9.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺با همه ارتباط برقرار کنید
🔹 شهید حاج قاسم سلیمانی: با همه ارتباط خوب و مثبت برقرار کنید حتی با کسانی که ظاهرشان با شما متفاوت است.
🔹 اگر هدف داری نترس! برو و اثر بگذار
@mojaradan
*⚘﷽⚘
❤️✨❤️
#همسرداری
#آقایان عزیز
وقتی خانمت بهت میگه خسته ام،غمگینم،حوصله ندارم و .....
باهاش مهربون تر باش.داره خودش با زبون بی زبونی میگه آرووممم کن،تو فقط میتونی حالمو خوب کن،کمکم کن حالم خوب بشه..
نه اینکه باهاش از سر جنگ بگیری که چرا حالت خوب نیست،مگه چکار کردی،مگه چیزی کم داری، یا اینکه بگیدتو همش غمگینی😐
خانما یک وقتایی احتیاج ب حامی دارن.یه وقتایی هورمونهای زنانه بهم میخوره و حتی خانمها نمیدونن چشونه
👌احتیاج به یک مررررررد دارن ک حمایتشون کنه💪
یک حرفی یک جمله ای ،مثلا من کنارتم غصه چیو میخوری ،نگران نباش مثل کوه پشتتم ویا...
لطفا مرد زندگی همسرت باش نه سرباز جنگی💂♂
❤ یادت نره😉
❤️✨❤️
@mojaradan
7.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*⚘﷽⚘
❤️✨❤️
#همسرداری
شوهرم دائما با من بگو مگو دارد ؛ چگونه جلو این بگو مگو هارا بگیرم ؟
حجت الاسلام #دهنوی
❤️✨❤️
@mojaradan
6.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎊کریسمس ،یلدا ،نوروز
🎈چه فرقی دارند؟
🎊وقتی هر کدام میتوانند
🎈بهانه ای باشند
🎊برای شاد بودن
🎈بهانه های شادیتون فراوون
🎈🎊 کریسمس مـبارک 🎊🎈
.─━━━━⊱🎁⊰━━━━─
@mojaradan
چرا انقد این دوتا ڪیوتن ولۍ☹️🐩😂
-‹ ماندگار است خیال تو در آغوش دلم بی خیالِ همه ی حس و خیالات دگر :)!'♥️'
-----------------❁------------------
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[📍📗]نکات مهم شب امتحان📝
🌸📕┊•مباحث سخت رو اول بخونین و بعد مباحث آسون رو بخونین
🌸📒┊•برای دروس نیم سال دوم وقت بیشتری بذارین چون نمرشون تو امتحان بیشتره
🌸📗┊•سعی کنین با دقت مطالعه کنین و نکته برداری داشته باشین ، روخوانی تنها فایده نداره
🌸📘┊•از منابع جدید اصلا استفاده نکنین ، همون کتاب و جزوه ی معلم کافیه
🌸📙┊•مبحث ها رو نذارین برای دقیقه ۹۰ ، سعی کنین مطالب رو بخونین و دقیقه ۹۰ فقط مرور و تثبیت کنین.
-
-----------------❁------------------
@mojaradan
مجردان انقلابی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 #پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨ #پارت70 دوباره با فکر کردن به نگاهش همون نسیم همیشگی از قلبم عبور کرد
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨
#پارت71
مخلصم داداش جون تو سخت مشغول کارای مطب و بیمارستانم وقت سر خاروندن هم ندارم وگرنه همیشه به یادتم
-بزرگی انشالله همیشه گرفتاریات خیر باشه
با مکث کوتاهی ادامه داد:
-راستش یه زحمت برات داشتم
-جونم داداش رحمته شما امر بفرما
-سلامت باشی راستش پشت گوشی نمیشه باید حضوری ببینمت
-چشم کجا باید بیام
-آدرس رو برات پیام می کنم اگه بتونی همین امروز بیای خیلی خوبه
-باشه یه ساعت دیگه اونجام
-پس می بینمت فعلا خداحافظ
-خدا نگهدار
بعد رد کردن مرخصی ساعتی به آدرس کافی شاپی که فرستاده بود رفتم، چون نزدیک بیمارستان بود زود تر از حسین رسیدم
چند دقیقه ای منتظر بودم که اونم رسید .بلند شدم و گرم بغلش کردم بعد از سلام و احوال پرسی گفت:
-ببین امیر علی چون زیاد وقت ندارم سریع میرم سر اصل مطلب
-بگو داداش به گوشم
-راستش....
با اومدن گارسون حرفش رو قطع کردو سفارش دوتا قهوه داد ، بعد رفتن گارسون ادامه داد:
-می گفتم راستش یه ماموریت داریم که خیلی مهم وحیاطیه به دوتا تا پزشک نیاز داریم که با گروه باشه
-چه کاری از دست من ساخته است
- پزشکها حتما باید از بیمارستان خودمون باشه همین که الان تو هستی
-خوب؟
- میتونی بیای؟
-من ؟!!
آره نمیتونی ؟به من گفتن پزشک های که انتخاب می کنم باید مورد اعتماد باشن منم که جز تو کسی رو سراغ ندارم ولی اختیار با خودته میتونی رد کنی
-به نظرت از پسش برمیام ؟
-آره قرار نیست کار خاصی بکنی یه خونه تو شمال تهران کرایه کردیم برای چند ماه باید بیای اونجا زندگی کنی البته چون توی ماموریت هستی نباید دیگه برگردی خونه به خاطر مسائل امنیتی میدونی که چی میگم؟
-بله میدونم خوب بعد چه کاری باید انجام بدم؟
-شما اونجا هستید اگه خدای نکرده مشکلی برای افراد گروه پیش بیاد میارن پیش شما ، خونه کاملا با تجهیزات پزشکی تجهیز شده است
-مشکلی نیست میام چند نفر هستیم
-خونه ای که برای پزشکها آماده شده یه خونه ویلایه و کاملا از گروه جداست برای امنیت
-پزشک دیگه کی هست حالا؟
-مسئله مهم اینه من کسی رو سراغ ندارم خودت اگه بتونی یکی از آشناهات رو بیاری خیلی خوبه
-باشه یه کاریش میکنم
- امیرعلی ...
انگار کلافه باشه با کلافگی ادامه داد:
-اون یکی پزشک باید خانم باشه
ابروهام بالا پرید؟
-خانم؟!!!
سری به تایید تکون داد و گفت:
-بله توی گروه خانم هم هست به همین خاطر هم پزشک آقا و هم پزشک خانم نیاز داریم
-اونم شرایط من رو باید داشته باشه منظورم این چند ماه باید برنگرده خونش
-آره
دوبار مکث کرد:
-و اینکه باید با تو توی همون خونه زندگی کنه
نویسنده : آذر_دالوند
@mojaradan
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨
#پارت72
صدام از تعجب بالا رفت:
-چی؟؟
نگاهی به اطراف انداخت و گفت:
- آروم پسر چته ؟
آروم تر گفتم :
-چی میگی حسین ؟ من چند ماه با یه نامحرم تو یه خونه زندگی کنم ؟ متاسفم نمیشه نمیتونم قبول کنم
-نه ...بین یعنی چطور بگم نامحرم نیست ...
-پس چیه ؟ حالا من پزشک محرم از کجا بیارم ؟
-به خاطر همین میگم آشنا بیار قبلش صحبت کن اگه قبول کنه برای راحتی خوتون توی این چند ماه صیغه محرمیتی بینتون خونده بشه
دیگه چشمام از این بازتر نمیشد؟
-چی میگی حسین آخه کدوم دختری این رو قبول می کنه؟
-مگه چه اتفاقی میخواد بیوفته قرار نیست که اتفاق خاصی بیوفته یه محرمیت ساده است کسی هم ازش باخبر نمیشه بعد عملیات هم فسخش میکنی میره ، منم چون خیالم از جانب تو راحته این پیشنهاد رو دادم
پوف کلافه ای کشیدم و گفتم:
-ولی من همچین کسی رو سراغ ندارم
-یعنی بین این همه دکتر بیمارستان به اون بزرگی تو با هیچ کدوم از خانما آشنا نیستی
فکری از ذهنم گذشت ولی سریع ردش کردم
-نه به اون صورت
-خوب اشکال نداره حالا تو با چندتاشون که از بقیه آشناتری پیشنهاد بده شاید قبول کردن فقط امیر حتما باید قابل اعتماد باشه
کارم سخت تر شد که من از کجا بدونم قابل اعتماد هست یا نه ؟
- تو در حد خودت مطمعن شو ما خودمونم کامل رصدش می کنیم
-باشه بینم چکار میکنم ، ولی قول نمیدم بهتره خودتونم پی گیر باشید
-خیلی مردی باشه
بعد جدا شدن از حسین با فکری مشغول راهی بیمارستان شدم، همش از خودم می پرسیدم :
-یعنی قبول کردن این پیشنهاد کار درستی بود ؟
نمیدونم کارم درسته یا نه ولی نمیتونم رو حسین رو زمین بزنم ، بیخیال خیره انشالله
چند روز گذشت و من نتونستم کسی رو پیدا کنم یعنی بهتره بگم من بجز همین آشنای نصفه نیمه با دریا با هیچ کدوم از خانمای بیمارستان جز همکار بودن آشنای دیگه ای نداشتم و نمی تونستم نشناخته برای یک عملیات مهم به کسی پیشنهاد بدم
بعضی موقعه ها وسوسه می شدم به دریا بگم یعنی باید اعتراف کنم محرم شدن با دریا وسوسم میکرد اگه قبول میکرد شاید توی این مدت می تونستم دلش رو به دست بیارم
ولی دوباره خودم ردش می کردم
-بی خیال پسر این دختر به تو نگاه هم نمیکنه حالا بیاد محرمت بشه
نویسنده : آذر_دالوند
@mojaradan
🍁🍁🍁🍁🍁