سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش مهدی هست🥰✋
*شهیدی که پیکرش را آب بُرد*🥀
*شهید مهدی باکری*🌹
تاریخ تولد: ۱۲ / ۱ / ۱۳۳۳
تاریخ شهادت: ۲۵ / ۱۲ / ۱۳۶۳
محل تولد: میاندوآب
محل شهادت: دجله
🌹 *فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا*💚 او برادر شهیدان حمید باکری و علی باکری است🍃 *که پیکر هیچکدام از این برادران برنگشت🥀او حدود ۹ ماه شهردار ارومیه بود🍃دوشنبهها و پنجشنبهها را روزه میگرفت*💛همرزم← یک روز در جبهه ناهار مرغ بود🍗 *آقا مهدی که با سر و وضعی خاکی و خسته🥀از خط برگشته بود، سر سفره آمد*🍗تا چشمش به غذا افتاد، *گفت آیا بسیجی ها هم الآن مرغ میخورند❓بچه ها سکوت کردند🥀مرغ را کنار گذاشت🍗و به خوردن برنج اکتفا کرد🍽️ خربزه را نمیخورد و میگفت بچهها توی خط از این چیزا ندارن🍂حتی نمیگذاشت همسرش در خانه از خودکار بیت المال استفاده کند*✍🏻در قسمتی از وصیت نامهاش نوشته بود: *خدایا از تو میخواهم وقتی کشته میشوم🕊️ جسدم پیدا نشود🍂 تا من یک وجب از خاک این دنیا را اشغال نکنم»*🍂او در *25 اسفند 63 بر اثر اصابت گلوله مستقیم*🥀🖤 ندای حق را لبیک گفت🕊️ هنگامی که پیکرش را از طریق آبهای هورالعظیم انتقال میدادند🍃 *قایق حامل پیکر او مورد هدف آرپی جی دشمن قرار گرفت💥 پیکرش افتاد توی دجله 🌊و آب با خودش برد*🥀🌊 و به آرزویش رسید🕊️🕋
*مفقودالاثر*
*سردار شهید مهدی باکری*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
🌸شوخی شهید همت با شهید باکری
در سالهای دفاع مقدس چای مرهم خستگی جسمی رزمندگان اسلام بود. در میان لشکرها رزمندگان لشکر عاشورا انس و الفت بیشتری با چای داشتند . روزی در محضر آقا مهدی باکری و شهید حاج ابراهیم همت (فرمانده لشکر 27 حضرت محمد رسول الله « ص » ) بودیم که در آن صحبت از کنترل مناطق عملیاتی بود.
حاج همت به آقا مهدی گفت : نگهبانان لشکر شما برای نیروهای سایر لشکرها سخت می گیرند و اجازه نمی دهند راحت عبور و مرور کنند مگر ترکی بلد باشند. آقای مهدی در پاسخ گفت : شما یقین دارید که آنها نگهبانان لشکر ما هستند حاج همت گفت : من نه تنها نگهبانان لشکر شما را می شناسم حتی حد خط لشکر عاشورا را هم می شناسم . آقا مهدی با تعجب پرسید چطور چگونه می شناسید؟
حاج همت گفت : شناختن حد و حدود لشکر شما کاری ندارد اصلاً مشکلی نیست هر خطی که از آن دود به هوا بلند شده باشد آن خط لشکر عاشوراست چون همیشه کتری های چای لشکر شما روی آتش می جوشد. همگی خندیدیم
🌸 راز یک معامله ی شیرین
تو جبهه قسمت تعمیرگاه کار میکردم چون هوای جنوب خیلی گرم بود صبح زود تاظهر کار میکردیم ظهر هم میرفتیم استراحت.
یه روز ظهر تو هوای گرم یه بسیجی جوانی اومد گفت:اخوی خداخیرت بده ماعملیات داریم ماشین مارو درست کن برم.
گفتم مردحسابی الان ظهره خسته م برو فردا صبح بیا
باارامش گفت:اخوی ما عملیات داریم از عملیات میمونیم.
منم صدامو تند کردم گفتم برادر من از صبح دارم کار میکنم خسته یم نمیتونم خودم یه ماهه لباس دارم هنوز وقت نکرده م بشورم.
گفت:بیا یه کاری کنیم من لباسای شمارو بشورم شماهم ماشین منو درست کن.
منم برا رو کم کنی رفتم هر چی لباس بود مال بچه هارو هم برداشتم گذاشتم جلو تانکر گفتم بیابشور ایشون هم ارام بادقت لباسارو میشست منم برا اینکه لباسارو تموم کنه کار تعمیررو لفت دادم بعد تموم شدن لباسا اومد.
گفت:اخوی ماشین ما درست شد؟
ماشین رو تحویل دادم داشت از محوطه خارج میشد که با مسؤولمون برخورد کرد بعد پیاده شد وروبوسی کردن وهم دیگه رو بغل کردن.
اومدم داخل سنگر به بچه ها گفتم:این اقا از فامیلای حاجی هست حاجی بفهمه پوستمونو میکنه
حاجی اومد داخل سفره رو انداختیم داشتیم غذا میخوردیم حاجی فهمید که داریم یه چیزی رو پنهان میکنیم پرسید:چی شده؟
گفتم:حاجی اونی که الان اومده فامیلتون بودن؟
حاجی گفت:چطور نشناختین؟
ایشون مهدی باکری فرمانده لشکر بودن
🌸فرمانده
دستور بود هیچ کس بالای ٨٠ کیلومتر سرعت، حق نداره رانندگے کنه😓!
یه شب داشتم مےاومدم كه یکے کنار جاده، دست تکان داد
نگه داشتم سوار كه شد،
گاز دادم و راه افتادم من با
سرعت مےروندم و با هم حرف میزديم!
گفت: مےگن فرمانده لشکرتون دستور داده تند نرید!
راست میگن؟!🤔
گفتم: فرمانده گفته!
زدم دنده چهار و ادامه دادم: اینم به سلامتے فرمانده باحالمون...😄
مسیرمون تا نزدیکے واحد ما، یکی بود؛
پیاده که شد، دیدم خیلے تحویلش مےگيرن!
پرسيدم: کے هستی تو مگه؟!🤔
گفت: همون که به افتخارش زدی دنده چهار...😐😂
فرمانده مهدی باکری
#ماه_شعبان
🔰 *خدايا مرا پاكيزه بپذير؛*
خدايا چگونه وصيت نامه بنويسم در حاليكه سراپا گناه و معصيت، سراپا تقصير و نا فرمانیام.
گرچه از رحمت و بخشش تو نا اميد نيستم ولی ترسم از اين است كه نيامرزيده از دنيا بروم.
می ترسم رفتنم خالص نباشد و پذيرفته درگاهت نشوم.
يا رب العفو..
خدايا نميرم در حاليكه از من راضی نباشی.
ای وای كه سيه روز خواهم بود.
خدايا كه چقدر دوست داشتنی و پرستيدنی هستی.
هيهات كه نفهميدم.
خون بايد می شد و در رگهايم جريان میيافت و سلولهايم يا رب يا رب میگفت.
خدايا قبولم كن.
يا اباعبدالله شفاعت.
فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا
🌷شهید مهدی باکری🌷
شهادت: ۱۳۶۳/۱۲/۲۵ ،عملیات بدر
خَــتــم صَـلـوات بـہ نـیـت شَـہــیــد مَـہـدے بـاکرے😊
لـطفـا کاهـلـے نـکـنـید بـه نـیتش شـده
۲ صلـوات هـم بـفـرسـتـید
#ماه_شعبان
@Baboljjonon 4_5942518326998599590.mp3
زمان:
حجم:
5.56M
#مولودی😍🎊
عیدکممبروک!!💛✨
◁❚❚▷
دوست دارم تو رو . . .
به اباالفضل قسم!(:🍃
دوست دارم تو رو . . .
به رقیه قسم!^_^🌱
#میلاداربابمونمبارک!♥️✨
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━