6.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#السلام_ایها_الغریب
#سلام_امام_زمانم
#مهدی_جانم
آقا،بیاکهپریشانشدن،بساست...
ازدوریِتو،پرزِگناهانشدن،بساست...
یعقوبِدیدهام،چهقَدَرمنتظرشود؟!
یوسف!بیاکهبیتوپریشانشدن،بساست...
مویِسپیدوبختِسیاهِمراببین...
دیگربیا،کهبیسروسامانشدن،بساست...
إِحیانِما،دراینشبِأَحیا،دلِمرا...
دلمردگی،واینهمهویرانشدن،بساست...
آقابیا،بهحقِّشکافِسرِعلی...
کوفیصفتشدنوبیعلیشدن،بساست..
#االهم_عجل_لولبک_فرج
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#ارتباطباجنسمخالف
✔️ رازهایی درباره پسران
1⃣استفاده از گفتار برای بیان موضوع غالب در گروه
موفقیت اجتماعی پسران نه تنها بستگی به دانستن سفره جملات و واژگان است بلکه وابسته به نحوه استفاده صحیح از آن هاست
2⃣ جلب و حفظ گروه با استفاده از واژگان صحیح در گفتار
دومین جنبه جامعه شناسی زبان در تعامل دوستانه در بین پسران استفاده از واژگان برای حفظ و نگهداری و جلب هم گروهان است قصه سرایی لطیفه گویی و دیگر عملیات گفتاری جنبه های عادی در تعامل اجتماعی پسران است
3⃣ تاکید بر موجودیت خود هنگامی که دیگران میداندار گروه هستند
پسرها در تعاملات خود با دیگر پسران یاد میگیرند که چطور به عنوان شنوندگان داستان و یا لطیفه عمل کنند به نظر می رسد که واکنش پسرها به داستانهای دیگران توام با چالش و اظهارنظرات گوناگون است
✔️امام صادق علیه السلام می فرمایند پسران نعمت اند و دختران حسنه خداوند از نعمت ها بازخواست میکند و برای حسنات پاداش میدهد
📜مواعظ امامان ،ترجمه ،ج 7،ص235
ادامه دارد...
کتاب
#رازهایارتباطباجنسمخالف
نویسنده: مسلم داودی نژاد
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎭 سریال: #آقازاده
🏅 #ژانر : اجتماعی / درام
#فسمت_اول
#۱_۴
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#هنر_زندگی
👌🏼یک مرد خوش چهره و دختر زیبا یڪ #عروسی زیبا رو میسازن
ولـــــ↯ــــے...
🌸🍃یڪ مرد با ایمان و یڪ زن با تقوا یڪ ازدواج و زندگی زیبا رو میسازن...
,@mojaradan
33.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📣زوجین باید برخی رسم و رسومات هزینه تراش را کنار بگذارند.
#دکتر_سعید_عزیزی
#زوجین
#هزینه_اضافی
#رسم_و_رسوم
#فشار_اقتصادی
@mojaradan
🧕 #سیاست_زنانه
🍂گله غیر مستقیم
🌸🍃يه وقتى ممكنه بين شما و مثلا #خواهر_شوهرتون يه حرف و حديثى پيش بياد، زود نرين خونه به شوهرتون بگين: "خواهرت فلان چيزو گفت، فلان كارو كرد و..." اينجاست كه بايد #خانومانه برخورد كنين....
➖مستقيم نشينين از #خواهرش بد بگين؛ اولا كه بهتره كه اگر ميشه خودتون مساله رو با خواهرش حل كنين و قضيه رو به رابطه خودتون و شوهرتون #نكشونين ولى اگر احيانا لازمه كه شوهرتون بدونه و در #جريان باشه توى يه موقعيت خوب كه حوصله داره بهش بگين:
"خواهرت خيلى خانمه، خيلى دوسش دارم، ولى ديروز يه حرفى زد كه ازش #انتظار نداشتم..."
🌸🍃در واقع #غيرمستقيم گله و شكايتتون رو بگين و مستقيم هدف نگيرين. اينطورى بيشتر جواب ميده، ولى باز هم #بستگى داره....
@mojaradan
8.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷ی خورده خنده حلال براتون اوردم،
🌷نگاه کنید تا گل خنده گوشه لباتون شکفته بشه،
#خنده_حلال
@mojaradan
✧┅┅═❁💞❁═┅
8.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ارسالی_از_کاربران
تعریف امر به معروف فقط همین❤️
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
مجردان انقلابی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگردنگاهکن پارت140 –برو کنار... بعد خم شد و من در جای نرمی فرود آمدم. خم شدنش را از حرم نف
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگردنگاهکن
پارت141
به دور دستها نگاه کردم و ادامه دادم.
–منم حق ندارم عاشق مردی بشم که خودش خانواده داره.
–خب تو که نمیدونستی دیوونه.
اشکهایم پشت سر هم یکی پس از دیگری
روی گونههای سردم سرازیر میشدند.
–حالا که فهمیدم، حالا که مطمئن شدم. پس دیگه حق ندارم. باید تمومش کنم.
ساره بغض کرد.
–تقصیر اونم هست، چرا وقتی زن داره میاد...
با گریه گفتم:
–نه، تقصیر منه، همون روز که کپسول براش بردم فهمیدم زن داره ولی نتونستم ولش کنم، من باید تمومش میکردم، من نباید کشش میدادم. ولی حالام دیر نشده تمومش میکنم.
ساره با حیرت گفت:
–مگه میتونی؟
جوابم فقط اشکهای سیل آسایم بود. نفسم بالا نمیآمد. دلم میخواست تا شب گریه کنم. انگار این اشکها سوزش قلبم را کمی التیام میدادند.
امیرزاده در را باز کرد و بدون این که نگاهمان کند پشت فرمان نشست. معلوم بود حرفهای خوشایندی نشنیده. اخم داشت. سعی کردم گریهام را کنترل کنم و نگران به ساره نگاه کردم.
امیرزاده به به روبرو خیره شد و گفت:
–شماها چیکار کردید؟ چرا رفتین به مادرم اون حرفها رو زدین؟ دنبال چی بودید؟
وقتی سکوت ما را دید. به عقب برگشت و به چشمهایم زل زد. وقتی صورت از اشک خیس شدهام را دید تعجب کرد.
نگاهم را پایین انداختم و اشکهایم را پاک کردم.
صدایش لحن مهربانی به خودش گرفت
–چرا گریه کردید؟
ساره جواب داد:
–هیچی، از این که اینقدر مزاحم شما شدیم ناراحت شده، اگه اجازه بدید ما زودتر بریم و دیگه...
امیرزاده حرفش را برید.
–من از شما نپرسیدم. بعد رو به من گفت:
–همون روز اول بهتون نگفتم با ایشون دوستی نکنید؟ الان چرا شما رو کشونده آورده اینجا و به هر کاری وادارتون میکنه، دختر پاک و سادهایی مثل شما حیفه با همچین آدمهایی دوستی کنه، من وقتی حرفهای مادرم رو در مورد شماها شنیدم فهمیدم همه چی زیر سر این خانمه، حالا نیتش چی بوده فقط خدا میدونه.
ساره با شنیدن این حرفها کنترلش را از دست داد و با صدای بلندی گفت:
–نیت من چی بوده؟ من این دختر پاک و ساده رو گیر آوردم یا شما؟ شمایی که با احساساتش بازی میکنید و عین خیالتون نیست که چه بلایی سرش میاد.
اخم غلیظی به ساره کردم.
–بس کن ساره.
عصبانیتر شد.
–چرا بس کنم؟ اون فکر کرده کیه که تهمت میزنه؟ من نمیتونم مثل تو باشم تلما، نمینتونم اجازه بدم دیگران ازم سواستفاده کنن و بعدشم خودشون رو بزنن به اون راه. من نمیتونم لال باشم. حرمت و احترام و دلسوزی و این چیزام حالیم نمیشه.
امیرزاده مات و متحیر خیره به صورت ساره مانده بود.
ساره وقتی تعجب امیرزاده را دید شعله ور تر شد. دندانهایش را روی هم فشار داد.
–اصلا میدونید ما چرا اینجا بودیم؟ امده بودیم در مورد شما...
به اینجای جملهاش که رسید ضربهایی محکمی به پهلویش زدم و همزمان فریاد زدم.
–گفتم بس کن.
ساره در لحظه خاموش شد.
امیرزاده نگاهی به من انداخت.
–چرا نمیزارید بگه؟
سرم را پایین انداختم.
امیرزاده رو به ساره گفت:
–ادامه بدید. حرفتون رو بزنید ببینم شما اینجا چیکار میکردید؟ توضیح بدید ببینم من چطوری از احساسات دیگران سواستفاده کردم که خودم خبر ندارم.
ساره نگاهم کرد، جواب نگاهش را با چشم غره دادم.
ساره گفت:
–از خودش بپرسید. دلش نمیخواد من بهتون بگم.
بعد هم دستش را روی دستگیرهی در گذاشت و رو به من گفت:
–بیا بریم. من دیگه یک لحظه هم تو ماشین کسی که قضاوتم کرده نمیمونم. بعد هم از ماشین پیاده شد.
تا خواستم به دنبالش از ماشین پیاده شوم امیرزاده گفت:
–شما تا توضیح ندادید نباید برید.
لیلافتحیپور
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´