مجردان انقلابی
🍁 پارتهدیہبرکتمیلاد حضرت زهرا (ص) و روز مادر 🍁 #پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨ #پارت118 معلومه دیگه تو..
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی
#پارت119
از زبان دریا:
شوکه شده توی آلاچیق به رفتنش نگاه می کردم مدتی طول کشید تا به خودم بیام باورم نمی شد این همون امیر علی بود
قلبم لبریز از عشق شد ، گفت شب میاد با گل و شیرینی ، به آسمون نگاه کردم:
-خدایا یعنی غم و غصه دیگه تموم شد..
نفس عمیقی کشیدم و به خونه برگشتم عزیز مشغول تماشای تلوزیون بود ، با دیدنم گفت :
-رفت ؟؟
-آره
-خوب ؟ چی شد به حرفاش گوش دادی؟
سرم رو به معنی تایید تکون دادم
عزیز:پس چرا رفت بازم بیرونش کردی پسر بیچاره رو ؟
-نه...رفت...یعنی رفت با بی بیش بیاد..چیز... بیاد... خواستگاری ...
با چشمای از تعجب باز شده گفت:
-الان بیاد
-نه شب
خندید و گفت :
- چقد هوله این پسر ، زنگش بزن بگو فردا بیان
از دهنم پرید:
اه... فردا چرا عزیز ؟
دوباره با صدا خندید و گفت:
-توکه از اونم بدتری دختر هیچی آماده نیست
سرم رو پایین انداختم و گفتم
- مگه چی باید آماده باشه عزیز ؟
-وای دختر یعنی مامانت نباید باشه ؟ خونه رو نباید یه دستی سرو روش بکشیم؟
-خوب...الان من خونه رو به کمک نرگس جون تمیز می کنم
-پس مامانت چی؟
-خوب ... شما زنگش بزن...بیاد
-چی بگم والا از دست شما جونا گوشیم رو بیار تا زنگش بزنم
با ذوق گفتم:
-چشم
-وا...بلا به دور دختر کمی سنگین باش عروسم اینقد هول نوبره والا
سر خوش خندیدم و گوشی رو دستش دادم با افسوس سری تکون داد و به شماره مامان رو گرفت
با صدای زنگ از آینه دل کندم و چادر رنگی که عزیز بهم داده بود ر و سر م کردم ، با یه بسم لله از اتاق خارج شدم
با عزیز و مامان برای استقبال جلوی در منتظر ایستادیم
دیدن امیر علی توی اون کت شل وار خوش دوخت مشکی و پیراهت سفید دلم رو به لرزه در آورد با صدای بی بی به سختی چشم از امیر علی گرفتم:
- ماشالله هزار الله اکبر به این عروس قشنگم
از شرم گونه هام گر گرفت :
-سلام بی بی جون خوش اومدید
سلام احوال پرسی م با بی بی که تموم شد دسته ای گل رز قرمز جلوی چشمام قرار گرفت ،
نگاه م رو از گلها گرفتم و به نگاه مشتاق امیرعلی دوختم و گفتم:
سلام خوش اومدی
لبخندی زد و گفت :
-سلام ممنون خانم
نگاهی به اطراف انداخت و وقتی مطمعن شد کسی نیست با شیطنت توی گوشم زمزمه کرد:
-بهت گفته بودم وقتی خجالت می کشی و لپات گلی میشه چقدر خواستنی و دوست داشتنی تر میشی ؟
از شنیدن حرفش هینی کشیدم و لبم رو به دندون گرفتم ،
- خدا رو شکر تنهامون گذاشته بودن ، این پسر کی اینقد بی حیا شد ؟
شرم زده گفتم:
-امیر...
-جون امیر
دلم لرزید اصلا یادم رفت چی می خواستم بهش بگم
-هیچی ..بریم
-نمیشه نریم همینجا بمونیم ؟
-امیرعلی بیا بریم زشته
-ای بابا بریم اه
به حرص خوردنش خندیدم و برای گذاشتن گل ها توی تنگ آب به آشپزخونه رفتم
سینی چای رو برداشتم و از آشپزخونه خارج شدم اول از همه به بی بی تعارف کردم که با لب خند برداشت و گفت:
-ممنون عزیزم این چای خوردن داره
دوباره گونه هام گل انداخت:
-نوش جان
سینی رو جلوی امیرعلی که کنار بی بی نشسته بود گرفتم ،
مکثش برای برداشتن چای طولانی شد چشم از سینی برداشتم و سوالی نگاش کردم
به محض دیدن نگاهم با زدن چشمکی که دلم رو زیرو رو کرد چای رو برداشت
نویسنده : آذر_دالوند
@mojaradan
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨
#پارت120
این بچه از دست رفته وگرنه امیرعلی کجا و این حرکات کجا
وقتی کنار مامان نشستم آروم توی گوشم گفت:
-ورپریده چه بلای سر این پسر آوردی که اینطور بی حیا شده و توی جمع بهت چشمک میزنه ؟
والا قبلا که خیلی سربه زیر بود
با شرم به مامان نگاه کردم و گفتم :
-مامان....من ؟ ...
خندید و گفت :
-خوبه حالا نمیخواد سرخ و سفید بشی منکه میدونم تو یکی خجالت سرت نمیشه
-اه مامان به من چه این خودش از اول بی حیا بود
-اها چشمم روشن مگه قبلا هم کاری کرده ؟
هول شدم و گفتم:
-نه...نه چه کاری ؟
دوبار خندید و دیگه چیزی نگفت
بعد از صحبتهای متفرقه با اشاره های پی در پی امیرعلی بالاخره بی بی سر اصل مطلب رفت
بی بی:با اجازه از عزیز خانم و عاطفه خانم اومدیم
تا این گل دختر رو برای پسرم خواستگاری کنیم دیگه خودتونم که شرایطش رو می دونید
خداروشکر از لحاظ مادی توانای ساختن یه زندگی در حد معمول رو داره از لحاظ اخلاقم تا جای که به من مربوط میشه تاییدش می کنم
شما هم مختار ید از هرکجا که می خوایید تحقیق کنید
عزیز :اختیار دارید آقا امیرعلی برای ما شناخته شده است
بی بی رو به مامانم گفت:
-حالا اگه شما اجازه بدید این دوتا برن سنگاشونو وا بکنن ما هم در مورد بقیه چیزا حرف بزنیم
- اجازه ما هم دست شماست بی بی خانم ،
دخترم آقا امیر علی رو به اتاقت راه نمایی کن
با گفتن چشم آرومی بلند شدم و به سمت اتاقم رفتم امیر علی هم با گفتن با اجازه ای پشت سرم وارد اتاق شد ،
نفس راحتی کشید و در رو بست:
-آخیش تنها شدیم
صندلی کنار میز رو براش جلو کشیدم :
- بیا بشین
بالبخندی روی تخت نشست و گفت:
- اینجا بهتره
دستش رو برای گرفتن دستم بلند کرد :
-بیا پیشم
دستی که توی دستش گذاشتم رو بوسید و آروم توی دستش فشرد
با شرم نگاه ازش گرفتم .
با کشیده شدن دستم سمتش کشیده شدم و کنارش رو تخت نشستم :
- دریا...
- جانم امیر...
دستم بیشتر توی دستش فشرده شد :
-آخ من فدای این امیر گفتنت که آخرش منو می کشه ،
دریا باورم نمیشه الان کنارم نشستی و همه چیز داره تموم میشه ،
میدونی این مدت توی خونه ستاد چه خونی به دلم کردی؟
-من ... مگه چکار کردم؟
نویسنده : آذر_دالوند
@mojaradan
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁 🍁🍁
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی
#پارت121
هیچی...فقط کاش میدونستی کنار عشقت بودن اونم زمانی که از هر محرمی بهت محرم تره ولی باید مواظب باشی که حتی دستتم بهش نخوره تا خانم ناراحت نشه چقدر سخته
سرخ شدن گونه هام رو حس کردم و سعی کردم نگاهم رو ازش بگیرم،
دستش رو زیر چونم گذاشت و سرم رو سمت خودش چرخوند،
چادرم رو آروم از روی سرم برداشت و به شالم اشاره زد:
-اجازه میدی؟
-لبم رو به دندون کشیدم ،لبخندی زد و ادامه داد:
-دوست دارم بدون شال ببینمت ولی اگه راضی نباشی صبر می کنم تا هروقت که بخوای
لبخندی به لحنش زدم و گفتم :
-مشکلی نیست...
شالم رو برداشت و همراه با باز کردن موهای بلندم نفس عمیقی کشید :
-دریا ...
-جانم
بوسه روی موهام نشوند و گفت :
-دیگه موهات رو رنگ نکردی ؟
خندیدم و گفتم :
-از وقتی یه بچه بسیجی پرو بهم گفت رنگ مو بهت نمیاد دیگه رنگ نکردم
خندید و دستش رو نوازش وار بین موهام کشوند :
-امیر ؟
-جون امیر
-یه سوال بپرسم؟
با خنده جواب داد:
-بپرس خانمم مثلا اومدیم حرف بزنیم نه این کارا...
یک لحظه موقعیتم رو فراموش کردم و با همون لحن خودش گفتم:.
-این رو به خودت بگو بی حیا آبروم رو جلو مامانم هم بردی ...
با لحن شوخی گفت:
-من؟ مگه چکار کردم منکه پسر خوبی بودم
-آره پسر خوبی بودی فقط اگه چشمک نمیزدی و مامانم نمی دید
نویسنده : آذر_دالوند
@mojaradan
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨
#پارت122
قهقه ای زد و گفت:
- بیخیال مادر زن جان باید به این کارای من عادت کنه
بی حیای دیگه ای حوالش کردم که بازم خندید و بوسه ای دوباره روی موهام نشوند:
-خوب حالا سوالت چی بود ؟
-آها داشت یادم می رفت،
میگم هفت سال پیش وقتی اذیتت می کردم ،
طرز فکرت درموردم چی بود ؟ فکر می کردی چطور دختری هستم ؟
- دریا جون خودت بیخیال گذشته ، الان بازم قهر می کنی یک ماه باید التماست کنم
یکی آروم روی سینش زدم و گفتم:
-مگه چی فکری می کردی که یه ماه بخوام قهر کنم ؟
گردنش رو کج کرد و گفت:
-من غلط بکنم فکری بکنم تو عشقمی ..نفسمی اصلا جونمی..
با اینکه دلم از شیرینی حرفاش لرزید اما گفتم:
-زبون نریز بگو چه فکری کردی؟
-قول میدی ناراحت نشی؟
-آره عزیزم
-آخ قلبم ... چه قشنگ میگی عزیزم
-امیر لوس نشو دیگه ، بگو
-باشه خودت خواستی خوب فکر می کردم یه دختر قرتی لجبازی ...
ضربه ی دیگه ای به سینش زدم و گفت:
-من قرتی بودم پرو ؟
خندید و گفت:
- پس نه من قرتی بودم،حالا تو درمورد من چه فکر ی می کردی ؟
- اممم..... فکر می کردم یه پسر بسیجی ریا کاری
بلند خندید و گفت :
-من کی پیش تو ریا کرده بودم آخه ؟
نیشم رو باز کردم و گفتم :
-من دوس داشتم اینطور فکر کنم حرفی داری ؟
-نه چه حرفی داشته باشم گردن ما از مو باریک تر میگم دریا
-جانم
من دوس دارم پیش من همون دریای قرتی باشی
خندیدم و گفتم :
بعد بیرون کدوم دریا باشم ؟
-همون دریای نجیب و با حیا
-چشم ...
هنوز حرفم کامل نشده بود که توی آغوشش کشوندم و گرمی لباش روی شقیقم نشست،بعد از مکثی تقریبا طولانی آروم از خودش جدام کرد و گفت :
-ببخشید دیگه تحملم تموم شد ...
همرا با لبخندی پرسیدم:
-یه چیز دیگه بگم ؟
-بگو ....
-همیشه فکر می کردم مذهبیا تریپ لاو ندارن کلا بلد نیستن
با خنده و گفت:
-چرا مگه مذهبیا آدم نیستن دیونه ؟
- خوب ظاهرشون آدمای بی احساسی نشونشون میده
-اتفاقا ما مذهبیا چون همیشه سرمون پاینه و به زن دیگه ای نگاه نمی کنیم
تمام عشق و احساسی که داریم مال زنمونه و بیشتر عاشق زنمون می شیم مثل من که بیچاره تو شدم
خندیم و چیزی نگفتم
-دریا از همین فردا میام دنبالت بریم دنبال کارای آزمایش و عقد ،
باید سریع عقد دائم کنیم و زودی بریم سر خونه زندگیمون
دلم قنج رفت از اینکه بخوایم بریم خونه خودمون ولی گفتم :
-اینقدر زود ؟ مامان اجازه نمیده
نویسنده : آذر_دالوند
@mojaradan
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فردا_عروسی😍
پیشاپیشماکهدعوتشدیمعروسی😂
حالا من چی بپوشم😩😫😂
#شاد_باشید
#روز_جشن_میلاد
#روز_زن
#روز_مادر🎉🎊
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادران کانال کجا نشستن❓😁
خانم های کانال چطور ❓
روزتون مبارک و بهترین ها رو براتون آرزو می کنم 😍
و اما نکته قابل توجه من👆:
میدونستی ما بزرگسالان هم می تونیم حرص مامانمون رو در باریم و اذیتشون کنیم😈👹
بلللهههه فکر کردی فقط نوجوون مادر رو حرص میده توهم میدی 😁 چطوری ❓اینطوری کلیپ رو ببین👆
#سیدکاظم_روحبخش
@mojaradan
13.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
「 𝓗𝓮𝓼 𝓐𝓻𝓪𝓶𝓮𝓼𝓱 」
-
#نماهنگپناهباران_محمداصفھانۍ
🌸🌱 هدیه به وجودی که پناه هست برای فرزندانش به وسعت عالَم،
پناهی که اگر مهربانی در عالَم بود و هست؛
از دریچهی این وجود بوده و هست و خواهد بود!🌸🌱
#شبتون_فاطمی
#پایان_فعالیت
@mojaradan
•💛🌕•
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم
#حسین_جانم
نمیدانمڪھلایقبرحسینم
ولیڪنصافوصادقبرحسینـم
بهروۍقلبمااینگونھحڪشد
خداداندڪھعاشقبرحسینـم...♥️
#صلےاللهعلیڪیااباعبدللھ🌱
@mojaradan
•ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.••|💚🦋|••
#السلام_ایها_غریب
#سلام_امام_زمان
#مهدی_جانم
اندر آیینه ی دل، عکس شهی می طلبم
به حریم حرم دوست، رهی می طلبم
روز و شب ناله زنان، ندبه کنان، اشک فشان
از خدا دیدن رخسار مهی می طلبم
🕊✨ اللّٰهم عجِّل لِوَلیکَ الفرج
✋ سلام روزت بخیر سلطانم🌹
@mojaradan
#اهمیت_دادن_به_ظاهد_تا_کجا_خوب_است؟
#قسمت_اول
همه انسانها، بهخصوص افرادی که برای خود ارزش قائل هستند، به رسیدگیهای ظاهری نیاز دارند. در اصل، این رفتار نشانه سلامت، شادابی و عزتنفس است. اما اهمیت دادن به ظاهر تا کجا نشانه بیماری نیست؟
هیستریونیک چیست؟
از زمانی که به سن بلوغ رسیده بود، آرزو میکرد هرچه زودتر به 18 سالگی برسد تا بتواند قوز روی بینیاش را با کمک تیغ جراحی محو کند. فکر میکرد با انجام این جراحی روزگار بر وفق مرادش میشود و دیگر هیچ غمی نخواهد داشت. تا اینکه روز موعود فرا میرسد و آرزویش برآورده میشود، اما درست 1سال بعد تصمیم به ترمیم بینی خود میگیرد، چراکه احساس میکند یک طرف آن بزرگتر از طرف دیگر است. این بار علاوه بر جراحی بینی از جراح خود میخواهد حجم لبها و گونههایش را همزمان با این عمل افزایش دهد. غافل از اینکه 6 ماه بعد ایراد دیگری در صورت خود پیدا میکند و همچنان به ملاقات و رفت و آمد به مطب، کلینیک و بیمارستان ادامه میدهد… .
#ادامه_دلرد
@mojaradan ❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
🔺آسیب شناسی روابط دختر و پسر قبل از ازدواج
تعداد جلسات خواستگاری
@mojaradan
*⚘﷽⚘
❤️✨❤️
#همسرداری
💑شاید به نظرتون عجیب باشه که همسرتون
به دلیل اینکه اون رو توی علائق شخصیاش همراهی نمیکنید
از شما دلسرد و مایوس بشه.
اما حقیقت همینه.
او به همین سادگی راهش رو از شما جدا میکنه.
💑او فوتبال دوست داره؟
عاشق بازیهای رایانهایه؟
دوست داره هرشب فیلم ببینه؟
همراهی همسرتون برای شما کار سادهایه
🌹اما برای همسرتون بسیار با معنا و با ارزشه
❤️✨❤️
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴طنز: هرکه این کلیپ رو ساخته واقعا هنرمنده
یه وقت فکر نکنید قبلا دیدین و دوباره نبینید؛
این بار دیدنش خیلی مهمه، اون هم با نکته های دقیق و نقطه زنش😂
#طنز
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز در جوان ترین سنی هستی که،
از اینجا به بعد خواهی داشت..
ازش لذت ببر !
ظهرتون به شادی ❄️⛄️
@mojaradan
#تلنگر
+بعضی اوقات پاک بودن و دوری از گناه آدم رو به جهنم میبره...
_مگه چنین چیزی ممکنه..؟😨
+اره...
وقتی یکی به خاطر پاک بودنش خودش رو از بقیه بالاتر ببینه و بقیه رو ریز و کوچیک...
وقتی به خاطر پاک بودنش مغرور بشه...
وقتی خودش رو بهشتی ببینه و بقیه رو جهنمی...
همین پاکی، که داره بهش مینازه با کله پرتش میکنه تو آتیش...🔥
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ویدئو - چطور مثل یه شیر باشیم؟ (با انگیزه شکار آهو)
🌪یه آهو برای دویدن انگیزه داره، یه شیر هم برای دویدن انگیزه داره... اما با یه فرق مهم
☄️آهو انگیزه ش فرار از شیره و شیر انگیزه ش رسیدن به آهو
🔥اسم این دو مدل انگیزه رو میذارم انگیزه منفی و مثبت
💥تا حالا از خودت پرسیدی انگیزه تو برای زندگی و کار چیه؟ (مثبت یا منفی؟)
حالا تو بشین با خودت فکر کن هدفت برای ترک فلان گناه تو وجودت ؛یا ورزش کردنت ؛یا درس خوندنت چی؟؟
😊هدف ها انگیزه سازن
@mojaradan
▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️
مجردان انقلابی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 #پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨ #پارت122 قهقه ای زد و گفت: - بیخیال مادر زن جان باید به این کارای من
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨
#پارت اخر
چرا اجازه نده ؟
-آخه فامیلای بابام همه خارج کشور هستن تا بیان طول می کشه
-دریا تورو خدا راضیش کن من نمی تونم دیگه ازت دور باشم
-ولی عزیزم نمیشه عمو و عمه هام نباشن درست نیست
-خوب حداقل عقد کنیم تا عروسی بیان فقط زود خبرشون کن بیان یه ماه بیشتر بهت فرصت نمیدم گفته باشم
-امیررررر یه ماه
-زیاده میخوای کمترش کنم
دهنم از پرویش باز موند :
-دریا بخدا تحمل ندارم ازت دور باشم بی انصاف نباش راضیشون کن زود بیان
با عشق بهش نگاه کردم و گفتم:
-منم از خدامه زودی بریم خونه خودمون ولی فکر نکنم اینقد زود بتونن بیان حداقل دوماه طول میکشه
مظلوم گفت:
-دریا دلت میاد من غصه بخورم ؟
خندیدم و گفتم:
-لوس نشو امیر عقد دائم که کردیم همیشه کنارتم
محکم لپم رو بوسید و گفت:
-نوکرتم
-دیونه ... پاشو بریم دیگه خیلی موندیم
نه نریم همینجا خوبه
-اه ...پاشو میگم زشته
با لبو لوچه ای آویزون گفت :
-باشه بریم
جلوی آینه ایستادم تا شالم رو مرتب کنم توی آینه دوباره نگاهم روش نشست بعد مرتب کردن لباسش فاصلش رو باهم کم کرد و پشت سرم قرار گرفت،
صورتش رو به صورتم چسبوند و توی آینه به چشمام زل زد :
-بهت گفته بودم خیلی زیبای
-نه ...
-گفته بودم می بینمت دیونت میشم؟
-نه ...
-گفته بودم میمیرم برات ؟
-خدا نکنه عزیزم
برم گردوند و پیشونیم رو بوسید
-به خاطر همه این سالها معذرت میخوام جبران میکنم برات ،
ازت ممنونم که این فرصت رو بهم دادی:
-همین الانم هیچی از غم و غصه هام یادم نمیاد من مزد صبرم رو گرفتم امیرم ...
روی چشمام رو بوسید و گفت:
-دوستت دارم
-منم دوستت دارم
"پایان"
نویسنده : آذر_دالوند
#پایان
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
پایان هایی را در زندگی تلخ یا شیرین تجربه خواهیم کرد.اما مهم ان است که ما زندگی را چطور میبینیم،اگر زندگی را محل گذر ببینیم پایان هم برایمان شیرین خواهد شد اما وقتی پایان راه را به بدی تعبیر کنیم زندگیمان هم تلخ می شود.
پایان زنگی هاتون شیرین.☺️🌹
رمان دیگر رو هم در کنار هم به پایان رسوندیم
@mojaradan
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
نقش تربیتی و اثرگذاری "بانوان" هم در خانواده و هم در جامعه بیشتر از مردان است؛
@mojaradan
لطیف اما قدرتمند.mp3
2M
#یک_دقیقه_حرف_حساب
💥 لطیف اما قدرتمند!
⚡️ بانوان توانائیهای خاصی دارند که آقایان ندارند!
☜ و این از اسرار خلقت خداست!
#استاد_پناهیان
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂»
محبوبه حق در دوجهان فاطمه است
در قلب محبِ او کجا واهمه است؟
آندم که قدم نهد بسوی محشر
لطف و کرمش شامل حال همه است
#شبتون_زهرایی C᭄
#پایان_فعالیت
.
•۰•۰•۰•۰•🍁✨۰•۰•۰•۰•۰•
@mojaradan