eitaa logo
کانال محتوای تبلیغی معاونت تبلیغ و امور فرهنگی جامعه الزهرا سلام الله علیها
3.3هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
2.7هزار ویدیو
4.2هزار فایل
*این کانال محتوای تبلیغ عمومی می باشد که توسط اساتید و مبلغان تولید شده و با توجه به مناسبت های تبلیغی بارگذاری می شود.* «کپی مطالب به همراه لینک» @mohtavayetablighJameaAlZahra «.« ارتباط با ادمین».» @admin_mobaleghan @NHTaheriارتباط با ادمین :»
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مبلغان شمیم
🔰🔰🔰اداره کل تبلیغ برگزار می کند: ❇️دوره تخصصی تربیت مبلغ مهدویت ✅ویژه طلاب و مبلغان سراسر کشور 🗓مهلت ثبت نام تا پایان مهرماه 1402 تمدید شد. ⏰ شروع دوره: نیمه دوم آبان ماه 1402 💰هزینه دوره: 50 هزار تومان 🌐لینک پرداخت هزینه: B2n.ir/n09099 ⬅️شرایط ثبت نام: ☑️سطح 2 جامعه الزهرا سلام الله علیها يا اشتغال به سطح3 ☑️علاقه مندان و فعالان به عرصه مهدویت ☑️ تعهد به اختصاص وقت كافي ◀️مدت دوره: 2 ترم تحصيلي و به صورت آفلاين 🔰جهت ثبت نام و کسب اطلاعات بیشتر به سامانه شمیم مراجعه نمایید. 🌐shamim.jz.ac.ir ┄┅═══••✾••═══┅┄ https://eitaa.com/joinchat/164560910C641293389e 🆔ارتباط با ادمین: @admin_mobaleghan ✅معاونت تبلیغ و امور فرهنگی جامعه الزهرا سلام الله علیها،اداره کل تبلیغ
(علیهما السلام) ☑️ مبنای قرابت از لسان نورانی حضرت مولانا الامام جعفر بن محمد الصادق (علیه السلام) «وَلَايَتِي لِأَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ وِلَادَتِي مِنْهُ»؛ ولایت حضرت امیرالمومنین علی (علیه السلام) نزد من محبوب‌است از آنکه من از نسب اویم. 📓 إعتقادات الإمامية (للصدوق)، ص ۱۱۲.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال محتوای تبلیغی معاونت تبلیغ و امور فرهنگی جامعه الزهرا سلام الله علیها
⁉️نایب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف به چه کسی گفته می شود؟ مراد از نایب امام -علیه السلام- ک
⁉️چگونه می توان نایب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را در زمان غیبت شناخت؟ هر کس دارای صفات خاصی باشد، به طور عام، از طرف امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، مجاز است احکام الهی را تبیین کند و شؤونی را که امام بر عهده دارد بر عهده بگیرد. مجموعه این شرایط که از قرآن و سنّت استفاده می شود، به شرح زیر است: 1⃣عالم بودن و داشتن قوه اجتهاد و استنباط احکام الهی از منابع آن؛ 2⃣ زهد و تقوا و پرهیز از دنیا پرستی و مفتون نشدن به آن؛ 3⃣داشتن بصیرت و عالِمِ به زمان بودن 🔆امام صادق علیه السلام فرمودند: "هر کس از فقهاء، نفس خود را از معاصی و محرّمات نگهداری کند و دین خود را حفظ نماید و مخالف هوای خود و مطیع مولای خود باشد ،پس دیگران باید از او پیروی کنند و این خصوصیات جمع نمی شود مگر در بعضی از فقهای شیعه، نه همه آنها».(بحارالانوار،ج۲،ص۸۸) ✅البته هر زمان، اگر چند نفر، دارای این شرایط بودند باید اَعلَم آنان برگزیده شود و اگر مساوی بودند، انتخاب هر یک از آنان مجاز است. البته، در مسایل سیاسی و حکومتی، به سبب آن که نظام جامعه مختل نشود، باید یک نفر (ولیّ فقیه) در رأس امور قرار گیرد و اختیارات حکومتی نیز در دست او متمرکز باشد. در این میان شناخت ولی فقیه به فقهاء و اهل خبره سپرده شده است. 📒آفتاب مهر،دفتر اول، صص۱۰۴-۱۰۳،جمعی از محققین مرکز تخصصی مهدویت 🔸کاری از انجمن تبلیغ،کمیته تولید محتوای مهدویت ، اداره کل تبلیغ https://eitaa.com/mohtavayetablighJameaAlZahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸🔸پاسخ به شبهات پرسش : خداوند در یک آیه می فرماید: «هر خوبی که به شما میرسد از خدا و هر بدی که به شما میرسد ازطرف خودتان»...و در آیه دیگر می فرماید: «هر خوبی و بدی که به شما میرسد ازطرف خدا» این دو متناقض نیستند؟ به هرحال هر کار خوب و بدی که ما انجام میدیم یا بهمون میرسه اراده خدا تعلق میگیره. درسته؟ پاسخ 👇
8.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نماهنگ | نفس‌های آخر دشمنی ✏️ اشاره رهبر انقلاب اسلامی درباره گرفتاری‌های هولناک رژیم صهیونیستی 🖼 مجموعه تصویری از بیانات یک سال اخیر رهبر انقلاب اسلامی درباره مسئله‌ی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال محتوای تبلیغی معاونت تبلیغ و امور فرهنگی جامعه الزهرا سلام الله علیها
🌷قسمت هفدهم🌷 #اسم‌‌تو‌مصطفاست _چی چی رو زشته؟ _اینکه به خدا بگم چون زنم آرایشگاه بود نیومدم مسجد،
🌷قسمت هجدهم🌷 در را که بستم،دست گذاشتم روی گونه هایم. الو گرفته بود. دویدم و به روشویی رفتم.صورتم را شستم.باید آماده میشدم برای خواب. رختخواب ها را کیپ تا کیپ انداخته بودند. گوشی را گذاشتم زیر بالش. چشم هایم را روی هم گذاشتم.صدای پیامک ها شروع شد.گوشی را همان زیر ملحفه جلوی چشمم گرفتم:((سلام عزیزم خوبی؟)) چشم هایم گرد شد: وای خدای من چه پررو! _نازگل من چطوره؟ با خودم گفتم:((چه غلطی کردم گوشی رو گرفتم!)) _گلم اگه کاری داشتی پیامک بفرست. ساعت سه نیمه شب بود. هر بار که پیام می آمد با صدای سوت بلبلی می آمد. مچاله شده بودم زیر ملحفه و گوشی را محکم به گوشم چسبانده بودم. انگار در و دیوار چشم و گوش شده بود. خیس عرق شده بودم. گونه هایم آتش گرفته شد. وای چه اشتباهی! اذان شد و گوشی از صدا افتاد. بلند شدم برای نماز. از سر و صدای مهمان هایی که راهی شهرستان بودند بیدار شدم. سرم درد می کرد و چشم هایم باز نمی شد. به هر جان کندنی بود بلند شدم. با رفتن آخرین مهمان، انگار در خانه بمب منفجر شده بود. رختخواب ها پهن، ظرف و ظروف این طرف و آن طرف، کف زمین پر از نقل و خرده شیرینی و گل های پر پر شده، لباس ها افتاده روی دسته صندلی ها و آشپزخانه پر از ظرف نشسته. باید داخل خانه لی لی می کردیم. سعی کردم جمع و جور کنم این بازار شام را. ملتمسانه نگاهش کردم. سکوت کرد. سکوت هم علامت رضاست. گفتم بیاد دنبالم.((آخ جونم)) را نشنیده گرفتم! از کهنز تا شهریار شش یا هفت کیلومتر است. با هم پیاده رفتیم. در مسیر هر کس به ما می رسید،بوق میزد و اصرار می کرد که سوار شویم، اما ما دوست داشتیم پیاده برویم. اردیبهشت ماه بود. جمعه و خیابان خلوت. درخت ها از دو سو دستشان را به هم داده و سر برشانه هم گذاشته بودند. این سو و آن سو نهر آب روان بود. گویی برای ما خیابان را آب و جارو کرده و آذین بسته بودند. _خب یه حرفی بزنین سمیه خانم! نمی دانستم چه بگویم. شروع کردم به صحبت کردن درباره همین برنامه هایی که در تلویزیون پخش می شود. حرفم را قطع کردی و پرسیدی:((راستی چه غذایی را خیلی دوست داری؟)) _قورمه سبزی. _خداییش غذایی پیدا میشه که بیشتر از من دوست داشته باشین؟! برای یک لحظه گونه هایم گل انداخت. اما از اینکه در کنارت راه می رفتم احساس غرور می کردم. می دانستم طبق آیه قران به وقت قدم زدن نباید به زمین فخر فروخت، ولی نمی توانستم به وجود و همراهیت فخر نفروشم. به نماز جمعه رسیدیم. همراه جمعیت نماز خواندیم و پیاده برگشتیم. باز همان آب روان و همان هوای اردیبهشتی و همان دالان بهشت! رسیدیم در خانه تان. گفتی:((بریم بالا.)) _وای نه! مامانم یه عالمه کار داره! اصرار کردی. در خانه تان را زدی. در باز شد. می خواستی در عمل انجام شده قرار بگیرم. رفتیم داخل حیاط. روی تخت چوبی چند دقیقه نشستم. پدر و مادر و خواهرت با ظرفی میوه آمدند. اصرار کردند برویم بالا، گفتم:((باید زود برگردم!)) در باغچه خانه درختی بود غرق شکوفه. دور تا دور باغچه کوچک چند ردیف بنفشه زرد و سرخ و عنابی. مادرت دوربینش را آورد چند تا عکس گرفت. موزی را نصف کردی، نصف در دهان من، نصف در دهان او. گونه هایم سرخ شده بود. گفتم:((دیگه بریم!)) من را رساندی جلوی در خانه. مامان پرسید:((تنها برگشتی؟)) _آقا مصطفی من رو رسوند. برگشت طرف آشپزخانه. _کاری هست انجام بدم مامان؟ _کار؟دیدی سراغش رو بگیر.می بینی که دست تنهایی همه رو انجام دادم. _ببخشید! گفتم و رفتم طرف روشویی. آبی به صورتم زدم.گونه هایم شده بود گل آتش. چپیدم داخل اتاقم. ادامه دارد...✅🌹