eitaa logo
مجردان انقلابی
14هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mahfel_adm متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 آدرس محفل 🤝 eitaa.com/rashidianamir eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت 12.mp3
7.63M
🔊نمایشنامه 2️⃣1️⃣ 💞بر اساس زندگی شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر ⏰مدت زمان: 07:50 دقیقه @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
#داستان_شب قسمت پنجاه و ششم +حاجی به نظرت میشه بهش اعتماد کرد؟ _چاره ی دیگه ایی نداریم هاشم جان، ما
🍁🍁🍁🍁 🔸🔸🔸🔸 قسمت پنجاه و هفتم ماشین با سرعت حرکت میکرد و از شدت درد دستای رحمان و فشار میدادم. رحمان هم دائم سر راننده داد میزد که تند تر حرکت کنه. بالاخره جرئت به خرج دادم و به پام نگاه کردم. مچ پام انگاری زیر ماشین رفته باشه کلا شکلش عوض شده بود و بسیار شدید باد کرده بود. بی‌حال و بی رمق شده بودم و خوابم گرفته بود. رحمان دائم میگفت نخوابم اما فایده ایی نداشت. چشمام دست خودم نبود و خود به خود بسته شدند. دو روز بعد چشمامو باز کردم و موجی از درد و فشار به بدنم تزریق شد. سرمو به اطراف چرخوندم که با دیدن اتاقک سفیدی شوکه شدم پتوی رومو با شدت کنار زدم و خواستم از روی تخت بیام پایین. که با صحنه ی عجیبی رو به رو شدم پای راستم کامل روی زمین بود اما پای چپم... انگار به اندازه ده سانت از زمین فاصله داشت. خوب که نگاه کردم دیدم پاشنه پام نیست. مات و مبهوت به حال و روزم فکر میکردم. چهره مو توی آینه روبه روم که دیدم وحشت کردم. اگه بگم شبیه به روغن مایع بودم و رنگ صورتم طبیعی نبود دروغ نگفتم. دیدن پام حسابی دچار شوک کرده بودم. انگار بین زمین و آسمون معلق بودم. دلم یه نفر و میخاست که بهم توضیح بده. در باز شد و چهره خسته و داغون رحمان روبه روم ظاهر شد. چند دقیقه ایی بهم خیره شده بودیم که اون سکوت و شکست. _چه عجب! تو که منو قبض روح کردی مرد! +رحمان؟ اومد کنارم نشست و گفت :جون رحمان؟ +پام... غمگین خیره شد به چشام و گفت :پات و دادی برای خدا، مگه بده داداش؟ چیزی نداشتم بگم. چی میخاستم بگم! این مسیر همون مسیر دل نشینی بود که خودم انتخاب کرده بودم رحمان وقتی دید توی فکرم گفت :پشیمونی؟ بهش نگاه کردم و گفتم :آدم مگه از معامله با خدا پشیمون میشه؟ _معامله؟ سر چی؟ آب دهنمو قورت دادم و با لبخند گفتم :بهش میگن رازِ نگو... از بقیه چه خبر؟ _به ما که رسید شد راز نگو؟ هیچ چی وسطه معرکه تو یهو غش کردی و نبرد و گذاشتیم واسه پلان دوم همزمان باهم زدیم زیر خنده.. +جدی میگم! حاجی چیشد؟ بچه ها؟ _خیلی میخای بدونی کجان؟ +آره _خیلی خوب و به سمت در رفت. با تعجب بهش خیره شدم که دیدم در اتاق و باز کرد و با دست به کسی اشاره کرد و اومد کنار در وایستاد نگاهم بین در و رحمان میچرخید که حاجی اسماعيل و رفقای خط توی چارچوب در ظاهر شدند اونقدر ذوق کردم که یهو از جا بلند شدم اما حواسم نبود و پام پیچید و خواستم بیوفتم که حاجی منو توی بغلش گرفت _خیلی عجله داری برای راه رفتن پسر... +فدای شما بشم حاجی، سالمید؟ طوری تون نشده که؟ +ما خیلی دلمون میخاست طوریمون بشه ولی شما بخل بخرج دادی و گلوله ها رو سهم خودت کردی بچه ها بلند خندیدند که دوباره پرسیدم :عملیات چیشد؟ کومله ها؟ پاوه؟ _خیالت راحت شرشون از پاوه کم شد +خدایا شکرت، صد مرتبه شکر حاجی سرمو بوسید و گفت :خدا ازت قبول کنه هاشم جان و به پام اشاره کرد. دستی به سرم کشیدم و گفتم :ان شاء الله _خوب ما میریم ولی بازم بت سر میزنیم، تو هم استراحت کن +والا من خوبم حاجی میخام اگه بشه برم.. _دکتر مصلحت دیده بمونی فعلا، بعد نماز مغرب میام باهم حرف بزنیم، کار واجبی دارم واست +منتظرم حاجی و همه از اتاق رفتند بیرون به بالشتم تکیه دادم و به تصویر ماه بیرون پنجره خیره شدم +ببین ماهگل امشب هم ماه عجیب شبیه تویه! اصن این چه حکمتیه که دل من دو تا ماه داره؟ یه ماه آسمون، یه ماهی مثه تو نگاهم به پام افتاد. به پایی که واقعا جا مونده بود! +کاش اینجا بودی! دلم برای قصه های بچگیت تنگ شده! ... @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️ هَر سَحر بَعدِ نَمازَم یٰاحُسِ یْن سَر میدَهَم مرغِ دِل رٰا به هوٰای ِحَرَمَت پر می دَهم. من بِه عِشقِ دیدَنِ آن گُنبَدِ زیبایِ دوست یِک سَلام اَز رٰاهِ دور بَر اِبنُ الْحِیدَر می دَهَم. @mojaradan ─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═┅─
💫🍃🕊🌼🌼🌼🕊🍃💫 ❤️ 🥀 بی خیالیم خیال تو به سرهامان نیست 🍃 ولقمه نان غصه ما هست ولی هجران نیست 🥀 زندگی کردن ما مردن تدریجی شد 🍃 روز ما شب شده ای دوست ز تو پنهان نیست 💔 🥀 گله ای نیست اگر اینهمه آواره شدیم 🍃 تا زمانیکه نیایی تو سر و سامان نیست😔 💫 صبح بخیر تمام هستی ام ❤🌼 💚 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 💚 @mojaradan ─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═┅─
🌱حساسیت‌در‌رفتار‌وکردار🌱 درجلسات‌خواستگاری‌‌ سعی‌کنیدباروشی‌که ‌موجب‌آزردگی‌خاطر طرف‌مقابلتان‌نشود‌از حساسیت‌های‌هم‌دیگر سوال‌کنید‌تابدانیدکه‌آیا‌ شما‌می‌توانیدبااین‌ حساسیتها‌کناربیاید‌یا گاهی‌بادقیق‌شدن‌بروی ‌رفتارطرف‌مقابلتان‌باچند جلسه‌گفتگومیتوانیداز رفتاروحرکات‌او‌‌متوجه ‌برخی‌ازحساسیتهای‌او ‌شویدتابارفتارخودباعث ‌تشدید‌حساسیت‌هادی ‌او نشوید.بایدبدانیدگاهی ‌واکنش‌هرکسی‌نسبت‌به ‌چیزهایی‌که‌ازدوران ‌کودکی‌تاالان‌بر‌روی‌آن‌ حساس‌بودن‌غیرقابل ‌کنترل‌است‌. بادرنظرگرفتن‌همه‌این ‌نکات‌تصمیم‌نهایی‌را بگیرید‌تادرزندگی‌مشترک ‌آینده‌دچارمشکل‌نشوید. واین‌‌رابدانیدکه‌: فکرنکنید‌بعدهامی‌توانید حساسیتهای‌طرف‌مقابل‌تان‌ راتغییردهید‌شایددرصد ِکوچکی‌ازآن‌قابل‌حل‌باشد ‌ولی‌آن‌درصدی‌که‌قابل‌حل ‌نیست‌میتواندضررهای ‌جبران‌ناپذیری‌به‌زندگی ‌شما‌واردکند.پس‌در پی ‌تغییرهمدیگرنباشیم. @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
0463_260517221942.mp3
177.7K
🌷دعای روز سیزدهم ماه مبارک رمضان با نوای دلنشین استاد موسوی قهار🌷