فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-بابالحوائجآمدهحاجتبگیرید
-عیدانهازدستولینعمتبگیرید..🌿💚シ
عیدڪممبروڪ^^
-
-----------------❁------------------
@mojaradan
جا داره خوش آمد بگیم به مجردهایی که آروم آروم به جمع مون اضافه میشن ☺️💐✋
تا یک دور تو کانال بزنید، ما براتون خبر های خوبی آماده میکنیم 😊👌
در ضمن خیلی خوش اومدین روز تولد امام جواد جون ❤️😍
#بسم_رب_مهدی
سلام خدمت همراهان کانال مجردان انقلابی
اعیاد گذشته و پیش رو مبارک همتون 😍❤️
عرضم به حضور انورتون که حسااابی دلمون برای همصحبتی باهاتون تنگ شده و به امید خدا میخوایم از این به بعد هر شب با هم یه چند دقیقه ایی در مورد مسائل مهمی که ممکنه مجردان کانال باهاش برخورد داشته باشند، گپ و گفت داشته باشیم ☺️
خلاصه که حسابی توی بحث ها شرکت کنید تا بتونیم از هم چیزای خوبی یاد بگیریم
ان شاء الله 😉
📗بیاین با این موضوع شروع کنیم که :
چه اشکالی داره مراسم عقد و عروسی تشریفاتی باشه؟ ❓❓❓😱😱
اگه آدم دارا باشه چرا که نه؟
مگه آدم چند بار عروس یا داماد میشه؟
نظراتتون رو برای ما ارسال کنید تا در نهایت با ارائه بهترین پاسخ و دلیل دینی، به نتیجه عاالی برسیم 😊
#راه_ارتباطی_ما_با_شما_خوبان
@mojaradan_bott
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸۱۲ بهمن
🇮🇷بازگشت امام خمینی (ره)
🌸و آغاز دهه فجر گرامی باد🇮🇷
@mojaradan
از دورانی که سگ آمریکایی بالاتر از شاه ایران بود، رسیدیم به دورانی که کفش یک سردار ایرانی، قیمتیتر از سر رئیس جمهور آمریکا شد.
و این ایدئولوژی امام خمینی بود.
#معجزه_انقلاب
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸امام خمینی(ره) : ما باید از همه طبقات ملت تشکر کنیم که این پیروزی تا اینجا به واسطه وحدت کلمه بوده است، وحدت کلمه رمز پیروزی است...
🗓 #دهه_فجر انقلاب اسلامی خجسته باد
@mojaradan
مجردان انقلابی
#بسم_رب_مهدی سلام خدمت همراهان کانال مجردان انقلابی اعیاد گذشته و پیش رو مبارک همتون 😍❤️ عرضم به
#نظر_بزرگواران
نظر من در این باره اینه که اگه طرفت پولشو داشته باشع یه عروسی مختصر و مفید اشکالی نداره البته اونم با لباس مححبه نه از این قرتی های الان بعد اگرم نه خب به زیارت و ولیمه همین
❤️
سلام اول رمان راهنمای سعادت تمام و کمال بفرست تا بعدش بشینیم پایه میز مذاکر😁😁
#ادمین_نوشت
قرار نشد باج گیری کنید 😂😂😂😉
چشم اونم می فرستیم براتون
#درجواب_ادمین
ایول داری داداش
😂🌹
❤️🌺
.نظر من این هست که اگر واقعا خانوادهای آنقدر دارا هست که بخواد عروسی مجلل و پر خرج برگزار کنه به این فکر کنه که شاید چندتا جوون توی اطرافیان این امکان رو نداشته باشند و با این کاری که این خانواده میکنن اون جوونا هم بترسن و نسبت به ازدواج دلسرد بشن
میتونن هزینه یک عروسی مجلل رو صرف ۵ تا عروسی ساده و صمیمی کنن این جوری زندگی ۴ تا جوون دیگه هم با جشن و شادی شروع میشه
بعدم زیبایی در سادگی. شما عکس عقدهای حرم امام رضا(ع) رو بزارید کنار عکس های عقدی که توی سالنها و تالارهای خیلی لوکس. کدومش بیشتر بهتون حس خوبی انتقال میده؟
هرچی زندگی زیر نگاه ائمه شروع بشه قشنگ تر و ان شاءالله پربرکت تر
❣🔺
سلام
به نظر من نیازی نیست عروسی حالت تشریفاتی باشه و شلوغ و توش آهنگ و کنسرت باشه
همین که ساده برگزار بشه و خاطره خوب به جا بمونه خوبه و چه خوبه که هم عروس داماد موافق باشن و هم خانواده ها
🧡🌲
کسانی که دارند هم باید حواسشون باشه کار رو برای بقیه سخت نکنند.
آه و حسرت و چشم هم چشمی که بعدش پیش میاد بده. وگرنه مراسم گرفتن به خودی خود مشکلی نداره.
❤️🛑
سلام عروسی اصلا نباید تشریفاتی باشه اما اسلام هم به ولیمه ازدواج تاکید کرده بدون چشم وهم چشمی و بریز و بپاش با ی نوع غذا و میهمان کم ورعایت شئونات اسلامی اما داما نمیشه که اورکت بپوشه عروس هم مانتو لطف کنید پارت بیشتری از رمان بار گذاری کنید
❤️🔻
برای عده ای از دهه شصتی ها این تصویر میتونه آرزو باشه،خب البته شاید که خواست خدا باشه.
اصل زندگی دوست داشتن و کنار هم بودن برای رضای خدا و تکامل و آرامش برای زندگیه ...
اگر هدف اینها باشه باقی مشکلات دیگه به این بزرگی که همه فکر میکنند نیست و شرایط و دیگه اینقدر سخت نمیگیرند.
البته که هر چند جامعه نوین تر میشه مثلا، والدین با تربیت و نگاه اشتباه و فراهم آوردن شرایط و لوازم راحتی برای فرزندان خودشون شرایط سختی و برای آینده عزیزان دلشون می سازند.چون از کودکی از اونها آدم های راحت و فرصت طلب می سازند...
#ادمین_نوشت
غصه نخورید دهه ۶۰ ها دهه ۵۰ هم کنارتون هستن و هر دو دهه کنار هم منتظر الطاف الهی هستن .
💚💝
سلام علیکم خداقوت
من مادر 3 فرزندم
پسرم طلبه ومجرد هستند هرجا رفتیم خواستگاری به در بسته خوردیم بسکه دنبال تجملات وپول و.. هستند😔. البته امیدمون به خداست و ان شاء الله بهترین همسر نصیبشون میشه🌺. اما شما رو به خدا به دختر خانمها وخانواده هاشون که تو کانال عضوند این پیام رو برسونید که پول وقیافه و مدرک خوشبختی نمیاره🤔
اونچه مهمه ایمان واخلاق و احساس مسئولیت آقا وخانمه که اگه داشته باشند بدنبالش همه چیز خدا بهشون میده. همونطور که خدا به ما هم داده🌺 والحمدلله رب العالمین آنچه که باید داشته باشیم داریم وشکر خدا بچه های سالم وصالح هم چاشنی زندگیمان شده 👌🌺👌
یاعلی. ان شاء الله همه خوشبخت بشند
❤️🔸
درست گفتین دهه پنجایی هم هست
درگروه
نمونه ش من ☺️ولی دیگه نا امید شدم، بیشتر به اون دنیا فکر میکنم
🔷💛
یه دختر واقعا باید شریک زندگیشو درک کنه از همه لحاظ شاید طرفت درامدش کم باشه همسرش باید قناعت کنه تو زندگی زن و مرد شریک هم هستن تو همه چی اون دختری که میگه من فلان سرویس طلا رو میخام یا خونه مجلل میخام اون اصلا فکر جیب طرفشو نمیکنه اون بنده خدا داره زحمت میکشه تا یه پولی به دست بیاره حالا درسته عروسی و این چیزا یه شبه ولی میشه اون شبو با هزینه کم خاطره انگیزش کنی که بعدا هم خودت راضی باشی هم همسرت
@mojaradan
مجردان انقلابی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 #پارت_هدیه_به_خاطر_میلاد_امام_جواد 🌸🌸🌸🌸🌸 💖راهنمای سعادت💖 پارت59 گریم شدت گرفته بود حتی آسمو
🌸🌸🌸🌸🌸
#این_پارت_هدیه_میدیم_به_پشت_صحنه_کانال_مجردان_انقلابی(درگوشی بهتون بگم مدیر محترم کانال)
#راهنمای_سعادت💖
پارت60
خدایا ببخش من غلط کردم، خواهشاً نزار واسه نیلا اتفاقی بیوفته!
من هر کاری کردم از سر بی عقلی بود نه بی مهری!
بالاخره به بیمارستان رسیدم و باعجله به سمت بیمارستان دویدم.
همین که وارد بیمارستان شدم محمد رو دیدم.
به سمتش رفتم و گفتم:
- محمد نیلا کجاست؟ حالش خوبه؟
محمد سری تکون داد و با چشمای قرمزش گفت:
- بردنش کما، گفتن که یه سکته قلبی خفیف داشته!
اینو گفت و از در بیمارستان بیرون رفت!
ته دلم داشت خالی میشد نکنه بلایی سرش بیاد!
از پرستار خواستم که منو ببره پیش نیلا..!
فاطمه خانوم و پدر و مادرش ناراحت و غمگین نشسته بودن رو به روی اتاق کما!
منو که دیدن همگی ایستادن.
فاطمه خانوم به سمتم اومد و آروم گفت:
- فکر نمیکردم وقتی عصبانی بشی زود تصمیم بگیری!
الانم برو دعا کن نیلا طوریش نشه وگرنه بلایی سرت میارم اون سرش ناپیدا!
شرمنده سرم رو زمین انداختم و گفتم:
- هرچی بگید حق دارید، من اشتباه کردم الانم دارم تاوانش رو پس میدم.
مادرش فاطمه خانوم رو آروم کرد و رفتن بیرون..! پدرشم دستی روی شونم گذاشت و سری تکون داد و رفت.
الان دیگه با نیلا تنها بودم.
نگاه کردن بهش اونم از پشت شیشه و با اون وضع قلبم رو به درد آورد!
اشکام دست خودم نبود و بی اختیار جاری میشد!
نمیتونستم توی این شرایط ببینمش!
خدایا اصلا همه چی تقصیر من بود چرا نیلا باید تاوانش رو پس بده؟
صدای اذان رو که شنیدم به نماز خونهی مسجد رفتم تا نمازم رو بخونم.
کلی دعا کردم حال نیلا خوب بشه.
دیدم گوشیم زنگ میخوره و مامان داره زنگ میزنه!
گوشی رو برداشتم و با بغض گفتم:
- سلام مامان
مامان با استرس گفت:
- سلام دورت بگردم کجایی؟
فکر میکردم با نیلا رفتید بیرون..!
دیدم نیلا گوشیش رو جواب نمیده زنگ تو زدم.
زدم زیر گریه و گفتم:
- نه مامان ما اصلا بیرون نبودیم.
مامان نیلا حالش بده توی کماست!
بگو اگه بلایی سرش بیاد من چکار کنم؟
مامان با نگرانی گفت:
- یاخدا چیشده مگه؟ کدوم بیمارستانی؟ بگو تا زود بیام.
آدرس رو دادم و قطع کردم.
(چند دقیقه بعد)
مامان اومد و همه چی رو واسش تعریف کردم.
گفت:
- چرا همچین کردی هان؟
به این نمیگن غیرت!
غیرتی که بخواد جون آدم رو به خطر بندازه غیرت نیست!
از تو بعید بود اینکار!
گذاشتی راجب کاری که کرده توضیح بده؟
چرا نمیخوای خودتو جای اون فرض کنی؟
یه دختر بچه که دیگه پدر و مادری نداره ممکنه گیر هرکسی بیوفته!
بنظرم گذشتهی نیلا چیزی نیست که خودشم باهاش کنار اومده باشه اونوقت تو با این کارت احساس گناهشو بیشتر کردی!
خدا شاهده تو و نیلا برام فرقی ندارید اونم مثل دخترم میمونه فقط از خدا میخوام زودتر بهوش بیاد.
دیگه حرفی بین منو و مامان رد و بدل نشد.
اون رفت پایین تا حواسش به نیلا باشه منم توی نمازخونه فقط دعا میکردم.
نیمه های شب بود.
گفتم شاید بد نباشه به نیت نیلا نماز شب بخونم.
شروع کردم به راز و نیاز با خدا!
نماز که تمام شد مهر رو برداشتم و سر جاش گذاشتم و خواستم برم بیرون که در با شدت باز شد!
نویسنده: فاطمه سادات
@mojaradan
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#راهنمای_سعادت
پارت61
نمازم که تمام شد مهر رو برداشتم و سر جاش گذاشتم و خواستم برم بیرون که سری به نیلا بزنم دیدم یکدفعه در به شدت باز شد!
مامان بود که اینطور با شدت در رو باز کرده بود!
توی چهرش ترس و غم رو میشد دید!
قطره قطره اشکش جاری میشد!
ته دلم داشت خالی میشد با بغض گفتم:
- مامان چیشده؟ نگو که نیلا طوریش شده!
مامان هیچی نگفت و من بیشتر قلبم درد گرفت.
با دو از طبقه بالای بیمارستان رفتم پایین که ببینم نیلا چطوره؟!
همه پرستارا و دکترا بالای سرش بودن!
مانیتور داشت وضعیت قلبش رو ضعیف نشون میداد.
با وحشت به صفحه مانیتور رو به روم خیره بودم که داشت یه خط صاف رو نشون میداد!
دکتری که بالای سر نیلا بود داد زد و گفت دستگاه شک قلبی رو بیارید!
مامان یه گوشه ایستاده بود و داشت گریه میکرد مادر فاطمه خانوم هم که دید داره اینجور گریه میکنه داشت دلداریش میداد فاطمه خانوم هم یه گوشه دیگه ایستاده بود و داشت به نیلا نگاه میکرد و اشک میریخت.
همه ماتم گرفته بودن!
یعنی باید باور میکردم خدا نیلا رو ازم گرفته؟
اشکام جاری شدن و با سرعت به سمت در خروجی بیمارستان دویدم!
باید میرفتم پیش آقا ابراهیم..!
سوار ماشین شدم و هر جوری بود با سرعت خودمو به گلزار شهدا رسوندم و پیاده شدم.
رفتم سر یادبود آقا ابراهیم و کنارش نشستم.
با بغض و اشک هایی که مثل بارون از چشام روونه میشد گفتم:
- آقا ابراهیم این رسمش بود؟
من تازه بهش رسیده بودم!
احساس کردم یکی از پشت سرم چیزی زمزمه میکنه!
گفت:
- چیشده جوون؟
بدون اینکه سرم رو برگردونم با صدایی بغض آلود گفتم:
- خدا عشقم رو از گرفته، فقط دلم میخواد ازش بپرسم خدایا چرا من؟!
گفت:
- ببین جوون بزار چیزی برات تعریف کنم قهرمان افسانهای مسابقات ویمبلدون، تو یه عمل جراحی اشتباهی بهش خون آلوده به ایدز تزریق میکنن، مریض میشه!
طرفدارانش از گوشه و کنار دنیا براش پیغام ارسالی میکنن.
یکیشون میپرسه خدا چرا تورو برای این بیماری دردناک انتخاب کرد؟
آرتور بهش جواب میده تو دنیا پنجاه میلیون کودک شروع به بازی تنیس میکنن!
بین اونا پانصد هزار تاشون حرفهای میشن!
از اون پانصد هزارتا پنجاه هزارتا شون میان توی مسابقات و فقط پنج هزار نفر سرشناس میشن!
پنجاه نفر میان تو مسابقات ویمبلدون!
چهار نفر میرسن به نیمه نهایی و دو نفر به فینال میگه وقتی جام قهرمانی رو بالای سرم میبردم نگفتم خدایا چرا من؟!
الانم که مریض شدم نمیگم خدایا چرا من!
اینارو گفتم که به کار خدا شک نداشته باشی.
فقط بهش توکل کن ببین چطور گره از کارت باز میشه.
اینا رو که گفت اشکام بیشتر جاری شد و غمگین تر شدم!
راستش شرمنده خدا شدم!
سرم رو که برگردوندم کسی رو ندیدم!
دیدم گوشیم داره زنگ میخوره!
جواب دادم که مامان با هیجان گفت:
- امیرعلی یهویی کجا رفتی؟ نیلا بهوش اومده میخواد تو رو ببینه هرجا هستی زودتر خودتو به بیمارستان برسون!
نویسنده: فاطمه سادات
@mojaradan
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#راهنمای_سعادت
پارت62
نیلا بهوش اومده میخواد تورو ببینه هرجا هستی زودتر خودتو به بیمارستان برسون!
مامان اینو گفت و قطع کرد!
با تعجب به مزار اقا ابراهیم چشم دوختم و با اشکایی که دست خودم نبود گفتم:
- دمت گرم آقا ابراهیم بخدا جبران میکنم.
بلند شدم و به سمت ماشین رفتم و با سرعت به سمت بیمارستان رفتم.
طولی نکشید که رسیدم و پیاده شدم!
(از زبان نیلا)
از زمانی که بهوش اومدم فقط دکتر و پرستار بالا سرم بودن!
الان منتقلم کردن بخش و خداروشکر کمی بهترم اما هنوزم درد دارم.
فاطمه و خانوادش و حتی فرشته خانوم با چشمای اشکی داشتن بهم نگاه میکردن و پرستار بهشون اجازه نمیداد بهم نزدیک بشن چون دکتر گفته بود زیاد نمیتونم صحبت کنم و کمی زمان میبره تا بهتر بشم.
اما من میخواستم امیرعلی رو هرطور شده ببینم.
به دکتر التماس کردم که اجازه بده اونم فقط اجازه داد با امیرعلی صحبت کنم اونم فقط ده دقیقه!
بالاخره امیرعلی اومد و بعداز اجازه گرفتن از پزشکم اومد پیشم..!
توی همین چند ساعتی که گذشته احساس میکنم امیرعلی خیلی ضعیف تر شده و حتی وزنش کم شده!
چشماش کلا قرمز بود و داشت اشک میریخت!
حاضر بودم بمیرم و با این صحنه رو به رو نشم و اشکای عشقمو نبینم!
اومد نزدیک دستام رو توی دستاش گرفت و گفت:
- بهتری دورت بگردم؟
اشکی از گوشه چشمم چکید که امیرعلی با دستش پاکش کرد و گفت:
- نبینم اشکاتو کوچولو
با درد خندیدم و گفتم:
- پس توهم گریه نکن
امیرعلی لبخندی زد و گفت:
- باشه فقط تو گریه نکن!
گفتم:
- کاشکی همیشه مریض بودم اینجوری باهام رفتار میکردی!
امیرعلی با بغض گفت:
- اینجوری نگو درد و بلات بخوره تو سرم!
اینجوری شرمنده ترم نکن دورت بگردم!
بخدا من رفتارم دست خودم نبود، وقتی از زبون خودت اینطور شنیدم عصبانی شدم و دیگه متوجهی رفتارم نبودم!
برات جبران میکنم و دیگه دوست ندارم راجب گذشته چیزی بشنوم چون همونطور که معلومه گذشته و هیچ ربطی هم به اینده نداره!
دوست دارم از الان به بعد فقط به فکر آیندهمون باشیم.
لبخندی زدم و با صدایی ضعیف گفتم:
- چقدر خوبی تو!
امیرعلی لبخندی زد و سرم رو بوسید و گفت:
- دیگه استراحت کن تا بهتر بشی من همینجا منتظر میمونم تا مرخص بشی.
گفتم:
- باشه ممنونم فقط بگو بقیه برن خونه میدونم تا الان خیلی استرس کشیدن و نگران بودن حتما الان خسته هستن بگو برن استراحت کنن.
امیرعلی بلند شد و گفت:
- چشم خانوم مهربون، شما الان فقط به فکر خودت باش که زودتر بهتر بشی!
نویسنده: فاطمه سادات
@mojaradan
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸