eitaa logo
مجردان انقلابی
14هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mahfel_adm متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 آدرس محفل 🤝 eitaa.com/rashidianamir eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
جهیزیه‌ی زیاد و وسایل لاکچری خوشبختی نمیاره اینو دیشب فهمیدم که دختر خاله‌م با بهترین وسایل خونه که با هزار دردسر و رفتن توی قسط و قرض های سنگین تهیه کرده بودن، داره از شوهرش جدا میشه و جهیزیه رو گذاشته برای فروش. ✍ حسین .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا کنه شوهرش بشم🤣🤣🤣❤️ ‌ ا .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
😋 پاستیل سالم و چربیسوز و عضله ساز 💪😍 مواد لازم: 🔸 یک سوم لیوان آب یا پوره میوه مثل آب پرتقال یا توت فرنگی 🔸 دو قاشق غ عسل یا شکر قهوه ای 🔸یک قاشق غ ژلاتین گاوی 🔸وانیل انقد 👌 اختیاری 1⃣ آب میوه و شیرین کننده و وانیل رو مخلوط کن و بزار روی شعله تا به نقطه جوش برسه بعد زیرش رو خاموش کن و بزار ۳ دقیقه بمونه تا از داغی بیفته👏 2⃣ ۱ قاشق ژلاتین رو با ۱ قاشق آب مخلوط کن تا حل شه و به مواد گرم اضافه کن و هم بزن حالا بریز تو قالب سیلیکونی و بزار ۳۰ دقیقه توی یخچال بمونه و حالا پاستیل سالم شما آماده ست👏 به همین ساااادگی😇 بدون شکر بدون مواد نگهدارنده عضله ساز سالم و مفید با عزیزانت از خوردنش لذت ببر و به دعا کن به جون ادمین 🤪 ا .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
12.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چگونه به لحاظ احساسی قوی‌تر باشیم؟ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یه وقتایی خودتو بغل کن و بگو : «مرسی که هر سختی و دردی بود رو از سرگذروندی،دلشکستگی،افسردگی،مشکلات،چندین بار اعتماد به کسایی که هیچوقت لیاقتشو نداشتن و همه ی چیزای دیگه که تنهایی تحمل کردی ولی هیچوقت جا نزدی! خیلی راه سخت و طولانی رو اومدی 🏆بهت افتخار میکنم... .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
💗جدال عشق و نَفس💗پارت 2 پشت بهش نشستم سرمو برگردوند سمت خودش و با صدای آرومی صدام زد --مائده! جواب
💗 جدال عشق و نَفس💗پارت 3 --بده به من ببینم! به موهات چیکار داری؟ موهامو با آرامش شونه کرد و از بالا تا پایینشو واسم بافت. موهامو بوسید و لبخند زد --پاشو صبححونه بخور بریم. به زور دوتا لقمه نون پنیر خوردم و میزو جمع کردم. یه شلوار کتون با یه مانتو پاییزه و شال همرنگ مانتوم پوشیدم و رفتم بیرون........... با زیر و رو کردن بازار بالاخره یه شومیز حریر به رنگ سرخ آبی با شلوار مشکی خریدم. روسریمو میلاد انتخاب کرد. گلای مشکی سرخ آبی که داشت با لباسام ست شده بود. میلاد رفت سمت مغازه چادر فروشی. با تعجب رفتم دنبالش --میلاد اینجا واسه چی؟ --میخوام چادر مجلسی بخرم واست. واسه یه لحظه از خودم بدم اومد. چون اندازه ی یه مورچه قدرت تصمیم گیری نداشتم و داشتم با انتخاب میلاد ازدواج میکردم. تا به خودم اومدم میلاد رفته بود تو مغازه. بالاجبار رفتم تو مغازه. میلاد چند تا مدل چادر واسم انتخاب کرد و ازم پرسید کدومو بیشتر دوسدارم. یه مدل چادر سفید با گلای کالباسی انتخاب کردم و خیاط سر ده دقیقه واسم دوخت. پولشو حساب کرد و رفتیم سوار ماشین شدیم. شاکی برگشتم سمتش --تو تا حالا دیدی من چادر سر کنم؟ --چطور؟ --میلاد خیلی روداری! الان من چجوری چادر سرم کنم وقتی حتی واسه جشن تکلیفم نرفتم مدرسه؟ خندید --جداً نرفتی؟ --میلاد من با تو شوخی دارم الان؟ لبخند زد --ببین مائده از نظر مامان همیشه چادر یه حکم واجبی بود. حالا درسته که به اجازه ی بابا چادر سر نمیکردی ولی امشب فرق داره. با بغض گفتم --هیچم قرار نیست فرق داشته باشه. اصلاً تو به چه اجازه ای میخوای منو شوهر بدی؟ --خجالت بکش دختر! تا آخر عمرم که نمیتونم یه دیوونه رو تحمل کنم که! --حالا کی هست این پسره؟ خندید --نه انگار همچین بدتم نمیاد؟ اداشو درآوردم و از پنجره به بیرون خیره شدم. تو راه میلاد تنها رفت میوه و شیرینی خرید و یه راست رفتیم خونه...... واسه ناهار غذای دیشبو گرم کردم و میزو چیدم. میلاد لبخند به لب اومد تو آشپزخونه. --هنوزم قهری؟ وقتی سکوت من رو دید اومد کنارم و گونمو بوسید --من هر کاری میکنم به صلاح خودته مائده! تلخند زدم --حتی من اگه این صلاحو نخوام؟ --حتی اگه این صلاحو.... اخم کرد و عصبانی گفت --میخوام بدونم جنابعالی من نباشم تنها تو یه خونه میتونن زندگی کنن؟ --مثل اینکه زیادی منو دست کم گرفتی آقا میلاد! حالا چه واسم فاز ایثار گری برداشته انگار نذری میدن سوریه! خندید --خدا داند! اومدیمو نذری به ما هم دادن. نشستم سر میز و با ولع غذامو خوردم. بعد از ناهار میزو جمع کردم و ظرفارو شستم. رفتم جاروبرقی رو روشن کردم و شروع کردم جارو کشیدن. میلاد هم شروع کرد گردگیری کردن. اتاقمو مرتب کردم و یه راست رفتم حموم. حسابی خودمو شستم و به قول مامان خدابیامرزم پوستمو فقط نکندم. وقتی از حموم اومدم نزدیک غروب بود. لباسامو پوشیدم و همینجور که موهامو حوله پیچ میکردم رفتم تو هال. میلاد رو مبل خوابش برده بود. صدای پیامک گوشیش اومد یواشکی گوشیو برداشتم رفتم تو اتاق میثم: سلام میلاد جون. مراسم خواستگاری امشب اوکیه دیگه؟ با فکری که به سرم زد یه بشکن رو هوا زدم در جوابش نوشتم: سلام نه راستش من سرماخوردم اصلاً حالم خوب نیست،رفتم دکتر بهم سرم زد تازه از بیمارستان اومدم شرمنده. تندی ارسال کردم و پیامو پاک کردم. به ثانیه نکشیده موبایلش زنگ خورد همون پسره که حالا فهمیده بودم اسمش میثمه. با ترس دویدم تو هال و تا خواستم برم بالاسر میلاد پام گیر کرد به میز و شیش سرخورد افتاد رو انگشت پام. چنان جیغی زدم که میلاد شوکه از خواب پرید. --چته مائده چرا جیغ میزنی؟ از درد اشکم دراومده بود و میلاد تا شیشه ی میزو دید با ترس گفت --چرا اینجوری شد؟ در میون درد و استرس گفتم --گوشی جناب عالی زنگ خورد خواستم برات بیارم که.... سکوت کردم و تازه فهمیدم سوتی دادم. کنجکاو نگاهم کرد --از اونجایی که من یادمه گوشیم تو دستم بود و خوابیدم! همون موقع صدای زنگ موبایلش بلند شد بعد از سلام و احوالپرسی قیافش هر لحظه متعجب تر میشد. --آهان آره راستش یکم حالم خوب نبود. نه داداش مشکلی نیست خبیصانه به من نگاه کرد --تشریف بیارید قدمتون سر چشم. تماسو قطع کرد و روبه من اخم کرد --تو چی به این گفتی؟ طلبکار گفتم --الان به جای اینکه ببینی پای من خوبه یا نه داری سین جینم میکنی؟ نشست روبه روم --حالا امشب با پای چلمن میای تو خواستگاری تا ادب بشی. پاشو لباس بپوش بریم دکتر. همین که اومدم بلند شم انگشت شستم درد گرفت و دادم در اومد. میلاد هراسون برگشت سمتم با بغض گفتم --میلاد نمیتونم! متأسف سرشو تکون داد و رفت تو اتاقم با مانتو و شال برگشت. لباسامو پوشیدم و با یه حرکت از رو زمین بلندم کرد......... 🍁حلما🍁 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan           °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´