eitaa logo
مجردان انقلابی
14هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mahfel_adm متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 آدرس محفل 🤝 eitaa.com/rashidianamir eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ ♥️ بردن نام شما دل نگران مے چسبد سختے و رنج و بُرده امان،مےچسبد بہ سرم باز زده حال و با لبِ عطشان رمضان مےچسبد @mojaradan ─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═┅─
✨🌸✨ سر عاشق شدنم لطف طبیبانه توست ورنه عشق تو کجا این دل بیمارکجا کاش در نافله ات نام مراهم ببری که دعای تو کجا عبد گنهکار کجا @mojaradan
💞💞💍💍💞💞 ازدواج با این افراد میتواند مشکل ساز باشد زمانی که شدت این ویژگی ها زیاد باشد ۱ – خانم های مرد ستیز رفتار این مدل خانم ها با آقایون اصلا مناسب و قابل قبول نمی باشد. شما می توانید آنها را به راحتی از شعار معروفشان تشخیص بدهید، چرا که همیشه زیر لب زمزمه می کنند : “تمام مردها مانند یکدیگر هستند.” و نسبت به مردها خصومت شخصی دارند. ....... @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
0454_260517221504.mp3
213.7K
🌷دعای روز چهارم ماه مبارک رمضان با نوای دلنشین استاد موسوی قهار🌷 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جزء چهار.mp3
4.21M
💠ختم روزانه کلام الله مجید 💠با تلاوت استاد صدیق منشاوی @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
🍁🍁🍁🍁 قسمت چهل و یکم ماهگل با سوزش شدیدی توی دستم چشمام و باز کردم. توی دماغم بوی الکل پیچیده بود
🍁🍁🍁🍁 قسمت چهل و دوم هاشم عزیز :مواظب باش پسرم، جلوی پات پله است مادر +عزیز قربونت برم زخم شمشیر که نخوردم، بعدشم تا دلت بخاد توی این مدت از پله افتادم و هیچ کاری نشدم تا این جمله رو گفتم عزیز زد روی گونه شو گفت :مادر بمیره برات از کدوم پله ها؟ +خدا نکنه مادر من، هیچ چی مسئله خاصی نبود، اشرف هم می‌اد اینجا؟ عزیز :نه مادر اشرف خونه است داره اش نذری میپزه +اش؟ مادر من مگه از مکه اومدم؟ عزیز :نه مادر نذر داشتم سالم که برگشتی اش بدم +آها با عزیز از بیمارستان زدیم بیرون و خواستم یه ماشین کرایه کنم که رحمان با پیکان سفیدی روبه روی ما وایستاد حاجی :سلام مادر، بفرمایید سوار شید +سلام رحمان جان، مزاحم تو نمیشیم یه تاکسی میگیرم.. رحمان :سوار شو کارت دارم با عزیز سوار شدیم و رحمان راه افتاد. رحمان :بهتری؟ +آره خوبم تو چطوری؟ رحمان :منم خوبم +کارم داشتی؟ رحمان :آره به حاجی سپرده بودی درباره ماهگل خانم واست خبر پیدا کنه تا اسمشو گفت برگشتم طرفش و خواستم چیزی بگم که عزیز از پشت گفت :ماهگل؟ دختر خانم صبوری؟ +آره عزیز همون که به خاطر من افتاد دست ساواک عزیز :وای مادر نمیدونی توی این ایام چقدر مادرش در خونه ما رو زد، آبروی ما رو توی محل برد برگشتم و به عقب نگاه کردم و گفتم :چطور؟ عزیز :هیچ چی مادر هر روز کارش سر و صدا در خونه ما بود که پسر تو دختر منو بیچاره کرد، معلوم نیست چه بلایی سرش آوردن غمگین برگشتم سر جام که عزیز ادامه داد :والا غم تو یه طرف بود غم بی آبرویی های این زن یه طرف دیگه، بهش حق میدادم اما اینکه هر روز بخاد بیاد مارو عاصی کنه، نه! رحمان سکوت منو شکست و گفت :همزمان با تو آوردنش بیمارستان بلافاصله به رحمان خیره شدم و گفتم :بیمارستان؟ چی شده مگه؟ رحمان :موقع فرار از دست ساواک از روی ارتفاع پرت شده، هم پاش شکسته بوده هم سرش دستام شروع کردند به لرزیدن و نفسم تنگ شد. مسبب همه ی رنج های این دختر من بودم. رحمان :امروز هم مرخص شده البته نمیدونم کی +باید ببینمش عزیز :هاشم دور اون خونه نبینمت مادر اون زن الان انبار باروته نزدیک اونا نشو +مادر حتی اگه توی گوشمم بزنه حق داره عزیز :من نمیدونم، یکم باید غرور مون رو حفظ کنیم ابرو نذاشت جلوی اهل محل برام تا خواستم جوابشو بدم رسیدیم به خونه ناباور به خونه نگاه کردم که قطار تا قطار آدم وایستاده بودند و با دیدن ماشین ما صلوات بلندی فرستادند از خودم بدم میومد. از اینکه قهرمان قصه من شده بودم اما هیچ کس ماهگل و درد هاشو یادش نمیومد .... @mojaradan
🍁🍁🍁🍁 قسمت چهل و سوم به محض پیاده شدنم از ماشین مردهای محل دور منو گرفتند و صلوات کنان دورم حلقه زدند. مشغول احوال پرسی با همشون شدم و چشمم خورد به گوسفندی که جلوی پای من زمین زدند. +عزیز؟ گوسفند چرا؟ عزیز :واسه چشم زخم +آخه این همه بریز و بپاش بی دلیل بود من که بابت این چیزا این کارا رو نکردم عزیز :مادر هفت ماه نبودی، مردم و زنده شدم حالا یه گوسفند قربونی کنم برآت گناه کردم؟ +نه مادر من، فقط گوشت شو بین مردم بخش کنید عزیز 'باشه مادر بیا تو، به خونه ات خوش اومدی به هر زحمتی بود از بین جمعیت رد شدم و لحظه ی آخر که خواستیم بریم تو، تاکسی نارنجی جلوی در خونشون وایستاد. جلال شوهر اشرف بازوم و می‌کشید که برم داخل اما دستم و گذاشتم روی دستش و از درگاه در اومدم بیرون. اول مادرش از ماشین اومد بیرون و بعد دستش و گرفت و خودش اومد بیرون. ماشین از جلوی اونها کنار رفت و تونستم کامل ببینمش یکی از پاهاش شکسته بود و تکیه داده بود به دیوار تا مادرش در و باز کنه میتونستم کامل چهره شو ببینم. چهره رنگ پریده و رنجور و مریضش که غباری از زخم و درد و رنج روش نشسته بود. چشماش و به طرف خونه ما کشونده بود و انگار داشت بهم نگاه می‌کرد. دست جلال و پس زدم وخواستم برم طرفش که رحمان دستم و گرفت رحمان :الان فرصت مناسبی نیست، یکم صبر کن +میخام فقط ببینمش رحمان :گفتم که مناسب نیست، برو تو پسر تا خواستم اعتراضی بکنم مادرش برگشت طرف خونه ما و نگاهش به نگاه من گره خورد. دلخوری و شاید نفرت توی چشماش موج میزد. دست ماهگل و گرفت و بردش داخل لحظه ی آخر که خواست در و ببنده نگاهی بدی بهم انداخت و بعد در و بست. رحمان بازوی منو کشید توی حیاط و در و بست. پشت همون در سر خوردم و به این فکر کردم که اگه اصلا نزاره ببینمش چه بلایی سرم میاد؟ ....... @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
& 🔸حاجی میرزائی وزیر آموزش و پرورش در جلسه شورای عالی آموزش و پرورش : 🔹در پایه دوازدهم طبق روال هرساله آخر اردیبهشت پایان سال تحصیلی خواهد بود و پس از تعطیلات عید فطر، امتحانات از ۱۰یا ۱۷خرداد ماه آغاز و تا یک هفته از تیرماه ادامه خواهد داشت. 🔹کنکور نیز۲۰روز پس از آخرین امتحان نهایی برگزار خواهد شد. 🔹در صورتی که امکان برگزاری امتحانات پایانی برای پایه‌های غیر از دوازدهم وجود نداشته باشد فعالیت دانش آموزان در کلاس‌های آنلاین و انجام تکالیف از شاخص‌های ارزشیابی توسط معلمان خواهد بود. @mojaradan