امیرالمؤمنین #امام_علی علیه السلام:
💠 أيُّهَا النّاسُ! اِعلَموا أنَّهُ لَيسَ بِعاقِلٍ مَنِ انزَعَجَ مِن قَولِ الزّورِ فيهِ، ولا بِحَكيمٍ مَن رَضِيَ بِثَناءِ الجاهِلِ عَلَيهِ، النّاسُ أبناءُ ما يُحسِنونَ، وقَدرُ كُلِّ امرِىًءما يُحسِنُ، فَتَكَلَّموا فِي العِلمِ تَبَيَّن أقدارُكُم
❇️ اى مردم! بدانيد كه آن كه از سخنى ناروا درباره خويش ناراحت گردد، خردمند نيست و آن كه از ستايش نادان، خشنود گردد، حكيم نيست. مردم، فرزند چيزى هستند كه به نيكى از عهده انجام دادن آن بر مىآيند و منزلت هر شخص، به اندازه كارى است كه به نيكى از عهده آن بر مىآيد. پس در حوزه دانش، سخن بگوييد تا منزلَتتان آشكار گردد.
📚 الكافی، جلد ۱، صفحه ۵۰
#حدیث_روز
🆔 @moj_hozor
🔆 #پندانه
✍ در شهری که موش آهن میخورد، کلاغ هم کودک میبرد
🔹بازرگانی به قصد سفر و تجارت راهی شهر دیگری بود و تصمیم گرفت برای اینکه در این سفر ضرری متوجه او نشود، مقداری از سرمایه خود را در شهر باقی بگذارد.
🔸بنابراین با آن مقدار سرمایه مقداری آهن خرید و آنها را نزد دوست خود به امانت گذاشت چون فکر میکرد آهن وزنش زیاد و قیمتش کم است و کسی به فکر دزدیدن آن نمیافتد.
🔹پس از آنکه بازرگان از سفر بازگشت، قیمت آهن زیاد شده بود و بازرگان فکر کرد بهتر است به سراغ دوستش برود و آهنها را از او پس بگیرد.
🔸اما دوست قدیمی او که به فکر خیانت افتاده بود، آهنها را در جای دیگری پنهان کرده بود و زمانی که بازرگان نزد او رفت و آهنها را طلب کرد، با ناراحتی گفت:
دوست عزیز، من واقعاً متاسفم اما من آهنهای تو را در گوشهای از انبار نگه میداشتم، تا اینکه روزی برای کار دیگری به انبار رفته بودم، متوجه شدم موشی در انبار بوده که تمام آهنها را خورده است.
🔹مرد بازرگان فهمید که دوستش قصد دارد او را فریب دهد، اما اندیشید حرف حسابی زدن فایده ندارد و باید با حیلهای او را شرمنده سازد.
🔸بنابراین گفت:
بله، من هم شنیدهام که موش آهن دوست دارد، تقصیر من است که فکر موش را نکرده بودم.
🔹دوست بازرگان با خود فکر کرد حالا که این مرد احمق حرف مرا باور کرده، بهتر است او را برای ناهار دعوت کنم تا دوستی خود را به او ثابت کرده و تردید را از او دور کنم.
🔸بازرگان نیز دعوت دوست خائن خود را پذیرفت.
🔹اما زمانی که از خانه او خارج میشد، فرزند کوچک دوستش را که نزدیک خانه در حال بازی بود، بغل کرد و به خانه برد.
🔸او به همسرش سفارش کرد تا فردا از کودک به خوبی مراقبت کند و فردای آن روز برای صرف ناهار به خانه دوستش رفت.
🔹دوست خائن که از گم شدن کودک بسیار نگران و ناراحت بود، گفت:
دوست عزیز، من شرمنده شما هستم اما امروز مرا معذور بدارید، چون فرزند کوچکم از دیروز گم شده و بسیار نگران و پریشان هستم.
🔸بازرگان که منتظر این سخنان بود، گفت:
اما من دیروز، زمانی که به خانه میرفتم، فرزند شما را دیدم که کلاغی او را به منقار گرفته بود و با خود میبرد.
🔹دوست خائن او که پریشانتر شده بود، فریاد زد:
آخر چطور امکان دارد کلاغی که وزنش نیم من نیست، کودکی را که وزنش ده من است، بلند کند و بپرد؟ مرا مسخره کردهای؟
🔸بازرگان بلافاصله پاسخ داد:
تعجبی ندارد. در شهری که موش میتواند آهن بخورد، کلاغ هم میتواند کودکی را ببرد.
🔹دوست او که پی به داستان برده بود با پریشانی گفت:
حق با توست. فرزندم را بیاور و آهنت را بستان، من به تو دروغ گفتم.
🔸بازرگان که دیگر ناراحت نبود، در پاسخ گفت:
بله، اما این را بدان که دروغ تو از دروغ من بدتر بود زیرا من برای پس گرفتن حق خود، مجبور به دروغگویی شدم، اما تو قصد خیانت به من را داشتی.
کلیه و دمنه
🆔 @moj_hozor
🖼 #طرح_مهدوی
📌 نگرانم که پس از مردن من برگردی
📖 اَللّـهُمَّ اَرِنيِ الطَّلْعَةَ الرَّشيدَةَ
خدايا بنمايان به من آن جمال ارجمند...
🔆 فرازی از #دعای_عهد
🆔 @moj_hozor
#امام_هادى عليه السلام ـ در دعا به درگاه خداوند ـ :
💠 يا مَن تُحَلُّ بِأَسمائِهِ عُقَدُ المَكارِهِ، ويا مَن يُفَلُّ بِذِكرِهِ حَدُّ الشَّدائِدِ، ويا مَن يُدعى بِأَسمائِهِ العِظامِ مِن ضيقِ المَخرَجِ إلى مَحَلِّ الفَرَجِ
❇️ اى آن كه گِرههاى ناملايمات با نامهاى او باز مىشوند! اى آن كه تيزى سختىها با ياد او كُند مىشود! و اى آن كه با خواندن نامهاى بزرگش از تنگنا به گشايش، راه بُرده مىشود!
📚 مُهج الدعوات صفحه ۳۲۵
#حدیث_روز
🆔 @moj_hozor
🔆 پندانه
🔸فاضلی به یکی از دوستان نامهای مینوشت تا راز خود را با او در میان گذارد. شخصی پهلوی او نشسته بود و به گوشه چشم نامه او را میخواند.
🔹بر وی دشوار آمد. بنوشت: اگر در پهلوی من دزدی ننشسته بودی نوشته مرا نمیخواندی، همه اسرار خود بنوشتمی.
🔸آن شخص گفت: به خدا من نامه تو را نمیخواندم.
🔹 فاضل گفت: ای نادان پس از کجا دانستی که یاد تو در نامه است.
🔺همیشه امانتداری به نگه داشتن وسایل مردم نیست، امانتداری راز و حرف مردم، امانتداری از ناموس مردم هم نوعی از امانتداری است و باید سعی کنیم مبادا با زبان و چشمها دزدی کنیم.
🆔 @moj_hozor
🔺طوفان در باغهای سیب ایرلند این منظره چشمنواز و زیبا رو آفریده
🆔 @moj_hozor
سلطان محمود از تلخک پرسید:
فکر میکنی جنگ و نزاع چگونه بین مردم آغاز میشود؟
تلخک گفت: ای پدر سوخته،
سلطان گفت: توهین میکنی، سر از بدنت جدا خواهم کرد
تلخک خندید و گفت:
جنگ اینگونه آغاز میشود،
کسی غلطی میکند و
کسی به غلط جواب میدهد!
عبید زاکانی
🆔 @moj_hozor
#امام_باقر علیه السلام:
💠 إنّي لَأكْرَهُ أن يكونَ مِقدارُ لِسانِ الرجُلِ فاضِلاً على مِقدارِ عِلمِهِ، كما أكرَهُ أن يكونَ مِقدارُ عِلمِهِ فاضِلاً على مِقدارِ عَقلِهِ
❇️ من خوش ندارم كه اندازه زبان مرد، فزونتر از اندازه دانش او باشد؛ چنان كه خوش ندارم اندازه دانش او، فزونتر از اندازه خرد او باشد.
📚 ميزان الحكمه جلد ۱۰ صفحه۱۹۵
#حدیث_روز
🆔 @moj_hozor
🔆 #پندانه
✍ عاقبت زرنگبازی
🔹ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﮒ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﻓﺖ
ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯ ﺗﻮﺳﺖ!
🔸ﻣﺮﺩ گفت: ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻧﯿﺴﺘﻢ!
🔹ﻣﺮﮒ: ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺳﻢ ﺗﻮ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻧﻔﺮ ﺩﺭ ﻟﯿﺴﺖ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ...
🔸ﻣﺮﺩ: خب، ﭘﺲ ﺑﯿﺎ ﺑﺸﯿﻦ ﺗﺎ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻗﻬﻮﻩﺍﯼ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ.!!!
🔹ﻣﺮﮒ: "ﺣﺘﻤﺎ". ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﻣﺮﮒ ﻗﻬﻮﻩ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﻭ ﭼﻨﺪ ﻗﺮﺹ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﯾﺨﺖ.
🔸مرﮒ ﻗﻬﻮﻩ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﻋﻤﯿﻘﯽ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺖ ...
ﻣﺮﺩ ﻟﯿﺴﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺍﺳﻢ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﻟﯿﺴﺖ ﺣﺬﻑ ﮐﺮﺩ.
🔹ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﻟﯿﺴﺖ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ. ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﮒ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ ﮔﻔﺖ:
ﺗﻮ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﻮﺩﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺗﻮ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﮐﺎﺭﻡ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﺧﺮ ﻟﯿﺴﺖ ﺁﻏﺎﺯ میکنم.!!!
🆔 @moj_hozor
781.8K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺اگر فکر میکنید حیوانات احساس ندارند این ویدیو را ببینید
🔹هنگام رانندگی مراقب حیواناتی که از جاده عبور میکنند باشید آنها هم حق زندگی دارند.
🆔 @moj_hozor
امیرالمؤمنین #امام_علی علیه السلام:
💠 البَدَنُ القانِعُ أغنى مِنَ البَحرِ
❇️ تنِ قانع، غنى تر از درياست.
📚 جامع الأخبار صفحه ۳۸۳
#حدیث_روز
🆔 @moj_hozor