🕌حزب اللهی کردن استعداد های درخشان
بنده زمانی ک نوجوان بودم
مدتی بود توی شهرمون ی جوی منفی بوجود اومده بود که بچه های حزب اللهی و اونایی ک میرن مسجد بچه های بیکار و بی استعدادی هستند که الکی وقتشونو تلف میکنند
اسم رئیس هیئت عبدالله بن الحسن(علیه السلام)،حاج آقا کریمی بود اومد برای ازین بردن این فضای مسموم، محله به محله میگشت استعداد های درخشان و نابغه رو پیدا میکرد ولو از قشر خاکستری بودند
اینا رو تحت حمایت و تعیلمات دینی قرار میداد میگفت باید برای صاحب الامر از همین الان نیرو سازی کرد نوجوونای با استعداد رو شناسایی میکرد و کم کم جذب میکرد به مسجد
بنحوی بعد از چند سال می دیدی تویکنکور اکثر این بچه ها نفرات اول کنکور شدند
وحتی نگاه مردم به مسجدی ها هم نگاهی نو شدکه باعث میشد دیگه کسی برچسپ الاف و بیکار بودن رو به بچه مسجدی نزنند
هئیت عبدالله بن الحسن، مسجد سادات
دهدشت_استان کهگیلویه و بویراحمر
#تجربه_نگاری
#مسجد
۳۰ مرداد ۱۴۰۲
باعرض سلام
آنچه در کار فرهنگی و تبلیغی من باعث جذب وهمچنین دلگرمی خودم شد این است که سعی کردم هیچ وقت خودم را از مخاطبینم جدا نبینم و هر انچه را که به زبان می آورم به زبان دوستانه بیان کنم وهمین باعث شده که مخاطبین این ماه مبارکی که یک نفر دیگه برای تبلیغ امده بود وبرایشان صحبت میکرد میگفتند ما از نحوه صحبت شما بیشتر خوشمان می آید و ما بهتر میفهمیم چه میگویید
این ها همه الطاف الله تبارک وتعالی است.
کرمان
مسجد فاطمه الزهرا
#تجربه_نگاری
#مسجد
۳۰ مرداد ۱۴۰۲
در دهه ۸۰ دریکی از محله قم جوانانی بودند و ما طلبه ها وارد مسجد محله شدیم بطوریکه این جوانان هر خلافی را فکر می کردیم انجام می دادند وهیئتی تشکیل دادند و ما به آنها می گفتیم فلان مداح و سخنران جوان خوب است بیاوریم بطوریکه رابطه دوستی ما ادامه داشت و ۲نفر از جوانان وارد عرصه طلبگی شدند
#مسجد
#تجربه نگاری
۳۰ مرداد ۱۴۰۲
سلام علیکم
طرح مبارک " پیوند خانه مدرسه مسجد " طرح موفقی است که از چند سال پیش در سطح شهر یاسوج کلید خورده این طرح با همکاری برخی *مساجد* سطح شهر فعالیت هایی مثل اشنایی دانش آموزان با معارف و احکام دین، برگزاری اردوهای مختلف،کتاب خوانی و سایر فعالیتهای فرهنگی انجام می دهد. یکی از برکات این طرح توفیق ورود قریب به ۱۰۰ نفر از دانش آموزان برای سربازی امام زمان علیه السلام به حوزه علمیه است. الحمدلله بنده به مدت ۲ سال توفیق خدمت به عنوان مربی را داشتم.
#تجربه-نگاری
#مسجد
۳۰ مرداد ۱۴۰۲
سلام
بنده در روستایی به مناسبت ماه مبارک رفته بودم آقایی خونه اش نزدیک مسجد بود ولی مسجد نمی آمد، گفتم چرا مسجد نمی آیی گفتند به خاطر اینکه بدم از هر چه آخوند می آید... گفتم درست است خودم هم شروع کردم از آخوند بد گفتن آخه شما چه به حکومت و...بعد گفتم حالا مسجد می آیی گفتم اگه طولش ندی ...در آخر هم یکی از افراد ثابت مسجد شد و نسبت به روحانیت و انقلاب واقعا معتقد بود فقط چند تا شبهه ایشان را بد بین کرده بود.
#مسجد
#تجربه_نگاری
۳۰ مرداد ۱۴۰۲
#حضرت_رقیه
◾بابای من! ببین که عمهام را کتک میزنند و گوشواره و چادرم را به غارت برده اند...
⚡️ مناجات جگرسوز حضرت رقیه سلاماللهعلیها با بدن بی سر سيدالشهداء عليهالسّلام
وقتی که مخدرات را بر بالای بدن مطهر سیدالشهدا علیه السـلام آوردند، دختر خردسال امام حسين عليه السلام (که برخی احتمال دادند همان حضرت رقیه سلام الله علیها باشد) آمد و خودش را بر روی بدن ،مطهر پدرش انداخت.
و تأخُذُ مِن دَمِهِ الشّريفِ و تُخضّبُ شَعرَها، و وَجهَها
▪️خون ها از بدن پدر میگرفت و بر سر و صورت خودش میکشید و میگفت:
يا أبا عبداللّه! ألبَسَتْني بَنو أميّة ثَوبَ اليُتم علَى صِغَر سنّي، يا أبتاه! إذا أظلَمَ اللّيلُ مَن يَحمٰي حُماي؟ و إنْ عَطشْتُ فَمَنْ يَروي ضَمَأي؟
▪️یااباعبدالله! بني امیه لباس یتیمی در این سن و سال بر تن من کردند. بابای من! وقتی که شب فرا رسد من به چه کسی پناه ببرم!؟وقتی که تشنه شوم چه کسی مرا سيراب کند!؟
يا أبتاه! نَهَبوا قُرطي، و رِدٰائي، يا أبتاه! اُنظُر إلىٰ رُؤوسِنا المَكشوفة، و إلٰى أكبادِنا المَلهوفة، و إلى عَمّتي المَضروبة، و إلى أمّي المَسحوبة.
▪️بابای من !؟گوشواره و چادرم را به غارت برده اند.
بابای من! نگاه کن به سرهای بی معجر ما؛ به جگرهای سوخته ما؛ نگاه که عمهام را کتک میزنند؛ و مادرم را به این سو و آن سو میکشند.
آن دختر خردسال داشت اینگونه نجوا میکرد و همه را به گریه درآورده بود که زجر بن قیس لعین آمد و گفت:امیر میگوید حرکت کنید.
حضرت رقیه عليهاالسلام آمد و به زجر ملعون گفت:
حال که میخواهید بروید مرا همین جا نزد پدرم بگذارید و زن ها ببرید تا من همین جا بمانم و بر پدرم اشک بریزم.
اما آن ملعون آمد و به زور او را کشید و برد؛ حضرت رقیه سلام الله علیها باز برگشت و بازوی بدن مطهر پدرش را گرفت اما دوباره آن ملعون آمد و با زور و کتک آن دختر بی گناه را کشید و برد.
📚 اسرار الشهاده ص۴۶۰
ارسال محتوای تبلیغی برای روحانیون، مبلغین، طلاب
دعوت به گروه محتوای تبلیغی مناسبتی از طریق لینک
https://eitaa.com/joinchat/387842242Ceeb934db50
دعوت به کانال محتوای روضه
https://eitaa.com/joinchat/1969356889C89c77887dd
۳۰ مرداد ۱۴۰۲
#حضرت_رقیه
◾️ بابا نمیدانم...
از جان من این زجرِ زجرآور چه میخواهد؟!
⚡️ مصیبت جانسوزِ جاماندن سهساله آل الله از قافله و اذیتهای زجر ملعون...
راوی گوید:
چون اسراء را به سمت شام میبردیم، در نزدیکی شهر «عسقلان» هوا بسیار گرم شد؛ لشکر پیوسته به اسبان خود آب میدادند و بقیه آب را بر روی زمین میریختند و به اسراء نمیدادند.
دختر خردسال حسین علیهالسلام که فاطمه صغری (رقیه سلاماللهعلیها) نام داشت، خود را به سایه بوتهٔ خاری رسانید و در زیر همان سایه خوابش برد.
وَ تَرکُوها وَ ارْتَحَلوا عَنها
▪️لشکر از آن وادی کوچ کرده و آن دختر را فراموش کردند.
در مسیر، ناگهان زینب کبری سلاماللّهعلیها متوجه شد که آن نازدانه از قافله جا مانده است،
فَبَکتْ و نادَت:
▪️لذا صدای گریه آن بانو بلند شد و فریاد برآورد:
یٰا قَوم! بِاللّهِ عَلیکم إصبِروا هُنَیئةً، فَقَد افتَقَدَتْ إبنَةُ أخی و قُرّةُ عَینی
▪️ای قوم! شما را به خدا قسم میدهم که کمی صبر کنید؛ دختر برادر و نور چشمم گم شده است.
همهمه در بین لشکر بالا گرفت؛ در آن اثنا ، ملعونی به نام «زجر بن قیس» صدایش را بلند کرد و گفت:
من میروم و هر گونه باشد آن دخترک را میآورم.
🔻 راوی گوید:
من همراه زجر به عقب قافله به راه افتادیم؛ از همان دور، نگاهم به آن دخترک افتاد؛ از جای برخاسته بود و دست بر روی سرش گذاشته بود؛ گاهی به اطراف نگاه میکرد و گاه مینشست؛ گاه میدوید و بر روی زمین میافتاد و فریاد میکشید:
یٰا عمّاه! یٰا عَمّتاه! یا أبتاه! یا أُختاه! یا أخاه....
گاه دیگر نمیتوانست راه برود و بر روی ریگهای گرم بیابان میغلطید و پاهایش را با دست میگرفت.
دیدم که تکهای از لباسش را پاره کرد و از شدت حرارت ریگها، به کف پای خود پیچید.
🔻در همین حال بود که زجر به او رسید و با تازیانهاش بر تن آن دختر زد و بر سر او فریاد کشید:
برخیز که اسبم هلاک شد تا تو را پیدا کردم!
بعد دیدم که بر صورت آن دختر سیلی زد و آن دختر ناله « وا أبتاه! وا علیاه!» سر میداد.
در آخر آن دخترک را بر عقب اسب خود انداخت و حرکت کرد.
چون به قافله رسید آن دختر را از همان بالای اسب ، در عقب قافله بر روی زمین انداخت.
📚بحرالمصائب ج۷ ص۲۹۹
📚سرورالمومنین (نسخه خطی) ص۱۶۳
ارسال محتوای تبلیغی برای روحانیون، مبلغین، طلاب
دعوت به گروه محتوای تبلیغی مناسبتی از طریق لینک
https://eitaa.com/joinchat/387842242Ceeb934db50
دعوت به کانال محتوای روضه
https://eitaa.com/joinchat/1969356889C89c77887dd
۳۰ مرداد ۱۴۰۲
#حضرت_رقیه
◾️ زِ خانهها همه بوی طعام میآمد
ولی به جان تو بابا، گرسنه خوابیدم...
بنابر نَقلی امام سجاد علیهالسلام چنین فرمودند:
همینکه به دروازهٔ شام رسیدیم، ما را سه ساعت آنجا نگه داشتند که از یزید اذن بگیرند و بعد داخل شدیم، و حال آن که یهودی و نصرانی بی اذن داخل میشدند، و به این سبب آن را دروازه "ساعات" نامیدند، و قبلا به آن دروازه "حلب" میگفتند.
🔻از آن دشوارتر، حضرت فرمودند:
اول صبح بود که ما را وارد شام نمودند و نزدیک غروب بود که این عیال اسیر و کودکان را، گرسنه بر درِ خانهٔ یزید آوردند و حال آنکه تا درِ خانهٔ آن ملعون چندان مسافتی نبود و در این مدت، ما را در کوچه و بازارهای شام میگرداندند.
📚 انوار الشهادة ص ۲۳۴
➖ بنابر نَقلی دیگر امام سجاد علیهالسلام فرمودند:
هنگامى كه ما را در خرابه شام قرار دادند، در آنجا انواع رنجها و سختیها را بر ما روا داشتند...
🔻روزى عمّهام زينبکبری سلاماللّهعلیها را دیدم که ديگى بر روى آتش نهاده است.
گفتم: عمّه جان! اين ديگ چيست؟
عمّهام فرمودند: كودكان گرسنهاند... خواستم به آنها وانمود کنم كه برايشان غذا مىپزم و بدين وسيله آنان را آرام کنم...
📚بحرالمصائب ج۴ (نسخه خطی)
📚ریاحین الشریعه ج۳ ص۱۸۵
ارسال محتوای تبلیغی برای روحانیون، مبلغین، طلاب
دعوت به گروه محتوای تبلیغی مناسبتی از طریق لینک
https://eitaa.com/joinchat/387842242Ceeb934db50
دعوت به کانال محتوای روضه
https://eitaa.com/joinchat/1969356889C89c77887dd
۳۰ مرداد ۱۴۰۲
#حضرت_رقیه
♦️دردانهای ست دختر ارباب عالمین
وقت نماز، مونس سجّاده حسین...
نقل کرده اند:
حضرت رقيه "سلام الله علیها" هر روز سجاده امام حسین "علیهالسلام" را میانداخت و آن حضرت هم نماز میخواند.
غروب عاشورا هم به عادت هر روز سجاده پدر را انداخت و منتظر نشست که بابایش بیاید.
ناگاه شمر داخل خیمه شد.
آن نازدانه فرمود:
هَل رَأَیتَ أَبي؟
▪️ای مرد! آیا پدرم را دیده ای؟
نانجیب شمر به غلامش گفت:
این طفل را زجر بده.
غلام حرکتی نکرد.
یک مرتبه خود شمر جلو آمد وچنان سیلی به صورت آن نازدانه زد که عرش خدا به لرزه درآمد.
📚 مقتل سرورالمومنین(نسخه خطی)
ارسال محتوای تبلیغی برای روحانیون، مبلغین، طلاب
دعوت به گروه محتوای تبلیغی مناسبتی از طریق لینک
https://eitaa.com/joinchat/387842242Ceeb934db50
دعوت به کانال محتوای روضه
https://eitaa.com/joinchat/1969356889C89c77887dd
۳۰ مرداد ۱۴۰۲
#حضرت_رقیه
◾ بی تابی شدید حضرت امّ کلثوم علیهاالسلام بعد از شهادت حضرت رقیه عليهاالسلام و علّت آن...
نقل کرده اند:
گريه و جزع و فزع حضرت ام کلثوم علیهالسلام بعد از شهادت حضرت رقیه عليهاالسلام از همه مخدرات و زنان، بيشتر بود و در آن مدتی که مخدرات را در خرابه نگه داشته بودند، آن بانوی مکرمه از داغ حضرت رقیه سلام الله علیها آرام و قرار نداشت.
روزی زينب کبری عليهاالسلام به حضرت ام کلثوم علیهاالسلام فرمود:
همه ما داغ دار رقیه هستیم؛اما تو گونه ای دیگر جزع و فزع داری!؟
حضرت ام کلثوم علیهاالسلام فرمود:
خواهرم! یک روز عصر همراه با رقیه عليهاالسلام در کنار این خرابه ایستاده بودیم.
بچه های اهل شام، یکی یکی از کنار خراب رد می شدند و بعد به سمت خانه هایشان می رفتند.
فَكانَ بَعضُهُم يَقِفُ بِبَابِ الخَربةِ لِلتَّفَرُّجِ عَلَينا ثُمَّ يَذهَبُ
▪️برخی از آنان، کنار خرابه ایستاده و با مسخره کردن اطفال ما، شادمانی میکردند و بعد میرفتند.
در همان ساعت بود که رقیه عليهاالسلام رو به من کرد و گفت:
عمه جان! این اطفال به کجا میروند؟
گفت:به خانه هایشان و نزد پدران و مادران شان.
در آن هنگام رقيه عليهاالسلام به من گفت:
عَمَّةُ! و نَحنُ ليسَ لَنا مَنزلٌ وَ لَا مَأوَىٰ غيرَ هَذهِ الخَربةِ؟
▪️پس منزل و خانه ما کجاست عمّه!؟ ما منزل و مأوایی غیر از این خرابه نداریم؟!
بعد حضرت ام کلثوم عليهاالسلام به زینب کبری سلام الله علیها فرمودند:
خواهرم! هر وقت این کلام رقیه عليهاالسلام به یادم می آید دیگر نمیتوانم جلوی اشک و گريه ام را بگیرم.
📚مقتل الحسين عليه السّلام(بحرالعلوم) ص۲۹۴
ارسال محتوای تبلیغی برای روحانیون، مبلغین، طلاب
دعوت به گروه محتوای تبلیغی مناسبتی از طریق لینک
https://eitaa.com/joinchat/387842242Ceeb934db50
دعوت به کانال محتوای روضه
https://eitaa.com/joinchat/1969356889C89c77887dd
۳۰ مرداد ۱۴۰۲
#حضرت_رقیه
◼️ وقتی که سر مطهر سیدالشهدا علیهالسلام از میان طشت طلا بلند شده و رو به خرابه میکند...
طاهر بن حارث(عبدالله) دمشقی گوید:
شبی در کنار یزید نشسته بودم و سر مطهر امام حسین علیه السلام در میان طشت طلا پیش را روی یزید بود.
یزید خوابش برد؛ پاسی از شب گذشت که به یک باره صدای شیون و ناله زنان از خرابه بلند شد.
در همین هنگام دیدم که سر حسین علیه السلام به اندازه یک نیره از زمین بلند شد و مانند ابر بهاری گریان بود و میفرمود:
اللَّهُمَّ هَؤُلَاءِ اَولادُنا و اَکبادنا و هَؤُلَاءِ اصحابنا
▪️خدایا! اینان فرزندان و پاره های جگر و یاران ما هستند.
راوی گوید:
لرزه بر اندام من افتاد و شروع به گریه کردم و از شدت فریاد و شیون زنان و بچه ها، یزید بیدار شد.
سر مطهر همچنان در میان هوا ایستاده بود و رو به یزید کرد و فرمود:
ای یزید! من با تو چه بدی کرده بودم که به من این همه ظلم کردی!؟
خدایا! انتقام مرا از یزید بگیر.
لرزه بر اندام یزید افتاد و پرسید:
صدای ناله و گریه برای چیست؟
گفتند:
دختر حسین علیه السلام از خواب بیدار شده و بهانه پدرش را گرفته است.
یزید بسیار به خشم آمد و گفت:
حال که مرا چنین ناراحت کرده و از خواب و استراحت انداخته اند، کاری میکنم که داغ دلشان تازه شود و دوباره آتش بگیرند.
یزید میخواست دل اهلبیت علیهم السلام را بیشتر بسوزاند و إلّا خوب میدانست که دل دختر بچه با دیدن سر پدرش، بیشتر آتش میگیرد.
پس رو به غلامان خودش کرد و گفت:
سر حسین علیه السلام را ببرید و جلوی آن دختر بیندازید...
📚تذکرة الشهداء ص٣٣١
📚ریاض القدس خطی ج٢ص٣٢٣
ارسال محتوای تبلیغی برای روحانیون، مبلغین، طلاب
دعوت به گروه محتوای تبلیغی مناسبتی از طریق لینک
https://eitaa.com/joinchat/387842242Ceeb934db50
دعوت به کانال محتوای روضه
https://eitaa.com/joinchat/1969356889C89c77887dd
۳۰ مرداد ۱۴۰۲
#حضرت_رقیه
◼️ خونی که هیچ گاه از جوشش نمیافتد...
وقتی که حضرت رقيه سلام الله علیها، وقتی سر مقدس سیدالشهداء عَلَيْهِ السَّلَام را از طشت بلند کرده و در بغل گرفت، گاهی طرف راست صورتش را بر محاسن پر از خون پدر میگذاشت؛ گاهی طرف چپ صورتش و محاسن پر خون پدرش را میگرفت و زار زار میگریست.
و کُلّما مَسَحَتْ الدّمَ مِن شَیبِهِ اِحمَرَّ الشّیبُ کَما کانَ اَوّلا
▪️ هر چقدر خون ها را از محاسن پدرش پاک میکرد، باز محاسن سیدالشهدا علیه السلام از خون رنگین میشد.
فَوَضَعَت فَمُها عَلَی فَمهِ الشریف و بَکَت بُکاءا شدیدا
▪️پس دهانش را بر روی دهان مبارک پدرش نهاد و گریه شدیدی کرد.
ناگهان سر مطهر به سخن درآمد و فرمود:
اِلیَّ اِلیَّ هَلُمّی فَاَنا لکِ بالانتظار
▪️دخترم! بیا بیا پیش من، که من در انتظار توأم.
حضرت رقيه سلام الله علیها چون این صدا را شنید،
فَغشیَ عَلیها غَشوَةً لَم تَفِق بَعدَها
▪️طوری بیهوش شد که از نفس افتاد و دیگر به هوش نیامد.
فَحَرّکوها فَإذاً فارَقتْ روحُها مِن الدنیا
▪️مخدّرات آمدند و او را هر چه تکان دادند، دیدند که روحش از این دنيا مفارقت کرده است.
📚 ریاض القدس، نسخه خطی ج٢ص٣٢٣
ارسال محتوای تبلیغی برای روحانیون، مبلغین، طلاب
دعوت به گروه محتوای تبلیغی مناسبتی از طریق لینک
https://eitaa.com/joinchat/387842242Ceeb934db50
دعوت به کانال محتوای روضه
https://eitaa.com/joinchat/1969356889C89c77887dd
۳۰ مرداد ۱۴۰۲