eitaa logo
مجردان انقلابی
14.1هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
12.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴🎥 دقایقی طوفانی در مورد "ما حجاب اجباری نمیخوایم، آزادی میخوایم مثل ترکیه!"❗️ ✅ پاسخ به یک سوال مهم 🆘 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شیعیان بی هنر.mp3
7.45M
🏴 ۳ 💥 شیعیان بی هنر آمد خدمت امام صادق علیه‌السلام، گفت: من فقیر و تنگدستم، چاره‌ای بیندیشید! امام فرمودند .... @mojaradan
✨💓 ✨ *مثلا...✨ خونه ی کوچیک و ساده مون که پر از عشقه:) 🍃 مردی خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و عرض کرد: «همسری دارم که هرگاه وارد خانه می شوم به استقبالم می آید، و چون از خانه بیرون می روم بدرقه ام می کند و زمانی که مرا اندوهگین می بیند می گوید: اگر برای رزق و روزی [و مخارج زندگی ] غصه می خوری، بدان که خداوند آن را به عهده گرفته است و اگر برای آخرت خود غصه می خوری، خدا اندوهت را زیاد کند [و بیشتر به فکر آخرت باشی . ] رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: «ان لله عمالا و هذه من عماله لها نصف اجر الشهید (۳۳) ; برای خدا کارگزارانی [در روی زمین] است و این زن یکی از کارگزاران خداست که پاداش او برابر با نیمی از پاداش شهید است»🍃 * ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂» سرود ملی خوندن شب گذشته در پایتخت تعدادی از براندازان 😂😂👏 C᭄ . •۰•۰•۰•۰•🍁✨۰•۰•۰•۰•۰• ‌"❥| @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 #پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨ #پارت9 بعد از خوردن ناهار مامان برای استراحت به اتاق عزیز رفت ،منم مشغ
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 بعد از خداحافظی با عزیز سمت فرودگاه حرکت کردیم ،به لطف دیر کردنم زیاد منتظر نموندم داشتن گیت رو می بستن که رسیدم، یه بوس رو گونه مامان کاشتم و با یه خداحافظی سمت گیت دویدم -اوه ،خداررو شکر به موقع رسیدم از روی بلیط شماره صندلی رو پیدا کردم و نشستم از اونجای که خوشخواب بودم بعداز به پرواز در اومدن هواپیما خیلی زود به خواب رفتم با صدای خانمی که کنارم نشسته بود چشمام رو باز کردم: -خانم....خانم بیدارشو باید کمربندت رو ببندی میخوایم فرود بیایم تمام مسیر رو خواب بودم حتما با خودش میگه آین خوشخواب دیگه کیه ،با خجالت یه تشکر کردم و مشغول بستن کمربند شدم بعد از تحویل گرفتن چمدونم به سمت خروجی فروگاه رفتم: -خانم تاکسی نمیخواین؟ به ماشینش نگاه کردم خوبه تاکسی ویژه فرودگاه بود : -چرا آقا لطفا زحمت چمدون رو بکشید -چشم خانم درب عقب رو باز کردم و روی صندی جاگرفتم چند دقیقه بعد راننده هم سوار شد: -کجا برم خانم؟ -یه هتل نزدیک به حرم لطفا -چشم نویسنده : آذر_الوند @mojaradan 🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 مشغول دید زدن خیابونا شدم ،زیاد شلوغ نبود خدارو شکر زود به هتل رسیدیم همونطور که می خواستم هتل نزدیک به حرم بود : -سلام خانم خوش آمدید می تونم کمکتون کنم؟ -سلام خسته نباشید یه اتاق می خواستم -بله حتما ،تنها هستید ؟ -بله -مدارکتون لطفا -بله بفرمائید بعد از کارای ثبت اتاق یکی از خدمه به اتاقی که در طبقه ی پنجم بود راهنمایم کرد . نگاهی گذرا به اتاق انداختم ،یه اتاق نسبتا بزرگ با تختی یک نفره سفید بادمجونی کنار پنجره ای که با پرده های حریر سفید پوشیده شده بود ،گلیم فرش بامجونی رنگی کف اتاق بود که روی سرامیکهای سفید جلوه خاصی داشت. سمت راست اتاق دوتا در بود که یکی سرویس بهداشتی و اون یکی کمد دیواری بود در کل اتاق تمیزو جم جوری بود آلبته بهترین حسنش در این بود که پنچره اتاق دقیقا روبه روی حرم بود ،و من این رو خیلی دوس داشتم نگاهم رو به گنبد طلاییی دوختم،حس خوبی تمام وجودم رو در برگرفت واقعا چه حس خوبی بود این نزدیکی ،بالاخره حسم کار خودش رو کرد و تصمیم گرفتم که همین امشب به حرم برم وارد محوطه شدم و شروع کردم به خواندن دعای اذن دخول ،ناخودآگاه اشکم جاری شد. یه جای خونده بودم وقتی اشکت در میاد یعنی طلبیده شدی ،یعنی اجازه داری بیا با همون چشمای اشکی به زیارت رفتم نویسنده:آذر الوند @mojaradan 🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 خدارو شکر زیاد شلوغ نبود و راحت تونستم زیارت کنم. زیارتم که تموم شد به محوطه برگشتم و نماز زیارت خوندم بعد از نماز و کلی گریه کردن و درددل کردن برای آقا و خواستن آرامش برای دلم راهی هتل شدم اینقد خسته بودم که بدون خوردن شام روی تخت افتادم و نمیدونم کی به خواب رفتم صبح با صدای زنگ گوشی برای نماز بیدار شدم .بعد از نماز کلا خواب از سرم پریده بود البته نا گفته نماد دلیلش زود خوابیدن سر شب بود روی تخت نشستم و به گنبد طلایی خیره شدم، تسبیح فیروزه دور دستم رو باز کردم وشروع کردم به ذکر گفتن دوباره همون حس سرما کل بدنم رو در بند کشید .نگاه دیگه ای سمت گنبد طلایی انداختم ،تسیبح رو به لبهام نزدیک کردم و مثل تمام این سالها با اشک بوسیدمش با خوم زمزمه کردم یعنی الان کجاست ؟اصلا من رو یادش هست؟ بیقرارتر شدم لعنتی چرا باید به یادم باشه؟ مگه من کی بودم براش که به یادم باشه؟درمانده به گنبد نگاه کردم -آقا تورو جان جوادت اگه راهی به این عشق نیست بگو به خدا از این درد رهام کنه دیگه نمی کشم خسته شدم چه حالی عجیبی دارم خدایا ،ته دلم یه ندای می گفت خدایا رهام نکن از این عشق ، خنده داره ولی عقل و دلم یکی نیست با کلافگی سری تکون دادم تا این افکار رو از خودم دور کنم ولی بی فایده بود این افکار انگار دیگه جزئی از من بودن سرم رو به تاج تخت تکیه دادم و شروع کردم به مرور خاطراتم نویسنده:آذر الوند @mojaradan 🍁🍁🍁🍁🍁🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂» شاه کلید افزایش رزق و روزی C᭄ . •۰•۰•۰•۰•🍁✨۰•۰•۰•۰•۰• ‌"❥| @mojaradan
5.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دادیم‌به‌حکاک‌عقیق‌دل‌وگفتیم حک‌کن‌به‌عقیق‌دل‌ما‌حضرت‌زهرا💚.. خانه‌ۍ‌خداراآتش‌زدند🔥😭. @mojaradan