eitaa logo
محبان الزهرا سلام الله علیها
2.6هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.7هزار ویدیو
92 فایل
ارتباط با ادمین @hajhemat_9350
مشاهده در ایتا
دانلود
محبان الزهرا سلام الله علیها
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸 🌿🌸 🌸 #رمان_قصه_دلبری #پارت_۱۶ تو مرجانی، تو درجانی، تو مروا
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸 🌿🌸 🌸 پروژهٔ تحقیق پدرم کلید خورد. بهش زنگ زد:((سه نفر رو معرفی کن تا اگه سوالئ داشتم از اونا بپرسم!)) شماره و نشانی دونفر روحانی و یکی از رفقای دانشگاهش را داده بود. وقتی پدرم با آن ها صحبت کرد، کمی آرام و قرار گرفت. نه که خوشش نبامده باشد، برای آیندهٔ زندگیمان نگران بود. برلی دختر نارک نارنجی اش. حتی دفعه اول که او را دید گفت:((این چقدر مظلومه!))، باز یادحرف بچه ها افتادم، حرفشان توی گوشم زنگ می زد: شبیه شهدا، مظلوم. حس و حالم قبل از این روزها افتادم. محمد حسینی که امروز می دیدم، اصلاشبیه آن برداشت هایم نبود. برای من هم همان شده بود که همه می گفتند. پدرم کمی که خاطرجمع شد، به محمدحسین زنگ زد که ((میخوام ببینمت)) قرار و مدار گذاشتند برویم دنبالش. هنوز در خانهٔ دانشجویی اش زندگی می کرد. من هم با پدرومادرم رفتم. خندان سوار ماشین شد. برایم جالب بود که ذره ای اظهار خجالت و کم رویی در صورتش نمی دیدم. پدرم از یزد راه افتاد سمت روستایمان، اسلامیه، و سیر تا پیاز زندگی اش را گفت:از کودکی اش تا ازدواج با مادرم و اوضاع فعلی اش. بعد هم کف دستش را گرفت طرف محمدحسین و گفت: ((همهٔ زندگیم همینه،گذاشتم جلوت. کسی که می خواد دوماد خونهٔ من بشه، فرزند خونهٔ منه و باید همه چیز این زندگی رو بدونه!)) او هم کف دستش را نشان داد و گفت:((منم با شما روراستم!)) تا اسلامیه از خودش و پدر و مارش تعریف کرد، حتی وضعیت مالی اش را شفاف بیان کرد. دوباره قضیهٔ موتور تریل را که تمام دارایی اش بود گفت. خیلی هم زود با پدر و مادرم پسرخاله شد! موقع برگشت به پیشنهاد پدرم رفتیم امام زاده جعفر(ع). یادم هست یعضی از حرف ها را که می زد، پدرم برمی گشت عقب ماشین را نگاه می کرد. از او می پرسید:((ابن حرفارو به مرجان هم گفتی؟)) گفت:((بله!)) در جلسه خواستگاری همه را به من گفته بود. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ❌ https://eitaa.com/joinchat/2921857276C987663e282 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
محبان الزهرا سلام الله علیها
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸 🌿🌸 🌸 #رمان_قصه_دلبری #پارت_۱۷ پروژهٔ تحقیق پدرم کلید خورد.
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸 🌿🌸 🌸 مادرش زنگ زد تا جواب بگیرد. من که از ته دل راضی بودم. پدرم هم توپ را انداخته در زمین خودم. مادرم گفت:((به نظرم بهتره چند جلسهٔ دیگه با هم صحبت کنن!)) کور از خدا چه میخواهد، دوچشم بینا. قارقار صدای موتورش در کوچه مان پیچید. سر همان ساعتی که گفتت بود رسید: چهار بعد از ظهر یکی از روزهای اردیبهشت. نمیدانم آن دسته گل را چطور با موتور این قدر سالم رسانده بود. مادرم به دایی ام زنگ زد که بیاید سبک سنگینش کند. نشنیدم با پدر و دایی ام چه خوش و بش کردند. تا وارد اتاقم شد پرسید:((دایی تون نظامیه؟)) گفتم:((از کجا میدونید؟)) خندید که:((از کفشش حدس زدم!)) برایم جالب بود، حتی حواسش به کفش های دم در هم بود. چندین مرتبه ذکر خیر پدرم را کشید وسط برای اینکه صادقانه سیر تا پیاز زندگی اش را برای او گفته بود. یادم نیست از کجا شروع شد که بحث کشید به مهریه پرسید(( نظرتون چیه؟)) گفتم:((همون که حضرت آقا میگن!)) بال در آورد. قهقهه زد:((یعنی چهارده تا سکه!)) از زیر چادرم سرم را تکان دادم که یعنی بله! می خواست دلیلم را بداند. گفتم: مهریه خوشبختی نمیاره! حدیث هم برایش خواندم:((بهترین زنان امت من زنی است مهریهٔ او از دیگران کمتر باشد!)) ابن دفعه من منبر رفته بودم. دلش نمی آمد صحبتمان تمام شود. حس میکردم زور میزند سر بحث جدیدی باز کند. سه تا نامهٔ جدید نوشته بود برایم. گرفت جلویم و گفت:((راستی، سرم بره هیئتم ترک نمیشه!)) ته دلم ذوق کردم. نمی دانم او هم از چهره ام فهمید یا نه، چون دنبال این طور آدمی می گشتم. حس می کردم حرف دیگری هم دارد، انگار مزه مزه می کرد. گفت:((دنبال پایه می گشتم، باید پایه م باشید نه ترمز! زن اگه حسینی باشه، شوهرش زهیر میشه!)) بعد هم نقل قولی از شهید سیدمجتبی علمدار به میان آورد:((هر کس رو که دوست داری، باید براش آرزوی شهادت کنی!)) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ❌ https://eitaa.com/joinchat/2921857276C987663e282 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
‌🍃خدایا! ما روی آدم بودن خودمان حساب نکرده‌ایم ولی روی خدا بودن شما چرا !! 🌙 https://eitaa.com/joinchat/2921857276C987663e282
•~🌿✨~• 🌱خدایا ... مرا به خاطر گناهانی که در طول روز با هزاران قدرتِ عقل توجیه‌ شان می‌ کنم ببخش 💐 🕊 ♥️ https://eitaa.com/joinchat/2921857276C987663e282
🌱 ♥ -بسم‌الله...🌸 بخونیم‌باهم...🤲🏻 اللهم کن لولیک...🍃 🕊 https://eitaa.com/joinchat/2921857276C987663e282
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚͜͡✨ ‹بِسْــمِ‌رَبِّ‌حَ‌ـسن‌جـٰانم› میرسد‌روزۍ‌ڪہ‌بربام‌بقیع‌خنده‌ڪنان پرچم‌نحن‌ُ‌محبین‌الحَسن‌را‌میزنیم..(: ـــــــــــــــــــــــــــ💐🌹ــــــــــــــــــــــــــ السَّلامُ‌عَلَيْكَ‌یا‌بقِیَّةَ اللهُ فی اَرضِه اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللهُ فی اَرضِه اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْحُجَّةِ الثّانی عشر اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا نورُ اللهِ فی ظُلُماتِ الْاَرضِ اَلسّلامُ عَلَیْکَ‌یا مَولایَ یاصاحِبَ‌الزَّمان اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا فارسُالْحِجازا اَلسَّلامُ‌عَلَیْکَ یاخَلیفَةَ الرَّحمَنُ‌ویاشَریکَ‌الْقُران وَیااِمامَ الْاُنسِ‌وَالْجان :)🌻 💚¦⇠ ✨¦⇠ •••━━━━━━━━━ ↶【به ما بپیوندید 】↷ ✅[@moheban_alzahra135] •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
بسم الله🌿 هر روز یک صفحه قرآن با ترجمه🦋 📌صفحه ۹۳ https://eitaa.com/joinchat/2921857276C987663e282
Tahdir-joze12.mp3
4.01M
🔹 تحدیر (تندخوانی قرآن کریم) 🔹 💢 استاد معتز آقایی 💢 ✅ جزء دوازدهم قرآن کریم ⏰ مدت زمان: ۳۳ دقیقه 🌹ثواب نشر هدیه به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف 🍃 به جمع محبان الزهرا سلام الله علیها بپیوندید https://eitaa.com/joinchat/2921857276C987663e282
نکات کلیدی جزء دوازدهم قرآن کریم:)🍃👌 با قرآن رفیق شو😉 https://eitaa.com/joinchat/2921857276C987663e282
⏺دعای روز دوازدهم ماه مبارک اللهمّ زَیّنّی فیهِ بالسّتْرِ والعَفافِ...✨ خدایا زینت ده مرا در آن با پوشش و پاکدامنى و بپوشانم🤲🏻 🌙 https://eitaa.com/joinchat/2921857276C987663e282
💙 💙 دوازده سحر از ماهِ اهل روزه گذشٺ خوش اسٺ وقٺ گدایے بہ بارگہ آید بہ یازده گل زهرا قسم ڪہ یڪ عمر اسٺ نشستہ‌ام ڪہ چہ روزے دوازده آید ♥️ ↘️ @moheban_alzahra135
محبان الزهرا سلام الله علیها
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸 🌿🌸 🌸 #رمان_قصه_دلبری #پارت_۱۸ مادرش زنگ زد تا جواب بگیرد. م
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸 🌿🌸 🌸 مسئول اعتکاف دانش آموزی یزد بود. از وسط برنامه ها می رفت و می آمد. قرار شد بعد از ایام البیض برویم کنار معراج شهدای گمنام دانشگاه عقد کنیم. رفته بود پیش حاج آقای آیت اللهی که بیایند برای خواندن خطبهٔ عقد. ایشان گفته بودند:((بهتره برید امام زاده جعفر (ع) یزد.)) خانواده ها به این تصمیم رسیده بودند که دوتا مراسم مفصل در سالن بگیرند: یکی یزد، یکی هم تهران. مخالفت کرد و گف:((باید یکی رو ساده بگیریم)). اصلا راضی نشد، من را جلو انداخت که بزرگترها را راضی کنم. چون من هم با او موافق بودم، زور خودم را زدم تا آخر به خواسته اش رسید. شب تا صبح خوابم نبرد. دورحیاط راه می رفتم. تمام صحنه ها مول فیلم در ذهنم رد می شد. همهٔ آن منت کشی هایش. از آقای قرائتی شنیده بودم:((۵٠٪ ازدواج تحقیقه و ۵٠٪ توسل.نمیشه به تحقیق امید داشت،ولی می توان به توسل دل بست)). بین خوف و رجا گیر افتاده بودم. با اینکه به دلم نشسته بود، باز دلهره داشتمد. متوسل شدم. زنک زدم حرم امام رضا(ع). همان که خِیرم کرده بود برایش. چشمانم را بستم. با نوای صلوات خاصه، خودم را پای ضریح می دیدم. در بین همهمهٔ زائران، حرفم را دخیل بستم به ضریح:((ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا /حلوا به کسی ده که محبت نچشیده)). همه را سپردم به امام(ع) هنذفری را گذاشتم داخل گوشم. راه می رفتم و روضه گوش می دادم. رفتم به اتاقم با هدیه اش ور رفتم: کفن شهید گمنام، پلاک شهید. صدای اذان مسجد بلند شد. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ❌ https://eitaa.com/joinchat/2921857276C987663e282 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
محبان الزهرا سلام الله علیها
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸 🌿🌸 🌸 #رمان_قصه_دلبری #پارت_۱۹ مسئول اعتکاف دانش آموزی یزد ب
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸 🌿🌸 🌸 مادرم سرکشید داخل اتاق و گفت:((نخوابیدی؟ برو یه سوره قرآن بخون!)) ساعت شش، شش و نیم صبح خاله ام آمد. با مادرم وسایل سفره عقد را جمع می کردند. نشسته بودم و بّر و بّر نگاهشان می کردم. به خودم گفتم:((یعنی همهٔ اینا داره جدی میشه؟)) خاله ام غرولندی کرد که ((کمک نمی کنی حداقل پاشو لباست رو بپوش!)) همه عجله داشتند که باید زودتر عقد خوانده شود تا به شلوغی امام زاده نخوریم. وقتی با کت و شلوار دیدمش، پقی زدم زیر خنده. هیچ کس باور نمی کرد این آدم، تن به کت و شلوار بدهد. از بس ذوق مرگ بود، خنده ام گرفت. به شوخی بهش گفتم:((شما کت و شلوار پوشیدی یا کت و شلوار شما رو پوشیده؟)) در همهٔ عمرش فقط دوبار با کت و شلوار دیدمش: یک بار برای مراسم عقد ، یک با هم برای عروسی. در و همسایه و دوست و آشنا با تعجب می پرسیدند:((حالا چرا امامزاده؟)) نداشتیم بین فک و فامیل کسی این قدر ساده دخترش را بفرستد خانهٔ بخت. سفرهٔ عقد ساده ای انداختیم، وسایل صبحانه را با کمی نان و پنیر و سبزی و گردو و شیرینی یزدی گذاشتیم داخل سفره. خیلی خوشحال بودم مه قسمت شد قرآن و جانماز هدیهٔ حضرت آقا را بگذارم داخل سفرهٔ عقد. سال ۱۳۸۶ که حضرت آقا آمده بودند یزد، متنی بدون اسم برای ایشان نوشته بودم. چند وقت بعد، از طرف دفتر ایشان زنگ زدند منزلمان که:((نویسندهٔ این متن زنه یا مرد؟)) مادرم گفت:((دخترم نوشته!)) یکی دو هفته ای گذشت که دیدیم پستچی بسته ای آورده است. آقای آیت اللهی خطبهٔ مفصلی خواندند با تمام آداب و جزئیاتش. فامیل می گفتند:((ما تا حالا این طور خطبهٔ ای ندیده بودیم!)) حالا در این هیرروویر پیله کرده بود که برای شهادتش دعا کنم. می گفت:((اینجا جاییه که دعا مستجاب می شه!)) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ❌ https://eitaa.com/joinchat/2921857276C987663e282 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🔴لطفاتصویر باز شود طرح میلیونی ختم صلوات ✅ سهم شما ۱۴ صلوات و انتشار (سلام الله علیها) 🍃 به جمع محبان الزهرا سلام الله علیها بپیوندید https://eitaa.com/joinchat/2921857276C987663e282
•~❤️~• میگفت: همه‌فڪرمی‌ڪنند چون‌گرفتارندبه‌خدانمیرسند؛اماچون‌به‌خدانمیرسندگرفتارند!(: 🌙 https://eitaa.com/joinchat/2921857276C987663e282
•~🌿~• 🌱معتقد بود باید همه ی کارها جهت دار و هدف دار باشد. میز کارش را رو به قبله می گذاشت و هنگامی که خدا به او فرزندی عطا کرد، او را از بیمارستان به گلزار شهدا برد و با تلاوت قران، اجازه نداد اولین کلامی که نوزاد می شنود، حرف های دنیایی باشد. 🕊 ♥️ https://eitaa.com/joinchat/2921857276C987663e282
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱 ♥ -بسم‌الله...🌸 بخونیم‌باهم...🤲🏻 اللهم کن لولیک...🍃 🕊 https://eitaa.com/joinchat/2921857276C987663e282
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💙͜͡✨ بسم‌رب‌المھد؎...❁‌! لحظه‌ی‌آخرعمرم‌به‌تومحتاج‌هستم قبل‌ازآنی‌که‌بمیرم‌بغلم‌کن‌آقا ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ🍃💐ــــــــــــــــــــــــــــــــــ السَّلامُ‌عَلَيْكَ‌یا‌بقِیَّةَ اللهُ فی اَرضِه اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللهُ فی اَرضِه اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْحُجَّةِ الثّانی عشر اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا نورُ اللهِ فی ظُلُماتِ الْاَرضِ اَلسّلامُ عَلَیْکَ‌یا مَولایَ یاصاحِبَ‌الزَّمان اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا فارسُالْحِجازا اَلسَّلامُ‌عَلَیْکَ یاخَلیفَةَ الرَّحمَنُ‌ویاشَریکَ‌الْقُران وَیااِمامَ الْاُنسِ‌وَالْجان :)🌻 🖐🏻¦⇠ 💙¦⇠ •••━━━━━━━━━ https://eitaa.com/joinchat/2921857276C987663e282
بسم الله🌿 هر روز یک صفحه قرآن با ترجمه🦋 📌صفحه ۹۴ https://eitaa.com/joinchat/2921857276C987663e282
13.Tahdir-Motaz.Aghaei-www.Ziaossalehin.ir-.Joze_.13.mp3
4.09M
🔹 تحدیر (تندخوانی قرآن کریم) 🔹 💢 استاد معتز آقایی 💢 ✅ جزء سیزدهم قرآن کریم ⏰ مدت زمان: ۳۳ دقیقه 🌹ثواب نشر هدیه به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف 🍃 به جمع محبان الزهرا سلام الله علیها بپیوندید https://eitaa.com/joinchat/2921857276C987663e282