جزء چهار.mp3
4.21M
💠ختم روزانه کلام الله مجید
#جزء_چهارم_قرآن
💠با تلاوت استاد صدیق منشاوی
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
مجردان انقلابی
🍁🍁🍁🍁 قسمت چهل و یکم ماهگل با سوزش شدیدی توی دستم چشمام و باز کردم. توی دماغم بوی الکل پیچیده بود
🍁🍁🍁🍁
#داستان
قسمت چهل و دوم
هاشم
عزیز :مواظب باش پسرم، جلوی پات پله است مادر
+عزیز قربونت برم زخم شمشیر که نخوردم، بعدشم تا دلت بخاد توی این مدت از پله افتادم و هیچ کاری نشدم
تا این جمله رو گفتم عزیز زد روی گونه شو گفت :مادر بمیره برات از کدوم پله ها؟
+خدا نکنه مادر من، هیچ چی مسئله خاصی نبود، اشرف هم میاد اینجا؟
عزیز :نه مادر اشرف خونه است داره اش نذری میپزه
+اش؟ مادر من مگه از مکه اومدم؟
عزیز :نه مادر نذر داشتم سالم که برگشتی اش بدم
+آها
با عزیز از بیمارستان زدیم بیرون و خواستم یه ماشین کرایه کنم که رحمان با پیکان سفیدی روبه روی ما وایستاد
حاجی :سلام مادر، بفرمایید سوار شید
+سلام رحمان جان، مزاحم تو نمیشیم یه تاکسی میگیرم..
رحمان :سوار شو کارت دارم
با عزیز سوار شدیم و رحمان راه افتاد.
رحمان :بهتری؟
+آره خوبم تو چطوری؟
رحمان :منم خوبم
+کارم داشتی؟
رحمان :آره به حاجی سپرده بودی درباره ماهگل خانم واست خبر پیدا کنه
تا اسمشو گفت برگشتم طرفش و خواستم چیزی بگم که عزیز از پشت گفت :ماهگل؟ دختر خانم صبوری؟
+آره عزیز همون که به خاطر من افتاد دست ساواک
عزیز :وای مادر نمیدونی توی این ایام چقدر مادرش در خونه ما رو زد، آبروی ما رو توی محل برد
برگشتم و به عقب نگاه کردم و گفتم :چطور؟
عزیز :هیچ چی مادر هر روز کارش سر و صدا در خونه ما بود که پسر تو دختر منو بیچاره کرد، معلوم نیست چه بلایی سرش آوردن
غمگین برگشتم سر جام که عزیز ادامه داد :والا غم تو یه طرف بود غم بی آبرویی های این زن یه طرف دیگه، بهش حق میدادم اما اینکه هر روز بخاد بیاد مارو عاصی کنه، نه!
رحمان سکوت منو شکست و گفت :همزمان با تو آوردنش بیمارستان
بلافاصله به رحمان خیره شدم و گفتم :بیمارستان؟ چی شده مگه؟
رحمان :موقع فرار از دست ساواک از روی ارتفاع پرت شده، هم پاش شکسته بوده هم سرش
دستام شروع کردند به لرزیدن و نفسم تنگ شد. مسبب همه ی رنج های این دختر من بودم.
رحمان :امروز هم مرخص شده البته نمیدونم کی
+باید ببینمش
عزیز :هاشم دور اون خونه نبینمت مادر اون زن الان انبار باروته نزدیک اونا نشو
+مادر حتی اگه توی گوشمم بزنه حق داره
عزیز :من نمیدونم، یکم باید غرور مون رو حفظ کنیم ابرو نذاشت جلوی اهل محل برام
تا خواستم جوابشو بدم رسیدیم به خونه
ناباور به خونه نگاه کردم که قطار تا قطار آدم وایستاده بودند و با دیدن ماشین ما صلوات بلندی فرستادند
از خودم بدم میومد. از اینکه قهرمان قصه من شده بودم اما هیچ کس ماهگل و درد هاشو یادش نمیومد
#ادامه_دارد....
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
🍁🍁🍁🍁
#داستان
قسمت چهل و سوم
به محض پیاده شدنم از ماشین مردهای محل دور منو گرفتند و صلوات کنان دورم حلقه زدند. مشغول احوال پرسی با همشون شدم و چشمم خورد به گوسفندی که جلوی پای من زمین زدند.
+عزیز؟ گوسفند چرا؟
عزیز :واسه چشم زخم
+آخه این همه بریز و بپاش بی دلیل بود من که بابت این چیزا این کارا رو نکردم
عزیز :مادر هفت ماه نبودی، مردم و زنده شدم حالا یه گوسفند قربونی کنم برآت گناه کردم؟
+نه مادر من، فقط گوشت شو بین مردم بخش کنید
عزیز 'باشه مادر بیا تو، به خونه ات خوش اومدی
به هر زحمتی بود از بین جمعیت رد شدم و لحظه ی آخر که خواستیم بریم تو، تاکسی نارنجی جلوی در خونشون وایستاد.
جلال شوهر اشرف بازوم و میکشید که برم داخل اما دستم و گذاشتم روی دستش و از درگاه در اومدم بیرون.
اول مادرش از ماشین اومد بیرون و بعد دستش و گرفت و خودش اومد بیرون.
ماشین از جلوی اونها کنار رفت و تونستم کامل ببینمش
یکی از پاهاش شکسته بود و تکیه داده بود به دیوار تا مادرش در و باز کنه
میتونستم کامل چهره شو ببینم. چهره رنگ پریده و رنجور و مریضش که غباری از زخم و درد و رنج روش نشسته بود.
چشماش و به طرف خونه ما کشونده بود و انگار داشت بهم نگاه میکرد. دست جلال و پس زدم وخواستم برم طرفش که رحمان دستم و گرفت
رحمان :الان فرصت مناسبی نیست، یکم صبر کن
+میخام فقط ببینمش
رحمان :گفتم که مناسب نیست، برو تو پسر
تا خواستم اعتراضی بکنم مادرش برگشت طرف خونه ما و نگاهش به نگاه من گره خورد. دلخوری و شاید نفرت توی چشماش موج میزد. دست ماهگل و گرفت و بردش داخل
لحظه ی آخر که خواست در و ببنده نگاهی بدی بهم انداخت و بعد در و بست.
رحمان بازوی منو کشید توی حیاط و در و بست.
پشت همون در سر خوردم و به این فکر کردم که اگه اصلا نزاره ببینمش چه بلایی سرم میاد؟
#ادامه_دارد.......
#نویسینده_هانیه_فرزا
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#پست_اطلاع_رسانی
#کرونا & #مدارس
🔸حاجی میرزائی وزیر آموزش و پرورش در جلسه شورای عالی آموزش و پرورش :
🔹در پایه دوازدهم طبق روال هرساله آخر اردیبهشت پایان سال تحصیلی خواهد بود و پس از تعطیلات عید فطر، امتحانات از ۱۰یا ۱۷خرداد ماه آغاز و تا یک هفته از تیرماه ادامه خواهد داشت.
🔹کنکور نیز۲۰روز پس از آخرین امتحان نهایی برگزار خواهد شد.
🔹در صورتی که امکان برگزاری امتحانات پایانی برای پایههای غیر از دوازدهم وجود نداشته باشد فعالیت دانش آموزان در کلاسهای آنلاین و انجام تکالیف از شاخصهای ارزشیابی توسط معلمان خواهد بود.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
011- Takwir_0.mp3
2.81M
#سوره_تکویر
#قاری_نوجوان_پوسف_کالی_علی
#هدیه_به_شهید_صابری
#ازدواج_مجردان_کانال
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#طنز_رمضانی
#باهم_بخندیم 😁
🔸رفاقت رو از بامیه یاد بگیریم
با این که بین مردم انقد کشته مرده داره ولی هیچوقت رفیق نچسبش ( زولبیا) رو تنها نذاشته
اگه همچین رفیقی دارین خوش به حالتون😁
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan