فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شما انتخابتون کدوم حالته؟
با همسرتون سر یه موضوع حرف و
بحث پیش میاد؛ همسر عصبانی
میشه و حرفهای ناراحت کننده
میزنه...
📌دوست داری جوابشو بدی که
ممکنه ساکت بشه یا ممکنه بحث
و ناراحتی بیشتر بشه؛
📌یا دوست داری قلق شو بلد باشی
که بتونی با یه حرف یا حرکت حال و
هواشو زودتر عوض کنی؟
.
مگه کسی هست که دلش حالت
دوم رو نخواد؟ نه؛ اگه هست بگین
منم بدونم😅
.
.
حالا این تکه فیلم رو ببینین
تا بدونین چی دارم میگم💌
قلق همسرت رو بلدی؟
گاهی با یه حرف کوچیک میتونیم تو اوج ناراحتی ورق رو برگردونیم 🎉
#تحلیل_فیلم
ولی چقدر فضای فیلمش نوستالژیکه🥺ساخت ۱۳۷۲ 🎬
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ارسالی_از_کاربران
🔴 پشت پرده حمایت آقایون از شورش زن زندگی آزادی😂
#طنز
#ادمین_نوشت
ایشون فعال کانال مجردان انقلابی هستن خدایی با اونکه مشغلشون زیاد هست و فرصت ندارن ولی هر روز برامون مطلب ارسال میکنند و ما را شرمنده خودشون میکنند
الهی همیشه سلامت باشن و خوشبخت دوعالم و خبر ازدواج موفقشون به ما بدن
اجرشون با امام علی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#دعای_ماه_صفر
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
مجردان انقلابی
••|🌼💛|•• #برگرد_نگاه_کن قسمت 6 خودم را به پشت پیشخوان رساندم و تنم را روی صندلی رها کردم. من با ای
••|🌼💛|••
#برگرد_نگاه_کن
قسمت 7
شاید هر کس دیگر بود از دریافت این پول خوشحال میشد ولی من نشدم.
همانطور ماتم زده به پول روی میز زل زده بودم که سعید کنارم ایستاد و همانطور که میز را جمع میکرد پول را روی دفترچهی سفارشم گذااشت. .
–دیدم به تو اشاره کرد. این مال توئه،
سعید همهی وسایل را روی میز چرخدار گذاشت. بعد گفت:
–بیا بریم دیگه، چرا خشکت زده، تا حالا کسی بهت انعام نداده بود؟
تکرار کردم.
–انعام؟ احساس بدی پیدا کردم. حس کردم به خاطر این که آن اتفاق افتاده این آقا با خودش گفته چقدر دست و پا چلفتی است. حالا یه پولی بدهم که کمکش کنم.
به آقای جوان نگاه کردم. پای تخته سیاه، گچ به دست کمی ایستاد و فکری کرد و نوشت.
"با حوصله" بعد نگاه گذرایی به من انداخت.
آقای غلامی کنار در کافی شاپ تخته سیاه پایه داری گذاشته بود که اگر مشتریها دلشان خواست نظرات یا حرفهایی که دوست دارند را رویش بنویسند. سعید میگفت کمتر کسی چیزی مینویسد، برای همین تخته بیشتر به صورت تابلو اعلانات درآمده و گاهی بچه ها منو روز را رویش مینویسند. آقای غلامی با لبخند مرد جوان را بدرقه میکرد.
–خوش آمدید آقای امیر زاده.
به طرف پیشخوان رفتم و رو به خانم نقره پرسیدم:
–نکنه من رفتم کنار میزش و ازش پرسیدم چیزی لازم نداره فکر کرده من دارم خوش خدمتی میکنم و این پول رو به من داده؟
خانم نقره شانه ایی بالا انداخت.
–خب حالا اگر اینجورم فکر کنه مگه اشکالی داره؟ این آقا زیاد میاد اینجا.
–ولی من فقط وظیفم رو انجام دادم.
–خب اونم وظیفش رو انجام داده...
سعید کنار خانم نقره ایستاد و اعتراض کرد.
–این چرا اینجوریه؟ از هر چی بقیه خوشحال میشن این ناراحت میشه.
خانم نقره لبش را گاز گرفت.
–تو چیکار به این کارا داری؟
سعید راهش را به طرف آشپزخانه کشید و شروع به غرغر کردن کرد.
انگار پشت من حرفهایی میزد.
از خانم نقره پرسیدم:
–خب اگه زیاد میاد اینجا، قبلنم به کسی پول داده؟
شانهایی بالا انداخت.
–نمیدونم، اگر بده که کسی اینجا به کسی چیزی نمیگه. تو خیلی تایلو بازی درمیاری. بزار جیبت بره دیگه.
–آقا سعید چرا ناراحت شد؟
–ولش کن، انتظار داشته پول رو با اون نصف کنی، بخصوص الان که اینجوری گفتی احتمالا با خودش میگه خب نمیخواد بده به من.
نگاهی به اسکناس انداختم.
–ولی من میخوام بهش برگردونم.
چشمهای خانم نقره گشاد شد. تا خواست حرفی بزنم راهم را به طرف آشپزخانه کج کردم.
روی یکی از صندلیها کنار خانم تفرشی نشستم.
خانم تفرشی رو به سعید با لحن اعتراض آمیزی گفت:
–اینایی که چهارتا کلاس درس خوندن همینجورین دیگه، فکر میکنن حالا آسمون باز شده اینا افتادن پایین. باید برن پشت میز بشینن فقط دستور بدن، بقیه هم جلوشون خم و راست بشن، اینا
ننه باباشون نزاشتن آب تو دلشون تکون بخوره که درس بخونن، همچین هنری نکردن، صبح تاشب کارشون یه درس خوندنه اونم که نمیخونن از صد نفر یه نفرشون درس میخونن، بچه های لوسه این دورهاند دیگه، خودشون که از بالا به همه نگاه میکنن هیچی نمیزارن به دیگران حداقل یه خیری برسه.
آقا ماهان نوچی کرد.
–ای بابا، این حرفها چیه، خانم تفرشی، همین درس خوندن سخترین کار دنیاست، کار هر کسی نیست.
میدانستم منظور تفرشی من هستم و از این که از پول دادن آن آقا ناراحت شدم بدش آمده.
نـویسنده لیلافتحیپور
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
••|🌼💛|••
#برگرد_نگاه_کن
قسمت 8
از جایم بلند شدم و رو به خانم تفرشی گفتم:
–من منظورم این نبود که چون من درس میخونم کسی هستم، منظورم اینه من اینجا حقوق میگیرم نیازی به این پولا نیست، اینجوری آدم تو معذوریت میفته، دفعه ی دیگه روم نمیشه برم سر میزها و بپرسم کسی چیزی لازم داره یا نه. کلا آدم کارش رو خوب نمیتونه انجام بده.
ماهان که روی کاغذی چیزی مینوشت سرش را بلند کرد و گفت:
–اصلا چه کاریه شما برید از مشتریها بپرسید، هر کس هر چی بخواد صداتون میکنه دیگه.
خانم نقره گفت:
–چرا لازمه اگه بره بپرسه بهتره.
ماهان نگاهش را برای چند ثانیه به چشمهای خانم نقره دوخت و بعد به کارش ادامه داد.
صدای دخترها را شنیدم.
–خانم، خانم...
دستپاچه به طرف سالن دویدم.
آقای غلامی انگشت سبابهاش را به طرفین تکان داد و لب زد.
–ندو، راه برو.
آرام قدم برداشتم.
دخترها دوباره قهوه میخواستند.
سفارششان را روی میز گذاشتم.
هنوز آن خانم و آقا با هم درگیر بودند و انگار قصد رفتن هم نداشتند.
برای این که از دستشان حرص نخورم پشت پیش خوان ایستادم و خودم را مشغول نشان دادم.
یک ساعتی گذشت خبری از مشتری نبود.
بالاخره یک خانم تنها سر رسید و با عجله یک چای خواست.
همان لحظه که چای را که روی میز گذاشتم آن خانم و آقا رضایت دادند وبلند شدند تا بروند. خانم از کنارم که رد می شد با غیض رو به آقا بلند گفت:
–واسه ما که خوش خدمتی نکرده بهش انعام بدیم.
بی تفاوت به سعید اشاره کردم که میزشان را جمع کند.
صدای زنگ گوشیام نگذاشت که حرص بخورم و بار حرفشان را به دوش بکشم.
رستا خواهرم بود.
از کارم برایش گفتم و از مردمی که شأن شخصیت دیگران را در کاری که انجام میدهند میدانند.
–ولشون کن خواهر من، آدمای لا شعور و نو کیسه همه جا پیدا میشن، تو هر جای این کره ی خاکی هم کار کنی از دست اینجور آدمها در امان نیستی. حالا یه مدت کار کنی دستت میاد کلا بی خیالشون میشی.
–نمیتونم رستا، خیلی رو اعصابم هستن، جوابشونم بخوام بدما فکر کنم از همین روز اول باید با همه دعوا کنم.
رستا نفسش را داخل گوشی فوت کرد.
–آره میدونم سخته، ولی وقتی آدم بزرگ باشه چاله های زندگی براش چیزی نیست راحت از روش رد میشه
مثل یه کامیون که راحت از روی جوبها و گودالهای کوچیک رد میشه
چرا؟
چون خیلی چرخهای بزرگی داره
ولی همون چاله رو چرخ یه ماشین سواری میوفته توش گیر میکنه و باید کلی آدم بیان کمکش تا درش بیارن. همانطور که حرف میزدم قدم زنان به طرف پشت پیشخوان حرکت میکردم. ماهان را دیدم که از آشپزخانه بیرون آمد و با دیدن من به طرفم آمد.
مقابلم ایستاد. زود تلفنم را تمام کردم و سوالی نگاهش کردم.
–میدونستید جلوی مشتری حرف زدن با تلفن ممنوعه.
نگاهی به اطراف انداختم.
–واقعا؟ نمیدونستم. پس سعی میکنم دیگه این کار رو نکنم.
رضایتمندانه نگاهم کرد.
–گفتم زودتر بگم که غلامی بهتون تذکر نده. از حرفهای تفرشی هم ناراحت نشید، کلا با همه همینجوریه، بی اعصابه.
–ممنون. بله متوجه شدم.
نویسنده لیلافتحیپور
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#ارسالی_از_کاربران
سلام و عرض ادب
بنده نجف هستم توفیق شد بیایم زیارت
عکس داخل ضریح امیرالمومنین علیه السلام خلوت بود راحت میچسبیدیم به ضریح و عکس گرفتم
برا ازدواج جووونا دعا کردیم و پدرمون خواستم که انشاءالله هرچه زودتر با مورد مناسب برن سر خونه زندگیشون
#ادمین_نوشت
ممنونم و تشکر از این بزرگوار الهی به حق امام علی همیشه سلامت باشن و تندرست و هر آرزو و حاجتی دارن از امام علی همین امشب بگیرین و عاقبت بخیر باشن و زیر سایه امام علی
نایب زیاره همه اعضا کانال هم باشن و همچنین مدیر محترم کانال مجردان انقلابی هم یاد کنید و نایب زیاره این بزرگوار هم باشید که در پشت صحنه هستن و در تمام مراحل فعالیت کانال همکاری و همیاری میکنند و فقط ادمین جان دیده میشه .من فقط یک خادم کوچک بیشتر نیستم .❤️
الهی همه مجردان کانال هم به زودی زود با همسرانشان برن پابوس امام علی و امام حسین و حضرت عباس و امام جواد و موسی بن جعفر و پدر امام زمان
الهی آمین
#دوستتون_دارم
#یا_علی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 داستانی «یک روز دیرتر»
🔸 ماجرای درس و کنکور در دل جنگ تحمیلی!
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
سرفصل های #مقام_محمود۲۱
۱• دنیا متن جهنم است!
۲• چگونگی عبور انسانها از متن جهنم، و نزدیک شدن به مقام شفاعت.
۳• مکانسیم تولید آرزو در قلب انسان.
۴• نحوهی اثرگذاری آرزوهای منفی یا بلند، در حرکت انسان به سمت مقام شفاعت.
※ رسانه رسمی #استاد_محمد_شجاعی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
515_18272268453272.mp3
12.77M
#مقام_محمود ۲۱
※ و أسئلهُ أن یُبَلّغنی المقامَ المَحمود لکم عندالله.
#استاد_انصاریان | #استاد_شجاعی
چطور میشود که؛
• پیامبر صلواتاللهعلیه قسم خوردند، بعضی شیعیان و مسلمانان را شفاعت نمیکنند،
• ولی بعضی از غیرشیعیان و غیر مسلمانان را شفاعت میکنند؟
منبع : کارگاه مقام محمود
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دینم را به تو میسپارم...
یادگار نازنین پیغمبر اسلام...
خودت؛ با تمام بزرگی ات...
نگه دار این دلبسته هایت باش...:)
#شبتون_حسینی
#پایان_فعالیت
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روز_خود_را_با_قران_شروع_کنیدد
#یک_فنجان_ارامش
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرار_عاشقی
#سلام_اربابم
#حسین_جانم
دارد میآید اربعین
انظُر عَلینا..؛
دق میکنم بیشک
اگر که جا بمـانم..:)💔
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#السلام_ایها_الغریب
#سلام_امام_زمانم
مولای من !
گرفته قلبم و آه هم مدد مرا ندهد
برای درد فراقت کسی دوا ندهد
به راه مانده نگاهم بیا گل نرگس
کسی به جز تو پناهی به بینوا ندهد
اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْ
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#انچه_مجردان_باید_دانند
💑 چه آدمی مناسب ازدواج نیست؟🤔
⛔️ اگه تو خانواده پدری و زندگی مجردی، مسئولیت کاری رو به عهده نمیگرفته یا تو مسئولیت محوله تعلل داشته. (تنبل و بیمسئولیت)
⛔️ اگه با پدر، مادر، برادر و خواهرش (که بنظر حتی غیرمنطقی بوده یا اخلاق دلخواه رو ندارن) ارتبــاط ســازنده و راضیکننده نداره (عدم تعامل و ارتباط اجتماعی صحیح با دیگران)
⛔️ اگه تو زندگی، مرتب شغلش رو عوض کرده، با دوستای زیادی به خاطر مشکلاتی قطع رابطه کرده، رشته تحصیلیش رو تغییر داده یا ترک تحصیــل کرده، علائقـش رو نیمهکاره ول کرده و ثبات فکری، احساسی و رفتاری نداره. (عدم ثبات فکری، احساسی و رفتاری)
⛔️ اگه بیشتر به جای گوش کردن، صحبت میکنه و بیشتر از اینکه سعی کنه دیگران رو بفهمه سعی داره که دیگران اونو درک کنن.(عدم مدیریت رابطه)
⛔️ اگه خیلی هیجانطلبه و صرفاً، هیجاناتش اونو جلو میبرن و نمیتونه خواستــههاشو عقب بندازه.(هوش هیجانی پائین)
⛔️ اگه از نگاه دیگران، اون فردی غرغرو، سرزنشگــر، وابستــه، احسـاسـاتی، بدبیــن، گوشهگیر، پرخاشگر، دمدمی مزاج، خودخواه، گوشتتلخ، غمگین یا تکانشی به نظر میاد.(اختلال شخصیت)
#نکته_به_درد_بخور🤔
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
43.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۷_۱#سریال_پوست_شیر
ژانر: خانوادکی_جناحی
#فصل_دوم
#پایان_قسمت_هفتم
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
روانشــــناسی رابطه🤍
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
16.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_تصویری
📀 قسمت سی و دوم و پایانی
💾 دوره آموزشی رایگان
🎉 سوالات خواستگاری 🎉
دکتر مسلم داودی نژااد
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
🌱
💠 #نکات همسرداری موفق برای خانم ها
در راس #همه_موارد ذکر شده، برای بهترین همسر بودن تلاش کنید که شوهرتان را با تمام قلبتان دوست داشته باشید.
هیچ بخشی از خودتان را نگه ندارید و به او نشان دهید که چقدر به ازدواج و خوشبختی خود متعهد و پایبند هستید.
#نشان_دهید که هنوز دیوانه وار عاشق او هستید و #عشق شما به او بی قید و شرط و پایان ناپذیر است.
به او ثابت کنید کاری نیست که به خاطرش انجام ندهید و تا آخرین نفس آماده اید برای رابطه خود بجنگید.
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
39.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میخوای همسرت تغییر کنه؟
اینجوری رفتار نکن🤔
🎞تحلیل تکه ای از فیلم دلنوازان
#تحلیل_فیلم
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
13.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ارسالی_از_کاربران
«قرار بر سادگی بود!»
#ازدواج_اسان
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖊شجاعت را از کسی که با تمام سرعت دوید سمت تروریست شناختم نه از برعندازی که تا دستگیرش کردن خودش را خیس کرد و همه کارهای زشت تو زندگیش را اعتراف کرد.
#بیرون_گود_نشستن_میگن_لنگش_کن
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
مجردان انقلابی
••|🌼💛|•• #برگرد_نگاه_کن قسمت 8 از جایم بلند شدم و رو به خانم تفرشی گفتم: –من منظورم این نبود که چو
••|🌼💛|••
#برگرد_نگاه_کن
قسمت 9
ساعت سه شیفتم را با آقایی که بقیه ی ساعت را جای من در کافی شاپ کار میکرد عوض کردم و از بقیه خدا حافظی کردم.
از کافی شاپ بیرون زدم.
به طرف ایستگاه مترو که به اندازه ی یک ایستگاه از آنجا فاصله داشت راه افتادم. پیاده روی را خیلی دوست داشتم. بخصوص در این هوای مهر ماهی. همانطور که در پیاده رو قدم میزدم و یکی یکی مغازه ها را از نظر میگذراندم ناگهان چشمم به همان آقای جوانی که صبح برای خوردن صبحانه به کافی شاپ آمده بود افتاد. فکر کنم آقای غلامی با اسم امیر زاده صدایش زده بود.
بیرون یک مغازهی لوازم تحریر فروشی در صحبت کردن با یک خانم سن وسال دار بود. خانم چادری که رویش را هم گرفته بود. آقای امیر زاده سر به زیر حرفهایش را گوش میکرد و گاهی سرش را برای تایید حرفهایش تکان میداد. در آخر هم دستش را روی سینه اش گذاشت و سرش را به علامت هر چی شما بگید کج کرد.
بعد از رفتن خانم شروع به جابه جا کردن کارتن بزرگی شد که جلوی مغازه روی زمین بود. از تعجب قدم هایم کندتر و کندتر شدند. او اینجا چه کار میکرد؟
دستم را داخل جیب مانتوام چرخاندم و
اسکناسی که صبح داده بود را لمس کردم. تقریبا نزدیکش شده بودم، همانجا ایستادم. خم شده بود تا کارتن را باز کند. وجود مرا حس کرد. سرش را بالا آورد،
تا چشمش به من افتاد با تردید مکثی کرد. او هم ایستاد. ماسکم را پایین کشیدم و سلام کردم.
ماسک نداشت لبخند زد.
–سلام. ببخشید اولش نشناختم. حالتون خوبه؟
–بله ممنون.
تعجب را از چشمهایم خواند.
–نمیدونستید همسایه هستیم؟
–شما اینجا کار میکنید؟
اشاره ایی به مغازه کرد و باعث شد نگاهم به طرفش کشیده شود.
–اینجا مغازمه.
مغازه پر بود از لوازم تحریرهای مختلف و قسمتی از ویترین هم چند اسباب بازی چیده شده بود.
–خیلی قشنگه. بعد نگاهی به کارتن که حالا دیگر بازش کرده بود انداختم.
–اینم اسباب بازیه؟
لبخند زد.
–برای ما بزرگا اسباب بازیه ولی واسه بچه های دوسه ساله میز کاره.
–چقدر بامزس. چقدرم کوچولوئه، آخه بچه های سه ساله مگه چی مینویسن.
–خب نقاشی و خمیر بازی و حتی غذاشون رو میتونن روش بخورن.
مرموزانه پرسید :
–میخواهید امتحانش کنید؟
خجالت زده سرم را پایین انداختم.
–کار خوبی دارید، کار برای بچه ها خیلی لذت داره.
سرش را به علامت تایید حرفهایم تکان داد.
نــویسنده لیلافتحیپور
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
••|🌼💛|••
#برگرد-نگاه_کن
قسمت 10
–کارتون تموم شده؟
–بله، داشتم میرفتم خونه.
–خسته نباشید، واقعا کار سختی دارید، خدا صبرتون بده.
–خودمم نمیدونستم اینقدر کار سختیه، البته همه میگن اولش اینجوریه، کم کم درست میشه.
–بله، کم کم اونقدر با آدمهای عجیب و غریب روبرو میشد که خودتون یه پا آدم شناس میشید. ولی خب سرو کله زدن با همین آدمها یه صبری میخواد که انگار شما خیلی خوب میتونید از پسش بربیایید.
ماسکم را بالا کشیدم.
–نه، منم آنچنان صبور نیستم، یه جورایی اجبار دیگه.
سرش را به علامت تایید حرفم تکان داد.
–همین اجبار گاهی آدم رو میسازه. اون کلمهایی که روی تابلو نوشتم در مورد شما بود. من بودم یه مشت میزدم تو چونهی اون آقا، که عرضه نداشت... بعد پوفی کرد و سرش را تکان داد.
لبخند زدم.
–امروز شما ساکت ترین و بی دردسرترین مشتری ما بودید. اون که چیزی نبود، تا الان کلی ماجرا داشتیم.
–خدا به دادتون برسه، اعصاب میخوادا، البته من زیاد میام اونجا، صبحانه هاش رو دوست دارم.
سرم را پایین انداختم و کمی این پا و اون پا کردم.
سوالی نگاهم کرد.
بالاخره گفتم:
–نمیدونستم با ما همسایه هستید. برای همین امانتیتون رو پیشم نگه داشتم که دفعه ی دیگه که امدید کافی شاپ پستون بدم.
ولی حالا که دیدمتون با اجازتون بهتون میدم.
اسکناس را از جیبم در آوردم و دو دستی مقابلش گرفتم.
–بفرمایید.
مات و مبهوت نگاهش را بین من و اسکناس چرخاند.
–این چیه؟
–همون پولی که صبح روی میز گذاشتین. من اونجا حقوق میگیرم نیازی به این کارا نیست.
هنوز هم در همان حال تحیر مانده بود و نگاهم میکرد.
با تردید گفت:
–منم میدونم حقوق میگیرید. خودم خواستم که...
–بله، شما لطف دارید اما من نمیتونم قبول کنم. من اونجا وظایفم رو انجام میدم کار اضافه ایی انجام نمیدم که پول اضافه ایی بگیرم.
شانه ایی بالا انداخت و با دلخوری گفت:
–خب اگه نمیخواهید، اون خانم رو میبینید داره میره، (به خانم چادری که چند دقیقه پیش با هم صحبت میکردند اشاره کرد) واسه مسجد سر خیابون کمک جمع میکنه، منم هر روز تو مسجد میبینه و خوب میشناسه، ببریدش بدید به ایشون بگید امیر زاده داده.
اگرم بهش نرسیدید تو همون مسجد کنار مترو همیشه هست بعدا ببرید مسجد بهش بدید.
با چشمهای از حدقه در آمده نگاهش کردم.
–یعنی چی؟ مگه شما به من صدقه دادین که...
انگار تازه متوجه شده بود چه حرفی زده. فوری حرفم را برید.
–نه، نه، من اصلا منظورم این نبود که...
نگاهم را با ناراحتی روی صورتش کشیدم و پول را روی جعبه ایی که جلوی پایش بود گذاشتم و به راهم ادامه دادم.
نــویسنده لیلافتحیپور
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
سرفصل های #مقام_محمود۲۲
۱• افرادی که در قیامت شفاعت نمیشوند.
۲• مکانیسم موانع باطنی گروههایی که شفاعت نمیشوند.
۳• معنی اسم مؤمن، و نقش این اسم در جذب شفاعت.
رسانه رسمی #استاد_محمد_شجاعی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
380_18350345349213.mp3
11.57M
#مقام_محمود ۲۲
※ و أسئلهُ أن یُبَلّغنی المقامَ المَحمود لکم عندالله.
#استاد_شجاعی | #استاد_انصاریان
✘ بعضی از انسانها حتی شیعیان به دلیل داشتن بعضی موانع در نفس خویش، هرگز نمی توانند به مقام شفاعت نزدیک شوند.
✘ موانع رسیدن به مقام شفع ؟
منبع : کارگاه مقام محمود
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥جدیدترین تصاویر از مراسم پیاده روی #اربعین از مناطق مختلف عراق
#اربعین
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وای از یتیمی...😭😭😭
بیاای عمه جان کامشب زمرگ خودخبردارم
هوای دیدن رخسار زهرا را به سر دارم
خبر کن دختران شام را از بهر دیدارم
که تا ثابت کنم من هم در این عالم پدر دارم
امان از دل زینب...😭😭😭
شهادت حضرت رقیه 🖤
را به اعضای محترم کانال مجردان انقلابی تسلیت عرض میکنم انشاالله امشب همتون از خود خانم رقیه حاجتتون و بگیرید🤲
عزیزان امشب همتون واسش صلوات بفرستید و واسه بنده حقیرم دعا کنید 🌹
#شبتون_باب_الحوائجی
#پایان_فعالیت
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´