eitaa logo
مجردان انقلابی
14.1هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
حالتی پویا و هیجان‌انگیز است که فرد با یک فرصت، محدودیت یا تقاضای غیرعادی مواجه می‌شود و واکنش‌های احساسی، فیزیکی و شناختی از خود نشان می‌دهد. همان‌طور که تضاد و ابهام ضرورتا منفی نیستند، استرس نیز پدیده زشتی نیست، بلکه در مواقعی باعث ایجاد چالش در افراد می‌شود و می‌تواند دستاورد بالقوه مثبتی را به دنبال داشته باشد. به‌طور کلی ۲ نوع استرس وجود دارد: ▪️الف. ، مفید و خوش‌خیم: ‌ عبارت است از استرس مطبوع و خوشایند. احساسات مثبتی که با یک شخص دست می‌دهد، همانند تشویق به خاطر انجام درست وظیفه، ایجاد یک راه‌حل جدید یا مذاکره برای دستیابی به یک توافق مطلوب. ‌ ▪️ب. ، مضر و بدخیم: ‌ استرسی که نامطبوع، زیان‌آور و بیماری‌زاست. عمده تمرکز مباحث تئوریک در استرس روی استرس بدخیم است و ما نیز عمده تمرکزمان روی همین نوع استرس است. ‌ 🌙 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⁦⁦‼️⁩ ⁦💥 & ⁦👩‍🏫⁩ 🔸نکات کرونایی که دانش‌آموزان برای حضور در مدرسه باید رعایت کنند 🔹دستان خود را قبل از ورود به مدرسه و همچنین قبل و بعد از پایان هر کلاس به مدت یک دقیقه با آب و صابون بشویید. 🔹برای قطع زنجیره انتقال ویروس تمام کادر مدرسه حتما از ماسک و دستکش استفاده کنند. 🔹دانش آموزان نباید از آبخوری مدارس استفاده کنند و لازم است هر دانش آموز بطری آب شخصی به همراه داشته باشد. 🔹دانش آموزان باید قانون فاصله گذاری اجتماعی را رعایت کرده و حداقل یک و نیم تا دو متر از یکدیگر فاصله داشته باشند. 🔹به دانش آموزان توصیه می‌شود از لوازم التحریر شخصی خود استفاده کنند و از دیگران ابزاری قرض نگیرند. ✌️⁩ @mojaradan 🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر چه گشتم به جهان نیست کسی همدمِ من😕 چیده‌ام سیب، کجا رفته‌ای ای آدمِ من... ⬛️📝| ╔═∞══๑〰〰๑══∞═╗ ✅◼️@mojaradan ◼️✅ ╚═∞══๑〰〰๑══∞═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تیکه‌ سنگین مجری شبکه‌ی خبر روی آنتن زنده به بازگشایی حضوری مدارس توسط روحانی به صورت غیر حضوری 👌 . . ——🌀⃟‌———— @mojaradan
بسم رب الحسین لطفا دیگه اعلام نکنید برای ختم یس ختم یس به پایان رسیده است ان شاءالله قرار هر هفته چنین ختمی داشته باشیم اجرتون با امام زمان یاعلی
🔴 حذف تصویر قرآن از کتاب فارسی کلاس اول دبستان!!! اجرای ۲۰۳۰ در تار و پود سیستم آموزش و پرورش جااااای تامل بسیار دارد! اگر این کار خیانت به مردم و زیر پا گذاشتن فرمان مقام معظم رهبری نیست پس چه دلیل دیگری دارد!؟ . . ——🌀⃟‌———— @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
⚜قسمت هشتاد و چهارم ⚜ بهشتِ عمران 🌾 جارو سیخی بلند و برداشته بودم و جلوی در و جارو میزدم. بابا چند
⚜قسمت هشتاد و پنجم⚜ بهشتِ عمران 🌾 دستش و آروم از روی فرمون تکون داد و گفت :مطمعنی میخای ببینیش؟ سرمو تکون دادم که دوباره ادامه داد :من به خاطر خودمون میگم میترسم تله باشه برگشتم طرفش و گفتم :ما که نمیخوایم تا آخر عمر زیر بار این عذاب وجدان بمونیم نه؟ سری تکون داد و گفت :نه _پس حتی اگ پلیس هم باشه ما چیزی رو از دست نمیدیم، بهتر راحت میشیم دیگه چیزی نگفت و مسیر به سکوت گذشت با پروین توی یه پارک قرار گذاشته بودم تا چیزایی که ازم پنهون شده بود و ببینم این گذشته تار و مبهم باید برام روشن میشد بالاخره مسیر طی شد و به پارک رسیدیم کیفم و برداشتم و خواستم پیاده شم که سالار از دسته کیفم گرفت و گفت :منم باهات میام -نه تو بمون من خودم میرم +باهات میام مخالفتی نکردم. اتفاقا احتیاج داشتم که بیاد. راستش میترسیدم باهم وارد پارک شدیم و همون قسمتی که پروین قرار گذاشته بود رفتیم هنوز نیومده بود سالار مجبورم کرد روی نیمکت بشینم و کمی استراحت کنم و خود‌ش مشغول دید زدن اطراف شد کم کم داشتم از اومدن پروین نا امید میشدم که از دور دیدمش لاغر و تکیده با رنگی پریده بهم نزدیک میشد. سالار به طرفش رفت و چیزی بهش گفت اونم سری تکون داد و اومد جلو اونقدر از دیدنش خوشحال شده بودم که محکم بغلش کردم. توی بغلم بغضش ترکید و زد زیر گریه آروم سرش و نوازش میکردم که نالید :منو ببخش بهشته... ببخش با لبخند خیره شدم بهش و گفتم :تو که کاری نکردی برای چی... که حرفم با دیدن مامورایی که از پشت سر سالار و دستبند زده بودند نصفه موند. پروین از آغوشم جدا شد و پشتش و بهم کرد و زد زیر گریه همزمان دو تا خانم به طرفم اومدند و از بازو هام گرفتند. مثه ماهی که از آب جدا شده باشه ناباور لب میزدم اما صدایی ازم بیرون نمیومد چشمام صورت سالار و قاب گرفت که نگران بهم نگاه می‌کرد و لحظه آخر توی ون پلیس نشست و رفت دو تا مامور خانم منو و پروین و کنار هم نشوندند و حرکت کردیم دستام میلرزید و تمام بدنم یخ کرده بود صدای نفس های سنگین پروین مجبورم کرد بهش خیره شم سرش به سمت پنجره بود و آروم گریه میکرد نمیتونستم ازش دلگیر باشم اونم زمانی که درست شبیه من قربانی روزگار نامرد بود. با دستای دست بند زدم دستای استخونی شو گرفتم و محکم فشار دادم سرش چرخید طرفم و چونه ش شروع کرد به لرزیدن با نگاه های بی رمقمون بهم خیره شدیم و خودمون و سپردیم به جاده زندگی ..... @mojaradan
⚜قسمت هشتاد و ششم⚜ بهشتِ عمران 🌾 دست و دلم میلرزید بابت کاری که داشتم میکردم. اما نمیدونم چرا در خونه شون وایستاده بودم و ظرف سوپ توی دستم دائم تکون می‌خورد. بالاخره در باز شد و اسدالله خان در و باز کرد. چهره اش رنگ عوض کرد و بهم گفت :خوش اومدی مرد دست دست کردم و دل و زدم به دریا و گفتم :اینو برای گلی خانم آوردم، برای سرما خوردگی خوبه و سرم و انداختم پایین. اسدالله سینی و هل داد توی سینه خودم و گفت :خودت براش ببر منتظر تویه و از کنارم رد شد و رفت بیرون. نفسم پر صدا بیرون دادم و وارد خونه شدم. با قدم های لرزون پله ها رو بالا رفتم و روبه روی اتاقش مکث کردم نمیدونم چه مرگم شده بود اما تا حالا اینطور احساس عجیبی نداشتم در و کوبیدم که صداش اومد :بیا تو بابا لبخند آرومی زدم و در و با پام باز کردم روی تخت به پهلو خوابیده بود و پشت به من بود. سینی و آروم گذاشتم روی میز کنار دستش و همونجا بی هدف وایستادم بالاخره برگشت طرفم و گفت :بابا چرا... و تا منو دید صداش برید. دستپاچه شد و سریع از جاش بلند شد و میخکوب نشست روی تخت. خنده‌م گرفت. من من کنان دستی به موهاش کشید و یهو داد زد :خاک تو سرم، روسری م کو؟ رسما زدم زیر خنده و بعد چند ثانیه گفتم :دیگه الان که کامل دیدمت؟ صورتش گل انداخت و سرش و انداخت پایین. سینی و گذاشتم روی تخت که گفت 'چرا زحمت کشیدی؟ _نمیدونم، بخور تا سرد نشده +دستت درد نکنه ولی اشتها ندارم ابرو بهم کشیدم و کنارش نشستم و قاشق و از سوپ پر کردم و گفتم :باید بخوری تا سریع خوب شی! قاشق بردم طرف دهنش که سرش و انداخت پایین _خجالتی هم بودی و نمیدونستم؟ چیزی نگفت. دوباره قاشق و هل دادم سمت دهنش که بی هوا قطره اشکش ریخت روی دستم. متعجب نگاهش کردم که آروم گفت 'داری بد عادتم میکنی عمران... من میترسم تا بهت عادت کنم یهو بزاری بری... حق داری بری چون من اونی که میخواستی نیستم.. برو تو رو خدا برو ناباور از حرفش قاشق و رها کردم توی بشقاب و از جام پاشدم. با صورتی آویزون از اتاق بیرون زدم و تموم مسیر به این فکر میکردم من با این دختر چیکار کردم که از تموم حرکات من میترسه و درد و غصه رو تنهایی با خودش میکشه؟! ... @mojaradan