eitaa logo
مجردان انقلابی
14هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mahfel_adm متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 آدرس محفل 🤝 eitaa.com/rashidianamir eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
༄🤍༄ 😍 از امروز درکانال‌پارت‌گذاری‌میشود✨ _________ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌همین طور که از اسم رمان‌مشخصه✨ روایت‌توبه‌ی‌جوانی‌به‌اسم‌محمد‌است✨ @mojaradan
•📝• ســـــلام‌دوستان‌همراه شروع رمان 😍 صلواتھای‌این‌رمان‌هدیه‌به‌شهیدعزیزاست - @mojaradan
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان تواب💗 ۱ ﴿بســـــم‌اللّھ‌الرحمن‌الرحیـــــم﴾ الَّذِینَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَیَّنُوا فَأُولئِكَ أَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَ أَنَا التَّوَّابُ الرَّحِیمُ مگر آنها كه توبه و بازگشت كردند و(اعمال بد خود را با اعمال نیک)اصلاح نمودند من توبه آنها را می‌پذیرم كه من توبه پذیر ومهربانم (سوره بقره آیه۱۶۰) چاقو تو دستم بود. اینجا که نمیشه کنار ورودی حرم بودم. لعنتی رفت داخل حرم... چاقو رو تو جیبم گذاشتم. با صدای دختر بچه ای به خودم اومدم _آقابفرمایید. _ این چیه؟ _مشکل گشاست! _خوب چکارش کنم؟ نمیخوام برو کناردخترجون! اون مرد هم در حال دور شدن بود. نمیتونستم اونجا بایستم پس برای همین دختر رو کنار زدم که به اون مرد برسم. دختربچه تعادلش به هم خورد و نقش بر زمین شد و چیزهایی که تو دستش بود روی زمین ریخت. اون مرد دیگه از جلوی چشمم ناپدید شده بود. پس سریع به سمت دختربچه رفتم ؛ بلندش کردم و پشیمون گفتم: _عمو جون ببخشید گفتم که نمیخوام. سرم رو که بالا آوردم دیدم یه زن درحال دویدن به سمتمون هست. نگران می گفت: _فاطمه‌!فاطمه! مادر چی شدی؟ دخترکوچولو که حالا فهمیدم اسمش فاطمه بود گفت : _مامان پاهام لیز خورد افتادم. _الهی قربونت برم چرا دستم ول کردی؟ اگر بلایی سرت می اومد من چکار میکردم؟ مامان جون میخواستم یکی از این مشکل گشاها رو به این آقا بدم. مادرش که تازه متوجه من شد رو به من گفت : _سلام ممنون آقا که کمک کردید. من که مسبب افتادن بچه اش بودم تنها جواب سلامش رو دادم. فاطمه یه دونه از مشکل گشاها رو به من داد و با معصومیتی که در چهره اش موج می زد رو به من گفت: _ ان شا الله شما هم مثل مادرام به هر حاجتی که میخواهید برسید. خداحافظ عمو... @mojaradan 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
1_1141204658.mp3
11.69M
۴ 🎤 ـ تو کی هستی؟ ـ من همه ام❗️ ـ اسمت چیه؟ ـ همه‌ی اسم‌های دنیا❗️ ـ اینجا کجاست؟ ـ اینجا همه جاست❗️ ـ اوضاعت چطوره؟ ـ دقیقاً اوضاع همه‌ی آدما❗️ این چه سؤال و جواب خنده‌داری هست؟ حقیقت این سؤال و جوابها چیه واقعاً؟ @mojaradan
مجردان انقلابی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان تواب💗 #پارت۱ ﴿بســـــم‌اللّھ‌الرحمن‌الرحیـــــم﴾ الَّذِینَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان تواب💗 ۳ یادم میاد کوچک بودم اولین باری که میخواستم تو مسجد اذان بگم خیلی استرس داشتم. همراه بابام به مسجد رفتم. بابام خیلی تشویقم میکرد من تو خونه باهاش تمرین کرده بود آماده ی آماده بودم. اتفاقا اون روز یکی از پسرای همسایه مون که پدرش یکی از خیرین هم بود میخواست اذان بگه اما برای اذان گفتن به من اجازه دادن. هادی یه آدم کینه هست. همیشه دوست داشت خودش اولین نفرتو هرکاری باشه.... اومد رو برو من نشست وگفت: _تو صدات خوب نیست بزار من اذان بگم. بهت میخندن از ما گفتن بودن. و از کنارم بلند شد رفت. بلند شدم خواستم شروع کنم همین که گفتم: _الله اکبر.... هادی به باباهاش برمیگرده میگه _بابا داره اشتباه میخونه همنیجور یواش پچ پچ میکرد که اعصاب من رو بهم بریزه که آخرهم موفق شد! من یه عادت بدی داشتم وقتی استرس و عصبانیت می امد سراغم همه چیز یادم می رفت. هرچی که تمرین کرده بودم فراموش کردم و همین باعث شد بزنم زیر گریه ... اون پسر که از خدا خواسته بود با خنده گفت: _بیا بشین از اول گفتم بزار من اذان بگم. یکی از پیرمرد مسجد هم گفت: _تو که بلد نیستی چرا بلند شدی اذان بگی؟ بابام اومد دستم رو گرفت و کنار خودش نشوند و گفت: _گریه نکن بابا... حتما استرس گرفتی یادت رفته اشکالی نداره. @mojaradan 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان تواب💗 ۴ هادی شروع به اذان گفتن کرد و همه میگفتند به به چه صدای داره و از این جور تعریفها بعد نیم نگاهی به من میکردند. من هم خجالت زده سرم رو پایین انداختم. دلم میخواست زمین وا بشه من برم توش... بعد از نماز هادی اومد کنارام با صدای نسبت اند بلند گفت: _محمد اگه میخوای اذان گفتن رو بهت یادت میدم؟ همین جمله باعث شد یقه اش رو بگیرم وعصبی داد بزنم _من بلد بودم تو باعث شدی هم چی یادم بره! پدر هادی اومد جلو و گفت: _واقعا که محمد چرا اینجوری میکنی؟ جواب محبت با بدی میدی؟ پسرم میخواد بهت اذان رو یاد بده چرا اینجور میکنی؟ یقه هادی ول میکنم در حالی که آثار خشم روی صورتمه بدون هیچ حرفی به سمت در مسجد میرم. باز هم کسانی تو مسجد بودن مرا به خاطر رفتارام سرزنش و هادی رو به خاطر کارش موردتعریف قرار دادن. صدای بابام میشنیدم که داره از بابای هادی به خاطر رفتار من معذرت خواهی میکنه. چقدر از این آدم ها مثل هادی و پدرش بدم میاد،بخصوص از مردمی که فقط میخوان با حرف از کسی تعریف و تمجید کنند یا تخریب... این مردم با حرفاشون یکی مثل هادی رو بالا میبرن و یکی مثل من رو زمین می زنن. وارد حرم امام رضا(ع)میشم... این اولین سفری بود که مسافر مشهد بودم. نه برای زیارت برای کشتن یه نفر! البته دیگه اعتقادی ندارم... اما نمیدونم چرا از بودن در اینجا آرامش داشتم. سال ها پیش پدرم تو حادثه رانندگی از دست دادم،اون زمان من 8سالم بود... آرزوی یه زیارت امام رضا به دل ش بود. همش میگن باید بطلبه! کدوم طلبیدن؟؟! لابد من رو برای کشتن اون مرد طلبیده؟ @mojaradan 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋⃟📸 ♥️ به جان، تحمل بار فراق میڪردم اگر مرا به وصالِ تو احتمالی بود ✨ 📸|↫ @mojaradan
••『📖📮』•• * بعضی وقتها نه ها خیلی وقتی... سرمون آنقدری گرم زندگی ایست... که کُلُهم فراموش می کنیم زمین هم به خاطر مولامونو که نفس می کشید و در برابر گناهان ما ، کم نمیاره... 📸•••|↫ @mojaradan
💔عشق‌های «نا» یا «با» فرجام ( ازدواج موفّق با مقدمۀ دوستی!) ❓شما در بارۀ ازدواج‌هایی که با مقدّمۀ دوستی انجام گرفته، طوری حرف می‌زنید که گویا هیچ ازدواجی که این طور انجام گرفته باشد، موفّق نخواهد بود. ما پیش از ازدواج، با هم دوست بودیم و بعدش هم ازدواج کردیم و موفّق شدیم. 🔰موفّقیت شما نشانۀ چیست؟ 🔴 قاعده‌سازی از موفّقیت ❌این‌که شما موفّق شدید، دلیل نمی‌شود که همه موفّق شوند. این‌که شما به مشکلی بر نخوردید، دلیل نمی‌شود که هیچ کس به مشکل بر نخورَد. ⛔️فرض کنیم که به معنای واقعی کلمه، شما موفّق شدید. ما هم انکار نمی‌کنیم که برخی از ازدواج‌هایی که با مقدّمۀ دوستی انجام گرفته، موفّق هم شده؛ امّا این را بارها گفته‌ایم که نباید از پیروزی‌ها و شکست‌ها قاعده ساخت. ✅باید پیروزی و شکست را تحلیل کرد. مثلاً در همین جا برای تحلیل این موفّقیت باید پرسید: رابطۀ شما تا چه اندازه احساسی بود؟ این رابطه به قصد ازدواج شروع شد یا به قصد دوستی؟ تا چه اندازه این رابطه پیش رفت؟ پیش از ازدواج، چه مدّت با هم ارتباط داشتید؟ قبل از دوستی چه اندازه به شباهت روحی و اخلاقیِ یکدیگر توجّه داشتید؟ از نظر روحی، توانایی شما در مدیریت احساسات‌تان چه‌ قدر است؟ 📚نیمه دیگرم، کتاب اول،ص ۱۲۵ @mojaradan