eitaa logo
مجردان انقلابی
14.2هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
6.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 پیوندتان مبارک! ⚠️تخیلات فراگیر درباره ازدواج که تبعات خطرناکی دارد! 💞 خوب است زوج‌های جوان این نکته را بدانند! 🌺 @mojaradan
✨﷽✨ 🌸آماده کردن فرزندان ✍ یکی از حقوق فرزند بر پدر، فراهم کردن شرایط ازدواج است؛ نکته ای که امروزه، بسیاری از مردم از آن غافلند و یا امور دیگری را مهم تر از آن تلقی میکنند. قطعا این امر، نیاز به مقدماتی دارد از جمله؛تربیت صحیح فرزند، آماده کردن او برای ازدواج از طریق آموزش مهارت های زندگی، اولویت قرار دادن این موضوع در امور اقتصادی خانواده وایجاد پس انداز برای فرزند از زمان نوجوانی. اینکه بعضی از پدرها میگویند من خودم تلاش کردم و به اینجا رسیدم و فرزندم نیز باید خودش تلاش کند و به فرزندشان هیچ گونه کمک مالی و حمایتی نمیکنند، عقیده ای کاملا خلاف دستورات دینی و سیره اهل بیت است. رسول مهربانی ها میفرمایند: حق فرزند بر پدر، سه چیز است؛ از جمله اینکه هرگاه بالغ شد، برایش همسر برگزیند. 📚روضه الواعظین، ص۳۶۹ 🍃 @mojaradan
شماره ۱۳ 💝 مردان بیشتر از راه چشم (دیدن) عاشق می شوند . 💖 ولی زنان بیشتر از راه گوش (شنیدن) تحت تاثیر قرار می گیرند و محبت خود را بروز داده و عشق را انتخاب می کنند. 💞پس خانم محترم چشم شوهرت رو پر کن و آقای گرامی حرف های زیبا و دلگرم کننده بزن. 💞🌺💖🍀💝🌸 📚تفاوت زنان و مردان ص۹ شعیبی 😍 @mojaradan
Panahian-Clip - PasohkBeYekSokhanMaroof.mp3
1.81M
🎵هر وقت تو حضرت علی بودی، من هم حضرت زهرا می‌شوم! 📌پاسخ اساسی به یک سخن مشهور در اختلافات خانوادگی و روابط زوجین 🌸 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
⚜قسمت هشتاد و دوم ⚜ بهشتِ عمران 🌾 ماشین روبه روی یک مسافرخانه قدیمی توی مسیر تهران کرج نگه داشته
⚜قسمت هشتاد و سوم ⚜ بهشتِ عمران🌾 از خواب وحشتناکی که دیدم جیغ بلندی زدم و بیدار شدم نفسم گرفته بود و هوای اتاق دم کرده بود بعد چند دقیقه صدای در زدن پیاپی رو شنیدم حتی نا نداشتم به سمت در برم میدونستم سالار پشته دره. از روی تخت آهسته بلند شدم و در و باز کردم و همونجا پشت در زانو زدم صدای نگرانش توی گوشم پیچید :آوا.؟ چیشده.؟ برو کنار تا بتونم رد شم تموم بدنم کرخت بود و نمیتونستم جابه جا شم. _نمیتونم پاهام قفل کرده +باشه تو آروم باش از همون لای باریک در خودشو به زور جا کرد و نفس زنان جلوم نشست نور لامپ های رنگی مسافرخانه روی صورتش افتاده بود و دائم رنگ عوض می‌کرد میتونستم از توی چشماش بیخوابی و بدحالی رو بفهمم _چیشده قربونت برم؟ +خواب بد دیدم... سالار من نمیتونم آروم بگیرم بزار بریم همه چیو بگیم و خلاص نمیتونم این عذاب وجدان و تحمل کنم دستش و کرد توی موهاش و گفت :میترسم... برای اولین بار توی زندگیم ترسیدم آوا نگاهم دوخته شد به چشمش _من میترسم... از دوباره از دست دادن... اونم تویی که توی این دنیا دارمش.. از عمری که دیگه نمیخام بر باد بره.از عمری که نمیخام پشت میله های زندان هدر بشه. از جاهایی که قراره ببینیم. میترسم اوا نمیدونستم چی بگم. بالاخره لب باز کرد و گفت :بیا به پروین یه زنگ بزنیم شاید هنوز خبری نشده باشه _پروین؟ +آره و دستش و کرد توی جیبش و شماره پروین و گرفت و گوشی و گرفت سمتم و گفت :فقط اگر دیدی مشکوک حرف میزنه یا چیز عجیبی شنیدی قطع میکنیم خوب؟ سرمو تکون دادم و به بوق خوردن های تلفن گوشی دادیم سرانجام به حرف اومد :الو؟ سالار عوضی تویی؟ دو تایی لبخندی زدیم که من گفتم :پروین عزیزم تو خوبی _آوا تویی؟ احمق مثه خر توی گلی که تو درس کردی گیر کردم +باشه باشه فقط الان آروم باش و بگو که چه خبری داری؟ نفس هوف داری کشید و گفت :چی می‌خواستی بشه.؟ هادی رو گرفته بودن و جای ما رو لو داده بود... منم جمع کردم و زدم بیرون. فکر کنم دیگه همه چی مشخص شده باشه و مأمورا فهمیده باشن آهی کشیدم و به سالار نگاه کردم که اون گفت :پروین الان کجایی؟ _به تو چه؟ آوا من با این حرفی ندارم +باشه پروین جان آروم باش الان کجایی _حیرون و سر گردون پیش یکی از هم دانشگاهی هام شما کدوم گوری هستین؟ سالار دستش و گذاشت روی بینی شو لب زد که چیزی نگم _ما... اووممم ما هم یه جای امن +باشه نگو.. میدونم اون اشغال گفته حرف نزنی باهام در ارتباط باش نگرانتم _باشه +به چیزی فکر نکن اون کثافت حقش بود، اگه اون یارو کنارته بهش از قول من بگو به فکر رفتن باشید... مدارکت دسته منه... از اتاق قادر کش رفتم آب گلومو قورت دادم و گفتم :توو. میدونستی؟ _آره مجبور بودم بهت چیزی نگم.. چون دستم زیر منگنه بود صدام در نیومد که گفت :بهشته! اسم قشنگی داری! فکر میکنم از اون خونواده های عیون هم بودی... توی کیفت چند تا نامه عاشقانه هم بود از یه پسر به اسم عمران نفسم رفت... نگاهم به چشمای به خون بسته و نگران سالار دوخته شد دستی به ريشش کشید و رفت بیرون _باید ببینمت +الان نه... خبرت میکنم به زودی فعلا و تلفن و قطع کرد... لعنت به من... لعنت به گذشته بد هنگامم از جام با قدمای سست بلند شدم و به سمت سالار که توی راهرو وایستاده بود رفت خیره شده بود به خیابون متوجه من شد که آروم گفت :دیگه الان از دو چیز میترسم... ترس از آینده و ترس از اونی که بیاد و با خودش ببرتت. نمیتونستم توی این حال ببینمش روبه روش وایستادم و گفتم :مگه خودت نمیگفتی بنده حال باش؟این قلب کسیو میفهمه و صدا میزنه که الان کنارشه، کسی که با همه سختی ها پاش بوده... گذشته برام ذره ایی اهمیت نداره وقتی احساسم به اون پسر وجوده نداره آروم به سمتم برگشت و گفت :کاش هیچ وقت نمیدیدمت... کاش هیچ وقت توی دلم نمیرفتی اینطوری به این حال نمیوفتادی _برای حسرت خوردن دیره سالار، کاریه که شده، لبخندی زد و گفت :کاریه که شده .... @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام زمان(عج) غریبم 💔 شبتون خدایی⁦❣️⁩ التماس دعای فراوان دارم ✨ درقنوت نماز شبتون حتما بیاد تک تک شیعیان باشید ✨ می دانم همیشه در فکر مایید و ما در فکر دیگری 🥀 مارا ببخشید که یاران خوبی نیستیم .⁦♥️⁩ به دعای شما محتاجیم 🍂😞 ✨✨✨✨✨✨ 📌💌 اۅنجاڪہ‌خدامیگہ: ﴿ قــالَ‌لا‌تَخافاً،إنَّنِي‌ مَعَكُما‌أسمَـعُ‌وأري ﴾🌙 «نٺࢪسید؛خۅدم‌ هۅاتۅنۅۅ داࢪم..!» –چقدࢪدݪ♡آدم‌قࢪص میشہ!!! :)🌱 [ ♡ ]💌 °•|°•🎀•°|°•🎀•°|•° رفقا ⁦❣️⁩🌟🌙 😴🌙💫✨ 🌿 فراموش نشه...🌸🍃 🍂🌼 🎈 فعالیت امروزمون تموم شد☹️🙁😕 بمونید باهامون🌹🗝❣ °•○●♢____☆____♢____♡____♢●○•° ⁦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ تویی آن یگانہ گوهـر کہ بـہ سیـنـہ ام نـهان است غمِ تو مرا خوش ز نـشاط دو جـهان اسـت روز مــانـده به مُحرمت جان من و کاروان اشکی کـہ بہ سـوی تـو روان است @mojaradan