seyed jalal mirasgari1_71106541.mp3
زمان:
حجم:
10.4M
قطعه یادت باشه
به یاد شهید #حمید_سیاهکالی_مرادی
قشنگی عاشقی به
تکیه کلامو حرفاشه
عاشق کردی یه عالمو
با جمله یادت باشه!
حاج رضا پس از شهادت برادرش بیش از سه روز در تهران نماند و به منطقه بازگشت.
وقتی به وی گفته میشود:که
خوب بود لااقل تا شب هفت برادرت میماندی و بعد بر میگشتی؟
در جواب میگوید:
به آنها گفتهام کنار قبر حسین قبری را برای من خالی نگهدارید.
بیش از ۱۰ روز از شهادت برادرش نگذشته بود که روز ۱۰تیرماه سال 1365 در عملیات کربلای۱ ، روز آزادسازی شهر مهران
از چنگال دشمن بعثی به شهادت رسید.
شهید حاج رضا دستواره تا زمان شهادت ۱۱ بار مجروح شدن را به جان خریده بود،
ولی هرگز لحظهای از پای ننشست
که دشمن بخواهد دین و ناموس کشورش را
به خطر بیاندازد.
#شهید_حاج_رضا_دستواره🌷
#ولادت:۱۳۳۸
#شهادت:۶۵/۴/۱۳
#محل_شهادت:مهران
🌺🌼🍀🌹🍀🌼🌺
ختم آیه شریف #امن_یجیب ...
ذکر شریف #صلوات
و #زیارت_عاشورا
#به_نیت
🌼 سلامتی و فرج #امام_زمان_عج
🌼 سلامتی #مقام_معظم_رهبری
🌼 سلامتی #مدافعان_حرم و #حریم_امنیت
🌼 بر آورده شدن #حاجات
🌼 سلامتی کلیه #مسافرین
🌼 سلامتی و شفای #جانبازان_عزیز و #بیماران
🌼 شادی ارواح طیبه #چهارده_معصوم (سلام الله علیها )
🌼 هدیه به روح اموات و گذشتگان از مومنین و مومنات
🌼 شادی روح #امام_راحل و #شهدا
بالاَخص
#شهید_والامقام
#سعادت_حاج_علی_عسگری
🌹🌼 سهم من ... 🌼🌹
👇
فرازی از #وصیتنامه✉️
🔻خواهر عزیزم🍃
•|هرگاه خواستے از #حجاب خارج شوے
وَ لباس اجنبے را بپوشے بہ یاد آور کہ اشڪ #امام_زمانت را جارے میکنے💔
بہ #خون هاے پاکے کہ ریختہ شد براے حفظ این وصیت خیانت میکنے
👈بہ یاد آر کہ غرب را در تهاجم فرهنگے اش یارے میکنے و #فساد را منتشر میکنے و توجہ جوانے کہ صبح و شب سعے کرده نگاهش را حفظ کند جلب میکنے
👈بہ یاد آر حجابے کہ بر تو واجب شده تا تو را در حصن نجابت فاطمے حفظ کند، تغییر میدهے...
🌿تو هم شامل آبرویي، بعد از همہ این ها اگر توجہ نکردے،
#هویت_شیعہ را از خودت بردار (دیگہ اسم خودتو شیعہ نذار)
#شهید_علاء_حسن_نجمه 🌷
#شهید_مدافع_حرم
🔺جوان زیبارویی که دفاع از حرم عقیله بنی هاشم(س) را به #بازیگری در سینمای لبنان عوض نکرد
هدیه ب روح شهدا #صلوات
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
🌷🌷🌷🌷 روایت عکاس دفاع مقدس از شهیدی نوجوان که بدنش بوی عطر گل یاس میداد عملیات کربلای یک تیرماه ۱۳
💠🍃💠🍃💠
#بوی_عطر_گل_یاس
حوالی ظهر بود، گرما بیداد می کرد، دشمن که از ارتفاعات قلاویزان تارانده شده بود با تمام قوا سعی در باز پس گیری ارتفاعات داشت، نور آفتاب به سود آنها بود ، رزمنده ها که تمام شب مشغول عملیات بودند در این ساعات کمی خسته به نظر می آمدند. تدارکات نرسیده بود و بچه ها تشنه بودند.
در جاییکه فرمانده مقرر کرده بود ، خسته و تشنه کیسه های شن را پر می کردند تا از گزند ترکشهای توپ و خمپاره در امان باشند. سنگرها بدون سقف بود ، چون نه فرصتی برای این کار بود و نه خبری از تدارکات بود.
دوربینم را برداشتم و برای گرفتن عکس در مسیر خاکریز حرکت کردم. صدای سوت توپ و خمپاره باعث می شد دائم که خیز بروم ، بچه های رزمنده دیگربه خوبی با این صداها آشنا هستند . گوشها عادت میکند و میتوانی بفهمی که این صدای توپ از طرف خودیهاست یا دشمن تا بیجا خیز نروی!
نمی دانم برای چند دقیقه چه شد که عراقیها جهنمی به پا کردند و آنچنان آتشی روی ما ریختند که مدتی درازکش روی زمین ماندم و با اصابت هر خمپاره و توپی بالا و پایین می شدم . کمی آرامش که ایجاد شد بلند شدم تا اطرافم را بینم . در ابتدا دود حاصل از این همه انفجار و خاک باعث شد درست متوجه اوضاع نشوم ،گوش هایم تقریبا چیزی نمیشنید، به نظرم آمد که زمان از حرکت باز ایستاده و متوقف شده ، از موج انفجارها کمی گیج بودم.
دیدم بچه های زیادی به روی زمین افتاده اند ، در همین زمان نگاهم به صورت نوجوانی افتاد که صورتش از برخورد خمپاره به نزدیکیش سیاه شده بود و ترکشهای آن تمامی صورتش را گرفته بود . بی اختیار دوربینم را بالا آوردم و عکسی از او گرفتم. در حال حرکت بود و برای اینکه به زمین نیفتد از لبه های سنگرهای شنی کمک میگرفت. جلو رفتم ، صدای زمزمه اش را می شنیدم ، به آرامی می گفت :"آقا اومدم. حسین جان اومدم."
وقتی به او رسیدم دیگر رمقی برایش باقی نمانده بود و به زمین افتاد. او را به آرامی بغل کردم ،همچنان نجوا می کرد. با تمام وجود امدادگر را صدا زدم. صورتش را بوسیدم و به او گفتم :عزیزم ، فدات بشم ، چیزی نیست و نا امیدانه برگشتم و باز امدادگر را به یاری خواستم.
حالا اشک هایم با خونهای زلال او در هم آمیخته شده بود، دیگر نجوا نمی کرد و به آسمان چشم دوخته بود . امدادگر آمد ، اما..،.لحظه ای بعد گفت :"کاری از دستم بر نمی یاد ، شهید شده ، برادر زحمت می کشی ببریش معراج شهدا...!(معراج شهدا جایی بود که وقتی بچه ها شهید می شدند ، آنها را کنار هم می گذاشتند تا بچه های گردان تعاون آنها را به عقب منتقل کنند.)
در حالیکه تمام بدنم می لرزید او را بغل کردم ، انگار فرشتگان زیر پیکر پاکش را گرفته بودند. آنقدر سبک بود که به راحتی در بغلم جای گرفت و از زمین بلندش کردم. امدادگر با دست محل معراج شهدا را نشان داد .قبل از اینکه او را در کنار سایر شهدا بگذارم. صورتش را بارها و بارها بوییدم و بوسیدم ، به خدا #بوی_عطر_گل_یاس میداد...
✍🏻 راوی : عکاس دفاع مقدس
سید مسعود شجاعی طباطبایی
724.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وصیت شهـید
از زبان خودش
جسمم را بہ خاڪ
و روحــم را بہ خدا
و راهـم را بہ آیندگان می سپارم ...
( این شهید بزرگ مانند بقیه شهدا چقدررر رهااا بودند ... انگار چیزی جز این سه چیز را برای خودشان نگه نداشته ند ... انگار همه را جدی جدی رها کردند و دل آرام فقط با این سه چیز به سمت پایان شان میروند ... )
#شهیدجاویدالاثر_عباس_عبدالهی
#شهدا_مدافع_حرم