eitaa logo
محبان الزهرا سلام الله علیها
2.5هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
103 فایل
ارتباط با ادمین @hajhemat_9350
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله🌿 هر روز یک صفحه قرآن با ترجمه🦋 📌صفحه ۹۴ https://eitaa.com/joinchat/2921857276C987663e282
13.Tahdir-Motaz.Aghaei-www.Ziaossalehin.ir-.Joze_.13.mp3
4.09M
🔹 تحدیر (تندخوانی قرآن کریم) 🔹 💢 استاد معتز آقایی 💢 ✅ جزء سیزدهم قرآن کریم ⏰ مدت زمان: ۳۳ دقیقه 🌹ثواب نشر هدیه به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف 🍃 به جمع محبان الزهرا سلام الله علیها بپیوندید https://eitaa.com/joinchat/2921857276C987663e282
⏺دعای روز سیزدهم ماه مبارک اللهمّ طَهّرنی فیهِ مِن الدنس...✨ خدایا پاکیزه ام کن... 🤲🏻 🌙 https://eitaa.com/joinchat/2921857276C987663e282
💠 💠 😍 🌹ولادت امام حسن مجتبی(ع) ❇️از همه شما بزرگواران دعوت میشود به سفره بزرگ ضیافت افطاری کریم اهل بیت(ع) 📽همراه با اکران انیمشین زیبای پسر دلفینی ⏰زمان: چهارشنبه ۱۶ /۱/ ۱۴٠۲ 📿همراه با اقامه نماز جماعت مغرب و عشاء 🏫مکان: ملک شهر_میدان شهید علیخانی 🌺منتظر حضور گرمتان هستیم🌺 https://eitaa.com/joinchat/2921857276C987663e282
🌷 💠✨سائلان،کاسه به دستان همگی جمع شويد 💠✨چند روزِ دگر آقای ميايد... يا شاه ذوالکرم🌸 ⚜ ۲(ع)⚜ 💠 @moheban_alzahra135
محبان الزهرا سلام الله علیها
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸 🌿🌸 🌸 #رمان_قصه_دلبری #پارت_۲۰ مادرم سرکشید داخل اتاق و گفت:(
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸 🌿🌸 🌸 هر چه میخواستم بهش بفهمانم که ول کن این قدر روی این مطلب پافشاری نکن، راه نمیداد. هی میگفت:((تو سبب شهادت منی، من این رو با ارباب عهد بستم، مطمئنم که شهید میشم!)) فامیل که در ابتدای امر، کلا گیج شده بودند. آن از ریخت و قیافهٔ داماد، این هم از مکان خطبهٔ عقد. آنها آدمی با این همه ریش را جز در لباس روحانیت ندیده بودند. بعضی ها که فکر میکردند طلبه است. با توجه به اوضاع مالی پدرم، خواستگارهای پولداری داشتم که همه را دست به سر کرده بودم. حالا برای همه سوال شده بود، مرجان به چه چیز این آدم دل خوش کرده که بله گفته است. عده ای هم با مکان ازدواجمان کنار می آمدند ولی می گفتند:((مهریه ش رو کجای دلمون بزاریم. چهارده تا سکه هم شد مهریه!)) همیشه در فضای مراسم عقد، کف کشیدن و کل کشیدن و این ها دیده بودم. رفقای محمدحسین زیارت عاشورا خواندند و مراسم وصل به هیئت و روضه شد. البته خدا درو تخته را جور میکند. آن ها هم بعد از روضه، مسخره بازی شان سرجایش بودـ شروع کردند به خواندن شعر:((رفتند یاران، چابک سواران....)) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ❌ https://eitaa.com/joinchat/2921857276C987663e282 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
محبان الزهرا سلام الله علیها
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸 🌿🌸 🌸 #رمان_قصه_دلبری #پارت_۲۱ هر چه میخواستم بهش بفهمانم که
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸 🌿🌸 🌸 چشمش برق می زد. گفت:((تو همونی که دلم میخواست، کاش منم همونی بشم که تو دلت می خواد!)) مدام زیرلب می گفت:((شکر که جور شد، شکر که همونی که میخواستم شد، شکر که همه چیز طبق میلم جلو میره، شکر.)) موقع امضای سند ازدواج دستم می لرزید، مگر تمامی داشت. شنیده بودم باید خیلی امضا بزنی، ولی باورم نمیشد تا ابن حد. امضاها مثل هم در نمی آمد. زیر زیرکی خندید و گفت:((چرا دستت میلرزه؟ نگاه کن! همهٔ امضاها کج و کوله شده!)) بعد از مراسم عقد رفتم آرایشگاه، قرار شد خودش بیاید دنبالم. دهان خانواده اش باز مانده بود که چه طور زیر بار رفته بود بیاید آتلیه. اصلا خوشش نمی آمد، وقتی دید من دوست دارم، کوتاه آمد. ولی وقتی آمد آنجا، قصه عوض شد. سه چهار ساعت بیشتر نبود که با هم محرم شده بودیم. یخم باز نشده بود، راحت نبودم. خانم عکاس برایش جالب بود که یک آدم مذهبی با آن ظاهر، این قدر مسخره بازی در می آورد که در عکس ها بخندم. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ❌ https://eitaa.com/joinchat/2921857276C987663e282 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿