#انچه_مجردان_باید_بدانند
💞ازدواج تصمیمی سرنوشتساز است که اگر انسان به ایمان و اخلاق طرف مقابل دقت کند و انتخابش را بر اساس ایمان انجام دهد امید اینکه درهای آرامش به رویش باز شود بسیارزیاد است.
#انتخاب_همسر
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
📽 #ببینید | کاش هنگام ازدواج همانقدر که به وعده دیگران اعتماد داشتیم، به وعده او هم اعتماد میداشتیم!
💢 معیارهای اصولی #انتخاب_همسر
♦️ وعده حق خداوند برای #ازدواج
⭕️ مصداقی از امداد الهی در عصر حاضر
💢 اعتماد به قدرت الهی
🔹 برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی
@mojaradan
#اصولی_که_اقایون_باید_در_همسر_داری_رعایت_کنند
🔸اصولی که آقایون باید در همسر داری رعایت کنند.!
🔹اعصاب خوردی و ناراحتی های ناشی از مشکلات کاری را سر همسر خود خالی نکنید.
🔹هدیه، مهر و محبت را زیاد میکند ، به مناسبتهای مختلف برای همسر خود هدیه ولو کوچک خریداری و با حالت شاد و خندان به او تقدیم کنید.
🔹 در حضور همسر خود به هیچ وجه از زنان دیگر تمجید نکنید.
🔹به بستگان همسر خود مانند پدر، مادر وسایر اقوام وی احترام بگذارید و برای دعوت آنان به خانه قبل از همسر خود اقدام کنید.
🔹هرگز از معاشرت همسر خود با بستگان و خویشاوندانش جلوگیری نکنید، ودر معاشرت و دید و بازدید با بستگانش پیشقدم باشید.
🔹 با بستگان خود نزد همسر خود درگوشی و نجوا نکنید.
🔹همسر خود را هیچ گاه به خصوص نزد بستگانش سرزنش و تحقیر نکنید .توهین و بی احترامی به همسر، از صفا و صمیمیت در زندگی زناشویی میکاهد.
🔹خود را برتر از همسر خود معرفی نکنید . سعی کنید من و تو در زندگی نباشد کلمه ما زندگی را گرم و لذتبخش میکند.
🔹وقتی همسر شما عصبانی است، او را با مهر محبت آرام کنید.
@mojaradan
10.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 برشی از فیلم سینمایی
«تنگه ی ابوقریب»
به کارگردانی : «بهرام توکلی»
#برشی_فیلم_تنگه_ی_ابو_قریب
#الان_همینها_که_زنها_دختران_اوار_کرده_بودن_و_بی_پدر_بی_همسر_
#دم_از_حقوق_زنان_ایرانی_میزنند😔
@mojaradan
16.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂»
اجرایآهنگایرانباصدایسالارعقیلی
توسطگروهناشنوایان"آوایدستان♥️"
#ایران C᭄
.
•۰•۰•۰•۰•🍁✨۰•۰•۰•۰•۰•
@mojaradan
10.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شب یلداتون مبارک باشه ستینای دل.
توی این شب فرخنده خوبه که کمی از تاریخ و فرهنگ کشورمون درمورد شب یلدا به فرزندامون آموزش بدیم اما ن مثل کاراکتر ویدئوی ما😂با ملایمت و آرامش بیشتر..
شو چله تون وه شادی😍
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شب_یلدا🍉
#مفاتیح_الحیات🤍
#آیت_الله_جوادی_آملی✨️
یلدا در مفاتیح الحیات:🌊
در ص ۷۵۷ کتابِ
مفاتيح الحیات که زیر
نظر آیت الله جوادی آملی
تدوین شده است!
در توضیح واژه یلدا آمده است که:
واژه 'یلدا ' سریانی
و به معنای میلاد است!
و چون شب یلدا را🍉
با تولد حضرت مسیح تطبیق کردند...
آن را به این نام خوانده اند.🤩
چون ایرانیان این شب را شبِ
تولد میترا (مهر) می دانسته اند،
آن را با تلفظ سریانی پذیرفته اند.
و در واقع یلدا با نوئل(noel)اروپایی...
که در ۲۵ دسامبر تثبیت شده،
معادل است،
بنابراين نوئل اروپایی
همان شب یلدا...
و یا شب چله ایرانی است.😇
از سنت های شب یلدا؛
شب نشینی، دید و بازدید
و صله رحم است!
چنانکه بهره گیری علمی از فرصت آن
با طرح مسائل علمی و تاریخی،
خواندن اشعار به ویژه شعر حافظ...
و تفال به اشعار حافظ،
سنت دیگر آن است.🙌🏻
مناسب است مومنان
در چنین فرصت هایی
با زوایای زندگی و سیره معصومان (ع)
در جهت رشد و کمال علمی
و کمال معنوی آشنا شوند.💚
✍️🏻آیت الله جوادی آملی
یلداتون مبارک 🍉
@mojaradan
#حکایت
📚داستانهای عاشقانه کوتاه، اما واقعی
عشق فقط تعریف کردن، گل و موسیقی نیست، عشق کار سختی است که نیاز به تلاش از هر دو طرف دارد. گاهی اوقات کاری که میکنیم بیشتر از جملات عاشقانه، عشق ما را نشان میدهند.
در اینجا چند داستان کوتاه عاشقانه و زیبای واقعی میخوانید.
- در حال رانندگی به سمت محل کارم بودم که یک زوج جالب توجهم را جلب کردند. یک خانواده جوان که یک بچه کوچک داشتند. دختر مشکل شنوایی و گفتاری داشت بنابراین آنها با زبان اشاره با هم حرف میزدند و به خاطر او زبان اشاره را یاد گرفته بودند. در حالی که ما گاهی یک «ببخشید» ساده هم نمیتوانیم بگوییم.
این عشق واقعی است.
- پدربزرگ و مادربزرگ من ۸۰ سال، یعنی از ۱۵ سالگی با هم بودند. آنها در جنگ هم با هم بودند، پدربزرگم دستش و مادربزرگم شنواییش را از دست داد. آنها فقیر و گرسنه بودند، شش بچه بزرگ کردند و خانوادهشان را حفظ کردند. وقتی بازنشسته شدند، نزدیک دریا رفتند. مادربزرگم دو بار سرطان را شکست داد و پدربزرگم یک بار سکته کرد. او همیشه برای مادربزرگم گل میخرید و یکدیگر را واقعا دوست داشتند. سرانجام آنها در ۹۵ سالگی و به فاصله یک روز درگذشتند.
- هر سال، سالگرد ازدواجمان، همسرم برای من یک پیام میفرستد: «خانم جانسون، آقای اسمیت را به عنوان همسر آیندهات قبول میکنی؟»
من لبخند میزنم و جواب میدهم: «بله»
- وقتی پدرم ۳۵ ساله بود، نیاز به عمل قلب فوری داشت. تمام مدتی که در بیمارستان بود مادرم کنارش بود. روز جراحیِ پدرم ۵ روز قبل از تولد مادرم بود و پدرم درد زیادی داشت. مادرم روز تولدش بیدار شد و پدرم را ندید. او ترسید و دنبالش گشت. او از بیمارستان بیرون دوید و پدرم را با یک دسته گل، یک کیک و شکلات دید. او به سختی راه میرفت، اما لبخند میزد و عشق در چشمانش بود.
- من ۱۹ ساله بودم و او ۲۴ ساله بود. او اولین عشق من بود. ما دو سال با هم بودیم و من عاشقش بودم. یک روز به من گفت: «دیگر نمیخواهم با هم قرار بگذاریم.» من نابود شدم. سپس یک حلقه درآورد و گفت: «می خواهم با تو ازدواج کنم.»
پنج سال بعد به او گفتم عاشق کسی دیگر شده ام. او بهت زده پرسید: «چه کسی؟»
گفتم: «پسر یا دخترمان، هنوز نمیدانم، من آن روز جواب آزمایش بارداری ام را گرفته بودم.»
انتقام شیرینی بود.
- سه سال بود با هم زندگی میکردیم و او اصلا احساساتی نبود. من در حال پختن شام بودم که از پنجره بیرون را نگاه کردم و دیدم روی زمین با گل رز نوشته شده «ماری، دوستت دارم» من برای دختری که این پیام برایش نوشته شده خوشحال شدم و بعد فهمیدم خودم هم ماری هستم. با خودم فکر کردم «یعنی کار اوست؟» درست همان لحظه پیام داد: «کمی گوشت سرخ کن، گرسنه هستم. خیلی طول کشید با گلبرگهای رز برایت آن جمله را بنویسم.»
- وقتی از من خواستگاری کرد به او گفتم «اگر با هم ازدواج کنیم، هیچ وقت اجازه نمیدهم بروی» او خندید و گفت: «پس محکم نگهم دار» ما به ماه عسل رفتیم. فکر شیرجه زدن از صخره در دریاچه احمقانه بود. او بازنگشت. وقتی او را به ساحل کشیدم و احیای قلبی ریوی را انجام دادم، گریه میکردم و فریاد میزدم: «نمی گذارم بروی» او صدای مرا شنید و شروع به نفس کشیدن کرد.
- پدر و مادرم ۳۵ سال است ازدواج کرده اند. در دو سال اخیر مادرم مبتلا به زوال عقل شده و هر روز که پدرم را میبیند انگار اولین بار است. او هر بار تا پایان روز عاشق پدرم میشود، چون هیچکس به اندازه پدرم عاشق او نیست.❤️
@mojaradan
مجردان انقلابی
🍁🍁 #1پارتهدیه به عزیزانی که تازه به جمع ما پیوستن و همراه ما شدن😍🍁🍁 #پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨ #پارت_38
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨
#پارت_39
آوش اصلا از عشق گیتی خبر نداشته وقتی دوست مشترکشون میگه گیتی این همه سال به خاطر اون ازدواج نکرده میاد سراغ گیتی ولی گیتی هر بار به خاطر اینکه نمیتونه بچه دار بشه ردش می کنه
شوک بعدی بهم وارد شد:
-چی ؟ چرا بچه دار نمیشه؟
دوباره اشک به چشمای مام ا نم نشست :
ماما:چند وقت پیش که یه مشکلی براش پیش میاد آزمایش میده و مشخص میشه که نمیتونه بچه دار بشه البته قطعی نیست احتمال کمی برای درمان وجود داره ولی نخواسته زندگی آوش خراب بشه برای همین بدون اینکه به ما بگه همیشه رد ش می کرده
-پس الان چی شده که ب ا لاخره قبول کرده؟
-انگار وقتی آوش متوجه می شه که گیتی به چه دلیل ردش می کنه سراغ گیتی میاد و بهش میگه من از زن اولم دوتا بچه دوقلو دارم یه پسر یه دختر که قرار بعد هفت سال یا ش اید هم زودتر بیارم پیش خودم گیتی هم وقتی این رو می شنوه و میفهمه آوش بچه داره قبول میکنه باهاش ازدواج کنه
-آه مامان با اینکه خیلی دیر شده ولی بازم خدارو شکر که گیتی سرو سامون میگیره انشالله خوشبخت بشه
-الهی آمین
روز بعد با گیتی تماس گرفتم حسابی خوشحال بود که بعد این همه سال قراره به وصال عشقش برسه از ته دل برای این خوشحالیش خوشحال شدم و بهش تبریک گفتم
روز اول کاری بود ، خودم رو به بیمارستان رسوندم بعد از آشنای با همکاران مشغول به کار شدم کارم برای روز اول زیاد سنگین نبود .
محیط کاری رو دوست داشتم بیشتر به این خاطر که با روحیم سازگار بود
چند روز بعد آوش و گیتی به عقد هم در اومدن ، آوش مرد جا افتاده و می شد گفت خوش هیکل و خوش چهره ای بود گیتی بیچاره حق داشت که اینطور عاشقش شده بود
چشمهای بی نور گیتی حالا از عشق برق میزد کاملا معلوم بود که شادابی به زندگیش برگشته بازم خدا رو شکر کردم
چند ماه بعد هم با گرفتن یه چشن کوچیک رفتن سر خونه زندگیشون
این چند ماه حسابی توی بیمارستان جا افتام و دوستای جدیدی پیدا کردم بهترین دوستم زهرا بود زهرا هم مثل من بیست و شیش سال داشت و پزشک عمومی بود
که الانم کنارم نشسته و داره برام از اومدن دکتر جدید حرف میزنه:
زهرا:میگم دریا فهمیدی چی شد ؟
-نه چی شد؟
- وا پس من دو ساعته دارم چی میگم دکتر کشکولی هست که قراره برگرده شهر خودش ؟
- کشکولی ؟؟؟
-وای حواست کجاس دختر متخصص مغز و اعصاب رو میگم
- آها ،...خوب؟
-میگن قراره فردا یه دکتر جدید بیاد جاش
-خوب طبیعیه پس می خواستی کسی نیاد جاش
-نه دیونه ولی میگ ن طرف پسر جونیه حدود سی دوسه سال
-خوب بازم عجیب نیست
-اه بی ذوق بابا مجرده همه دخترای بخش خودشون رو آماده کردن بیاد بگیرشون تو چرا اینقد بی احساسی همینه که هنوز شوهر نکردی ترشیدی ور دل من
خودکارم رو سمش پرت کردم:
- گمشو بابا مگه من مثل تو هولم
-من کجام هوله فقط نمیخواستم بترشم اینه که مخ پسر عموم رو زدم اومد گرفتم
بعد هم خو د ش کلی به حرف خو د ش خندید سری با تاس فم براش تکون دادم و مشغول نگاه کردن به پرونده رو به روم ک ردم شدم دوباره صداش بلند شد:
-ببین دریا نمیخوای بیشتر فکر کنی طرف تخصصش رو خارج گرفته ها
-بابا تو بزار بیاد شاید زن داش ت
-نه خله بچه ها آمارش رو گرفتن تازه از خارج برگشته زنم ند اره راضیه رو که میشناسی منشی ریی س بیمارستان عکسشم دیده گفت به چشم برادری هلویه برا خودش
-خدا خفت نکنه زهرا نم ی گی کسی ب شنوه ؟ بابا خوبه تو شوهر کردی و بچتم توی راهه وگرنه الان منم باید برات دنبال شوهر می گشتم
دوباره خندید و گفت
نویسنده : آذر_دالوند
@mojaradan
🍁🍁🍁🍁🍁🍁