1_1509451753.mp3
11.88M
#انسان_شناسی ۳۵
#استاد_شجاعی
#استاد_عالی
⚡️همهی انسانها، به جهنّم متولّد میشوند👇
( ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِينَ)
⚡️و این ما هستیم که باید در متنِ همین دنیا، مسیرِ جهنّم را طی کنیم، تا به بهشت برسیم!
❀ صراط چیزی نیست؛
جز مسیرِ حرکت ما، در همین جهنم (ظلمات دنیا)، بسمت بهشت (سلامت و نور باطن)!
@mojaradan ⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••|☀️🤓|••
* مادامی که پارو نزنی...
قایق زندگی تو یا سرجایش می ماند
یا با هر بادی به بیراهه خواهد رفت...
پس تلاش لازمه زنــــدگیسـت...
*امــــــروز این چنین
👇🏿👇🏿👇🏿👇🏿👇🏿
آرزو میـکنـم یکی پیدا بــشه و جوری دوستتون داشته بـاشه که حــــس کنین دوست داشتنی تــــــــرین آدم روی زمـــــــین هستین...
@mojaradan
مجردان انقلابی
*🍀﷽🍀 رمـان #نــگـــــاهخـــــــــــدا 👀🕋 #پارت۸۳ 📜 نمازمو خوندم و سرمو به سجده گذاشتم « معبود
*🍀﷽🍀
رمـان #نــگـــــاهخـــــــــــدا 👀🕋
#پارت۸۴ 📜
رفتم داخل سالن
واییی خدااا چقدر بچه اینجاست یعنی هیچ کدومشون پدر و مادر ندارن
یه کم که جلو تر رفتم دیدم داخل یه اتاق چند تا نوزاد هست رفتم داخل کنار تختشون
وقتی بهشون نگاه کردم غمم فراموشم شد ،این بچه ها غمشون از منم بیشتر بود
با خودم نذر کردم اگه امیر بیدار شه بیایم اینجا دوتا بچه به فرزندگی قبول کنیم
دیدم ساحره اومد داخل
ساحره: تو اینجاییی کل کوچه و ساختمونو گشتم
بیا بریم
توی راه یه عالمه دسته دیدم که تو دستاشون پرچم یا حسین و یا ابوالفضل بود
چشمم به پرچما دوخته شده بود
که گوشیم زنگ خورد
بابا رضا بود ،
- جانم بابا
بابا رضا : کجایی سارا جان ،هر چی زنگ در و میزنم جواب نمیدی
- خونه نیستم بابا ،یه سر رفته بودم هیئت الانم با آقا محسن و ساحره جان داریم میریم بیمارستان
چیزی شده؟
بابا رضا: امیر به هوش اومده ،اومدم دنبالت ببرمت بیمارستان که خودت الان تو راهی
( زبونم بند اومده بود،چی شنیده بودم، یا ابولفضل )
ساحره: چی شده سارا ،اتفاقی افتاده ،با تو ام دختر
- امیییر
ساحره : امیر چی؟
- به هوش اومده
ساحره: واااایییی خدایا شکرت
محسنم از خوشحالی از چشماش اشک میاومد و با استین پیراهنش اشکشو پاک میکرد
رسیدیم بیمارستان تن تن از پله ها رفتیم بالا
مریم جون تا منو دید اومد سمتم و بغلم کرد: واییی سارا امیر به هوش اومده
رفتم از پشت شیشه نگاه کردم دیدم دکترو پراستارا دورشو گرفتن
فقط هی میگفتم یا ابوالفضل ،و راه میرفتم
دکتر اومد بیرون
- چی شده آقای دکتر
دکتر: خدا رو شکر هوشیارشون بر گشته فردا انتقالشون میدیم بخش
از خوشحالی فقط گریه میکردم
وضو گرفتم رفتم سمت نماز خونه
دو رکعت سجده شکر به جا آوردم
و شکر میکردم از خدایی که امیر به من برگردوند
بعد چند روز امیر و مرخص کردن ،و رفتیم خونه
ناهید جون و بابا رضا خیلی اصرار کرده بودن که امیرو ببریم خونه شون ولی من دوست داشتم بریم خونه خودمون
یه روز صبح رفتم نون گرفتم و اومدم خونه صبحانه رو اماده کردم
- برادر کاظمی ، بیدار شین دیر میشه هااا
امیر : خواهر سارا نمیشه یه کم دیر تر بریم
- نه خیر ، تا الانش هم به خاطر بهبودی کامل شما صبر کردم
امیر: چشم خواهر الان میام
صبحانه مونو خوردیم،اماده شدیم منم چادرمو سرم کردم
- بریم من آماده ام
امیر اومد کنارمو نگاهمون به هم گره خورد
امیر : چقدر خوشگل شدی سارای من
-خدا رو شکر که این چشمارو دوبارع میبینم
سرمو گذاشتم روی قلبش،همیشه بزن ،برای من برای زندگیمون *
✍🏻فــــاطـــــمــه.ب
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
*🍀﷽🍀
رمـان #نــگـــــاهخـــــــــــدا 👀🕋
#پارت۸۵ 📜
قسمت آخر
سوار ماشین شدیم
و راه افتادیم به سمت پرورشگاه
وارد پرورشگاه شدیم امیر چشماش میدرخشید با دیدن بچه ها
خانم معصومی مسئول پرورشگاه اومد سمتمون
با هم احوالپرسی کردیم رفتیم داخل ساختمون
رفتیم داخل یه اتاق که ۷-۸ تا نوزاد یک ،دو،سه ماهه بودن
از خوشحالی دست امیرو فشار میدادم
خانم معصومی ما رو تنها گذاشت و رفت
ما مونده بودیم و این همه فرشته کوچولو
امیر: ساراجان انتخاب چه سخته
- اره واقعن،
یه دفعه صدای گریه یه بچه بلند شد رفتم سمتش و بغلش کردم باورم نمیشد که تو بغلم آروم شده باشه
امیر: سارا جان همین و ببریم
منم قبول کردم
اخر بعد از یه ساعت با یه پسره سه ماهه رفتیم پیش خانم معصومی
خانم معصومی خندیدو گفت: سارا جان آخر کاره خودتو کردی
( من هفت خان رستمو رد کردم تا بتونم اجازه گرفتن بچه روبگیرم ،،من و امیر با سن کمی که داشتیم اول اصلا قبول نمیکردن،بعد اینکه باید حتمن ۵ سال از ازدواجمون میگذشت ،بلااخره با کمک بابا رضا که پارتی بزرگی واسه ما بود
تونستیم مجوزش و بگیریم )
رفتیم سوار ماشین شدیم و به سمت بازار حرکت کردیم
چون هنوز چیزی برای بچه مون نخریده بودیم چون تا لحظه اخر نمیدونستیم که پسر میخوایم انتخاب کنیم یا دختر
بچه شروع کرد به گریه کردن من چون داشتم رانندگی میکردم بچه بغل امیر بود
واییی قیافه اش دیدنی بود
اصلا نمیدونست چه جوری نگهش داره
اولین کاری که کردیم رفتیم از دارو خونه براش. شیر خشک خریدم و براش شیر درست کردیم که بچه تو بغل امیر خوابش برد
کلی خرید کرده بودیم واسه فسقل پسرمون
اون شب قرار گذاشتیم اسم پسرمونو ابوالفضل بگیریم
واییی که چقدر نازه ابوالفضل ،زندگیمون سرشار از عشق بود ولی با پا گذاشتن این هدیه خدا به زندگی ما
عشقمونو بیشتر از قبل کرد .
وضو گرفتیم و به شکرانه این هدیه خدا ،سجده شکر به جا آوردیم
« خدایا به خاطر همه چیز شکرت *
✍🏻فــــاطـــــمــه.ب
پـــــــــــایـــــــان✨🌹
@mojaradan
🌸🌸🌸🌸🌸
💖رمان #پازل 💖
نویسنده : سیده زهرا بهادر
آن شاءالله از فردا داستان واقعی پازل را در کانال بارگذاری میکنیم
با ما همراه باشید
@mojaradan
🌸🌸🌸🌸🌸
4_310226054725763617.mp3
11.21M
#کنترل_شهوت
#بخش_دوازدهم
مهمترین علت خودارضایی در کودکان و نوجوانان چیست؟
چه کنیم، فرزندان مان، در آینده از این بیماری مصون بمانند؟
#استاد_شجاعی 🎤
#شبتون_مهدی
@mojaradan🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋⃟📸
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم
❏درپنـٰاھحسین••🤍••
•یـِكخیـٰابانکردـہمـَجنونمتومیدآنیکجـٰآست
•آنخیـٰابانکویجـٰانانقطعهایازکربلآست
❰بزرگـےجھانرابیخیالمنآنچندوجبڪنـجِ
بینالحرمینتراطالبـم
السَلـامُعَلَیڪَیااَبآعَبدِالـلّٰـھ•♥️•❱
📸|↫ #صلی_علیک_یا_ابا_عبدالله
🦋|#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛅️☀️
#السلام_ایها_غریب
#سلام_امام_زمان
#مهدی_جانم
مرابِهغِیرِتُونبودپناهمہدےجآن
ڪِهمنگدایموهستےتوشاهـ،مَہدےجآن
درانتظارِتوشامهاگذشتعمرعزیز
نگشتحاصلمنغیـرآهمہدےجآن...
سلام حضرت عشق❤️
🌤اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج🌤
💚♡@mojaradan
━⊰❀❀❀💚💚❀❀❀⊱━
#انچه_مجردان_باید_بدانند
#قسمت_اول
#بیشتر_بدانیم
⛔️حفظ حریم شخصی در دوران عقد و ازدواج
تلفن های گاه و بیگاه نامزدتان آزارتان می دهد. دوست دارید به گوشه گوشه زندگی اش سرک بکشید و بدانید کی، کجاست و چه کاری می کند. آنقدر دوستش دارید و برای با او بودن هیجان زده اید که نمی توانید یک لحظه تنهایش بگذارید. صدای زنگ خطر را نمی شنوید؟ شما با این کار همسر آینده تان را از همین امروز از دست خواهید داد!
✅حریم شخصی در روابط دو طرفه چیزی است که نمی توان از آن چشم پوشید. حریم شخصی یعنی فضایی که شما به آن نیاز دارید تا تنها باشید، بتوانید در خودتان فرو بروید، برای امور شخصی تان وقت بگذارید یا با دوستان تان و هر چیزی که مربوط به دنیای فردی شما است تنها باشید.
#نکات_آموزنده
#نکته_به_درد_بخور🙂😂
#ادامه_دلرد
@mojaradan
43.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#قطره_ای_عبرت
⭕سریال #قطره_ای_عبرت (کلید اسرار)
📌داستانیبادرسهایاخلاقیوسرشاراز
عبرت
#این_داستان_بابا_غالب
#پایان
@mojaradan
🔴 #پازل_زندگی
💠 برخی همسران #ایراد میگیرند که ما مثلا فلان فرمولی را که در کانال گذاشتید به کار بردیم ولی هیچ #اثری ندیدیم و مشکل ما حل نشد.
💠 تمام فرمولهای ارسالی مربوط به شرایط #عادی زندگی و یا زندگیهای دارای مشکلات طبیعی و کوچک است. لذا در صورت مشکلات #پیچیده و بزرگ حتما باید به #مشاور و متخصص امور خانواده رجوع کرد.
💠 درست مثل برخی نسخههای #طبی است که با آن میتوان بدون مراجعه به پزشک خود را #درمان کرد. اما اگر شخصی بیماریاش جدی بود باید به پزشک مراجعه کند.
💠 مسائل زندگی مانند یک #پازل است. گاه ممکن است بخش مهمی از پازل زندگی #تخریب شده باشد و شما نیز برخی از تکههای پازل را در جای مناسب بگذارید اما چون تکههای دیگر #پازل از دید شما مخفی است زندگی شما ساخته نخواهد شد مگر با رجوع به #مشاور خانواده.
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑هما سرشار مجری منوتو به گوگوش:
به تو میگفتن هنرمند پیشرو! یعنی دائم در حال اختراع خودت بودی! موهاتو کوتاه میکردی، همه موهاشونو کوتاه میکردن! از جمله خود من موهامو گوگوشی زدم! چه چیزی بهت این شهامت رو میداد که در یک محیط سنتی انقدر پیشرو باشی؟
گوگوش: اگر موهامو کوتاه کردم از ناراحتی (از لج) از دست قربانی (شوهر سابقش) بود. خودزنی میکردم
هما سرشار: جدی؟! ولی مد شد
نمردیم و معنی پیشرو بودنم فهمیدیم 😐😂😂😂
#تباه
╭┈────『💚🕊』
╰┈➤@mojaradan
إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ
استاد فاطمینیا دار فانی را وداع گفتند
صفحه اینستاگرام آیت الله فاطمینیا با انتشار پستی خبر درگذشت ایشان را منتشر کرد.
آيتالله فاطمینیا در سال ۱۳۲۵ در تبریز به دنیا آمد. او مجتهد، خطیب، عارف و استاد اخلاق، مورخ اسلامی و کتابشناس بود و در زمینه اخلاق و عرفان، حدیث و شعر عربی صاحب نظر بود.
این عالم ربانی از کودکی نزد پدرش آیتالله سیداسماعیل اصفیایی شندآبادی دروس دینی و علمی را فرا گرفت. سپس نزدیک به ۳۰ سال نزد علامه مصطفوی تبریزی از شاگردان میرزای قاضی شاگردی کرد و تحت تعلیم و تربیت وی قرار داشت و همزمان تحصیلات حوزوی خویش را هم دنبال کرد.
@mojaradan
مجردان انقلابی
#مکیال_المکارم 🔴مطالعه کتاب شریف مکیال المکارم؛ کتابی که به سفارش امام زمان ارواحنافداه نوشته شد .
#مکیال_المکارم
📍قسمت پنجاه و نهم
✅ نتایج دعا برای فرج
💠رستگاری به شفاعت پیغمبر اکرم صلی الله وعلیه واله و نایل شدن به شفاعت بزرگ....
توسل به امام عصر علیه السلام در حقیقت توسل به پیغمبر اکرم صلی الله و علیه و اله و سلم است، در روایتی رسول اکرم میفرماید: من برای چهار گروه شفاعت میکنم هر چند که با گناهان اهل دنیا بیایند:
مردی که ذریه ام را یاری کرده باشد،
و مردی که مال خودش را هنگام سختی به ذریه ام بذل نماید،
و مردی که ذریه ی مرا با زبان ودل دوست بدارد،
ومردی که در نیازهای ذریه ام اهتمام ورزد هنگامی که رانده و فراری شوند.
و قطعا دعا برای فرج محبت در حق ذریه ی رسول اکرم صلی الله و علیه و اله و سلم است.
💠وسیله به سوی خداوند متعال....
خدای تعالی میفرماید:
"یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله وابتغوا إلیه الوسیله وجاهدوا فی سبیله لعلکم تفلحون"
در این آیه سه چیز سبب رستگاری و نجات معرفی شده که هرسه در دعا برای حضرت صاحب الزمان علیه السلام جمع است، زیرا که اولین مرتبه تقوی ایمان است و بدون تردید دعا برای آن حضرت نشانه ی ایمان و سبب کمال آن است ،و نیز از اقسام جهاد با زبان است ،همچنین وسیله به سوی خدای رحمان میباشد که دو معنی میتوان از آن برداشت کرد:
1⃣ رشته ارتباط و نزدیک شدن به خدای تعالی که دعا یکی از جلوه های آن است
2⃣ اینکه منظور از وسیله به طور خاص خود امام است که روایتی هم در تفسیر این آیه هست که امیرالمؤمنین فرمودند منظور از وسیله من هستم.
لذا باتوجه به آیات و روایات زیادی که امامان علیهم السلام را هادیان امت و تنها راه برای قرب الهی و وسیله وصل به درگاه خدای تعالی میشمارند ،دعا کردن برای فرج امام عصر ارواحنا فداه وسیله ای است در راستای همین امر.
📚منبع: مکیال المکارم
🍀بی عشق مهدی در دل لطف صفا نیست
لایق به خاک است آن دلی که مبتلا نیست
🍀هرروز باید از فراقش ناله سر داد
مهدی فقط آقای روز جمعه ها نیست
📍با مرور کتاب مکیالالمکارم با ما همراهباشید.
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
#کلاس_مهدویت
✨ 💚 الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَرَج🤲 💚💫
@mojaradan⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀
AUD-20220410-WA0082.mp3
10.95M
#انسان_شناسی ۳۶
#استاد_شجاعی
#استاد_پناهیان
❣ عاشقها
اهلِ توحیدها
رفقای خُدا
و در یک کلام، اهل ایمان؛ نشونه دارند،
علامت دارند،
شرح حال دارند!
راحت میشه تشخیصشون داد ...
💥 به هر مسلمانی نمیشه گفت ؛ مؤمن!
@mojaradan ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⎝🖤ܲ🕊⎞
•
👤 #آیتاللهفاطمینیا
#روحتشاد
•
🔅‹ممکنه امام زمان «عجلالله» از تو
راضی باشه ولی متوجه نشی...›
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑═❁┄
@mojaradan
••|📆🥀|••
متن تسلیت رهبر
درگذشت عالم واعظ استاد فاطمی نیا را تسلیت عرض میکنم..
#جانم_فدای_رهبر
🖤•••|↫ #روحش_شاد
@mojaradan
🌸🌸🌸🌸🌸
💖رمان #پازل 💖
#بر_اساس_واقعیت
قسمت اول
صدای پیامک گوشیم که بلند شد با تمام قوا شیرجه زدم سمتش...
به امید اینکه شاید عاکفه فکری به حال این روزهام کرده باشه و از این بی حوصلگی و پوچی بیام بیرون!
ولی عاکفه نبود!
پیام رو محمد کاظم فرستاده بود...
به خودم گفتم: چقدر این مرد بی فکره!
اما سریع خودم در مقابل این جمله ای که از ذهنم گذشت گارد گرفتم نه خدایش بی فکر نیست!
بی دغدغه نه! بی خیال اینم نه!
نمیدونم حتی اگر بی فکر و بی دغدغه و بی خیال هم نباشه که نیست! باز هم نمی تونه من رو درک کنه!
در حالی که با حرص با خودم حرف میزدم نگاهی به جمله ای که برام فرستاده بود کردم!
آخه این مرد چی با خودش فکر می کنه!
من بهش میگم خسته ام از خودم...
از این وضعيت... از اینکه بیشتر وقتها نیست...
از اینکه حتی نمیدونم برای چی دارم زندگی مي کنم...
چند بار گفتم محمد کاظم یه فکری به حال من کن....
اونوقت برگشته پیام میده: عشقم یادت باشه قلاب های کوچک بیشتر از قلاب های بزرگ ماهی صید می کنن!!!
اومدم براش بنویسم: باور کن خسته ام از جملات کلیشه ای! که منصرف شدم ...
چرا باید پیامی رو بفرستم که مطمئنم کلی میخواد توجیه و تحلیلش کنه!
دقیقا با روش خودش، یه جمله به سبک خودش براش نوشتم: آقا محمد کاظم به من نگو ماه درخشانه، فقط تابش نورش را روی شیشه شکسته ها به من نشون بده تا درخشش را باور کنم...
میدونستم با این جمله لجش در میاد...
ولی اشکال نداره باید بدونه با حرف و چند تا جمله ی مثلا انگیزشی تغییری توی حال من بوجود نمیاد...
اون نمی تونه من رو درک کنه چون اصلا توی موقعیت من نیست...
همینجور که در حال غر زدن با خودم بودم، در کمال ناباوری دیدم جواب پیامکم رو خیلی سریع و مختصر داد!!!
نشونت میدم...
چقدر حرف زدن با این شیوه ی پیامک دادن مسخره است نمیدونستم الان با چه لحنی محمد کاظم این پیام رو داده! عصبانی شده یا واقعا برنامه ای داره!
در هر صورت با اینکه محمد کاظم رو خیلی دوست داشتم توی اون لحظات برام مهم نبود که چکار میخواد بکنه و یا اینکه چه جوری میخواد بهم نشون بده!
اینقدر حال روح من از این مدل زندگی کردن خراب بود که احساس میکردم به بی تفاوتی محض رسیدم...
با همون حال دوباره لم دادم روی مبل...
که صدای پیامک گوشیم دوباره بلند شد!
به امید اینکه شاید ایندفعه عاکفه باشه و خبر پیدا کردن کاری رو بهم بده گوشی رو برداشتم...
چقدر عجیب دوباره محمد کاظم بود !
معمولا سابقه نداشت وسط ماموریت هاش فرصت چند بار پیامک زدن به من رو داشته باشه!
به تعجب خودم تاسف خوردم که این هم نتیجه ی یک زندگی رویایی با یک مرد رویایی!
بی توجه به احساس منفی ذهنم، با خوندن متن پیامکش این بی تفاوتی در کمتر از چند دقیقه تبدیل به کوه غم شد!
در این دنیا اگر همه چیز را فراموش کنی باکی نیست. تنها یک چیز را نباید از یاد برد.
تو برای کاری به دنیا آمدی که اگر آن را به انجام نرسانی، هیچ کاری نکردهای...
بلند طوری که انگار محمد کاظم رو به رومه گفتم: خوب حرف منم همینه! کاش می فهمیدم من برای چه کاری به دنیا اومدم که امروز این حال و روزم نباشه...
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
💖رمان داستانی پازل 💖
#بر_اساس_واقعیت
قسمت دوم
در همین حین مبینا از در اتاقش اومد بیرون با حالتی خواب آلود سوالی پرسید: مامان، بابا اومده؟!
گفتم: نه عزیزم ، برو بخواب...
به جای اینکه بره داخل اتاقش، اومد توی بغلم!
با یه حالت دلتنگی گفت: مامان چرا بابا اینقدر دیر میاد من دلم براش تنگ شده...
با یه حسرتی، نفس عمیقم رو رها کردم توی فضا و مخالف رفتارم خیلی با اقتدر گفتم: عزیز دل مامان، یه دونه دختر خوشگل مامان، خودت که بهتر میدونی بابا کارش طوریه که باید مواظب خیلیا باشه تا بچه های مثل تو راحت بتونن بخوابن...
نذاشت ادامه بدم با حالت ناز دخترونش ولی دل پر غصه گفت: اما من وقتی بابا نیست راحت نمی خوابم! خیلی می ترسم...
دستم رو با آرامش کشیدم روی سرش و از بین موهای بلندش رد کردم و خواستم حالش رو عوض کنم گفتم: برای چی عزیز دلم؟
مامان که پیشته!
نگاهم کرد و یه جور خاصه بچه گانه گفت: من که میدونم آخه شما خودتم می ترسی!
خیلی قیافه قوی به خودم گرفتم و گفتم: دختر بلا از کجا میدونی! تازه مامان خیلیم شجاع!
چند لحظه مکث کرد و انگار مردد بود بین حرف زدن و نزدن که گفت: مامان من زیاد دیدم نصفه شبا که بابا نیست تو چادر گل گلیت رو می پوشی و خیلی گریه می کنی...
مامان تو از چی می ترسی؟
چرا گریه می کنی؟
چون بابا نیست!!!
یه لحظه جا خوردم!
آخه چی بگم به این بچه ی طفل معصوم!
ترجیح دادم ذهنش رو ببرم جای دیگه گفتم: مبینا خانم چشمم روشن! این همه قصه برات میخونم یعنی الکی خودت رو به خواب میزنی؟
لبخند ریزی زد و گفت: نه مامان من خوابم میبره ولی نمیدونم چرا وقتایی بابا نیست چند بار بیدار میشم!
گفتم: خیلی خوب حالا بریم یه قصه برات تعریف کنم که تاصبح خوابهای خوب خوب ببینی...
بچه بیچاره چاره ای نداشت و جز پذیرفتن شنیدن قصه راه حلی برای دلتنگی نیمه شبش نبود!
بعد از نیم ساعت خوابید ولی به سختی!
سختی که محمد کاظم هیچ وقت نفهمیده و نمی فهمه!
نگاهم به چهره ی معصوم مبینا بود و فکرم با اندوهی درگیر این زندگی جذاب ، که چقدر بر وفق مراد نداشته می گذشت!
حسرتش اونجا بود که مثل فیلم های سینمایی قهرمانش مشخصه و حتما آخر داستان قهرمان کسی نبود جز محمد کاظم و من فقط این وسط نقش خاکستری رو داشتم که لوکیشن های فیلم رو پر کنه!
کاش یه نفر یه بار نقش خاکستری ما رو هم می دید...
وسط هیاهوی ذهنم دوباره صدای پیامک گوشیم بلند شد با خودم فکر کردم، چقدر این موجود بی جان خوبه که هرزگاهی من رو از تشویش افکارم میاره بیرون!
احتمال دادم محمد کاظم باشه، ولی اینبار عاکفه بود نوشته بود: رضوان جون شیرینی بده که یه کار توپ برات پیدا کرده...
قند توی دلم آب شد...
باورم نمی شد که چقدر زود دعام مستجاب شد...
انگار دنیا رو بهم دادن، انگار کارگردان این دنیا تصمیم گرفته بود نقش من هم پر رنگ دیده بشه!
#ادامه_دلرد
@mojaradan
🌸🌸🌸🌸🌸
4_310226054725763620.mp3
4.68M
#کنترل_شهوت
#بخش_سیزدهم
خودارضایی، چه ضررهایی به بدن انسان وارد می کند؟
آیا این آسیب ها، قابل جبران هستند؟
آیا می توان، از شر این بیماری و آسیب هايش رها شد؟
#استاد_شجاعی 🎤
@mojaradan🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا حسین ...🥺
شادی روح بلند آیتالله فاطمینیا صلوات و فاتحهای قرائت کنید🤲
#شبتون_فاطمی
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan