eitaa logo
مجردان انقلابی
14.2هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
••|🌼💛|•• برگرد نگاه کن قـسمت 29 مریضی مادرتون تقصیر من نبود. چرا شما همه چیز رو به هم ربط می‌دید.
••|🌼💛|•• برگرد نگاه کن قسمت 30 –من در مورد اون روز ازش پرسیدم که چرا با شما اونجوری حرف میزد. برام همه چیز رو توضیح داد، البته قبلش کلی منو تیغ زد، به کم هم قانع نیست. خنده ی کوتاهی کرد و ادامه داد: –اولش که گفت چقدر از شما گرفته تعجب کردم و با خودم گفتم آخه این خانم حصیری چرا این همه پول بی زبون رو به این داده. ولی حالا که دارم فکر میکنم می‌بینم با شما خیلی خوب حساب کرده... وای خدای من، ساره خدا لعنتت کنه من رو به پول فروختی؟ اگه میدونستم اینقدر دهن لقه کاری ازش نمی‌خواستم. کاش بهش می‌سپردم که به کسی حرفی نزنه، البته فایده ایی هم نداشت اون تا اسکناس ببینه همه چی یادش میره. حالا که کار از کار گذشته بود باید توضیحاتی میدادم که سوتفاهم پیش نیاد، حالا فکر نکنه من فضولم و تو زندگی دیگران تجسس می‌کنم. سرم را بالا آوردم. –من فقط نگران شدم که نکنه اتفاق بدی... حرفم را برید. –شما خیلی هم کار خوبی کردید. اصلا فکر نمیکردم موضوع این چیزی باشه اون دختره گفت. راستش وقتی حرفهاش رو شنیدم خوشحال شدم. اولش وقتی دیدم با اون دختره سر و سّری دارید یه کم ترسیدم. ولی بعد که جریان رو فهمیدم خیلی هم ذوق کردم. که شما به خاطر من اینقدر خودتون رو به دردسر انداختین. همین که میگید نگرانم شدید یه دنیا می‌ارزه. از طرفی از این که دنبال ساره رفته تا سر از کارم در بیاورد ناراحت بودم از طرفی هم از این که اینقدر برایش مهم بودم که کارش را به خاطر من چند روز رها کرده ته دلم قنج رفت. ترسیدم از این که نکند ساره برای بیشتر پول گرفتن دروغ هم قاطی حرفهایش کرده باشد، برای همین پرسیدم: –ساره دقیقا چی به شما گفته؟ نکنه از خودش حرف درآورده باشه؟ با شک نگاهم کرد. –اون گقت که شما می‌خواستین ماهانه یه کمکی به مسجد بکنید واسه امور خیر. هر روز میومدید سراغ من که ازم بپرسید چطوری باید این کار رو انجام بدید ولی خب من نبودم. بعد چند روز, دیگه شما نگران میشید و برای این که روتون نشده خودتون برید مسجد و بپرسید به این دختره گفتین که پرس و جو کنه. در حقیقت با یه تیر دو نشون زدید. نفس راحتی کشیدم. باز خدا ساره رو خیرش بده آبرومندانه‌تر تعریف کرده. خیلی ضایعم نکرده. –بله درست گفته. سری به تایید تکان داد. نــویسنده لیلافتحی‌پور .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
••|🌼💛|•• برگرد نگاه کن قسمت 31 –منم رفتم از اون خانم مسئول مسجد پرس و جو کردم دیدم دقیقا حرفهای همین دختره رو میگه و خیلی هم خوشحال بود که یه نفر دیگه به خیرین اضافه شده و ماهانه میخواد کمک کنه. اون دختره رو هم قشنگ یادش بود، با مشخصاتش بهم توضیح داد. بعدشم یه بسته قبض مسجدرو بهم داد که هر کس خواست کمک کنه بهش قبض بدم. از این همه پیگیری‌اش ماتم برد. نگاهی به کیفم انداختم. –البته من از ماه دیگه کمک می‌کنم، این ماه یه کم بی برنامه... دستش را در هوا تکان داد. –نه منظورم شما نبودید، داشتم کارایی که انجام دادم رو براتون توضیح می‌دادم. همینطور می‌خواستم ازتون بخوام دیگه مسیرتون رو کج نکنید و از اونور نرید. از همین راه همیشگیتون برید. لزومی نداره اینقدر راهتون رو دور کنید. نگاهم را زیر انداختم و او نفس عمیقی کشید و آرام‌ترادامه داد: –وقتی شما از اون خیابون رد میشد انگار اون خیابون رو زنده می‌کنید. وقتی نیستید انگار همه مردن، چشمم کسی رو نمیبینه، هیجا رنگ نداره، همه چی سیاه و سفید و دلگیره، سوت و کور بودن خیابون اونقدر به چشم میاد که این همه آدم انگار محو میشن و دیده نمیشن. مثل یه شهری که خاک مرده توش پاشیدن. آدمهای زیادی از جلوی مغازه رد میشن ولی چشم من فقط یه نفر رو می‌بینه. سرم پایین بود و نخ‌های گوشه‌ی شالم را دور انگشتم می‌پیچاندم و باز می‌کردم. اصلا توقع شنیدن این حرفها را نداشتم. از خجالت نمی‌دانستم چه کار کنم. انگار ناگهان آدم دیگری شده بود، حرفهایی میزد که من تحمل شنیدنش را نداشتم. ضربان قلبم آنقد بالا رفته بود که می‌توانستم صدایش را بشنوم. از خجالت سرم را بالا نیاوردم و حرفی نزدم. او هم دیگر سکوت کوتاهی کرد و بعد پرسید: –می‌تونم سوالی ازتون بپرسم؟ بدون این که سرم را بالا بیاورم گفتم: –بفرمایید. –اگر دلتون نخواست جواب ندین. سکوت کردم و او ادامه داد: –چرا تو اون کافی شاپ کار می‌کنید؟ منظورم اینه اصلا اون کار در شأن شما نیست. اونجا همه جور آدمی میاد صورت خوشی نداره شما مدام جلوشون بزار و بردار کنید. بالاخره انگشتم را از لای نخ های شالم بیرون کشیدم و نفسم را بیرون دادم. به خاطر هیجان بالایم می‌ترسیدم حرفی بزنم و در صدایم لرزش باشد برای همین از درون به خودم آرامش می‌دادم. از آینه نگاهم کرد. نویسنده لیلافتحی‌پور .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
••|🌼💛|•• برگرد نگاه کن قسمت 32 –یه وقت فکر نکنید دارم تو کارتون دخالت می‌کنما، من منظورم اینه کلا خانمها نباید تو این جور شغلها مشغول باشن. چون خیلی ارزششون بالاست. کارای سطح پایین ارزش اونها رو پایین میاره. در مورد شما این موضوع خیلی بیشتر صدق میکنه. گلویم را صاف کردم و به آرامی گفتم: –من خودمم این کار رو دوست ندارم. راستش خیلی جاها برای کار رفتم اکثرا یا حقوقشون خیلی کم بود یا محیط سالمی نداشتن. درسم که تموم بشه کار بهتری میتونم پیدا کنم. چه رشته ایی درس می‌خونید. –شیمی. ابروهایش بالا رفت. –پس من الان با یه شیمیدان دارم حرف میزنم. لبخند زدم. –فکر می‌کنم برای رشتتون کار زیاد باشه. –خب درسم تموم بشه بهتره، من فقط یه جا بهم پیشنهاد کار شد که اونم فقط دو روز تونستم کار کنم. –چرا؟ –خب محیطش مناسب نبود. –یعنی لیسانس گرفتین کجاها میتونید کار کنید؟ –خیلی جاها، داروسازی، مواد غذایی ، پتروشیمی ، رنگ و غیره... –کدوم دانشگاه درس می‌خونید؟ –شهید بهشتی. چشم‌هایش را گشاد کرد. –آفرین. اونقدر ساده و خاکی هستین اصلا بهتون نمیاد دارین شیمی اونم تو اون دانشگاه می‌خونید. –مگه باید چطوری باشم؟ شیمی هم یه رشتس دیگه. –نه بابا، ملت یه رشته ی آبدوغ خیاری اونم تو دانشگاه آزاد درس میخونن اونقدر باد دارن که نمیشه باهاشون حرف زد. من از همون روز اول که دیدمتون فهمیدم شما یه جورایی متفاوت و خاص هستین. دوباره سرم را پایین انداختم. –شما لطف دارید. بینمان سکوت سنگینی برقرار شد. پیچ رادیو را پیچاند. صدای اخبار گو از رادیو پخش شد. خبری در مورد فوت یکی از رجال سیاسی بود. امیر زاده پوزخندی زد و گفت: –الان با مرگ ایشون کلی تو مملکت اشتغال زایی میشه. پرسیدم: –چطوری؟ –آخه ایشون پنجاه جا منصب داشت. حالا به تخصصش هم کاری نداشته باشیم من موندم یه نفر چطوری میتونه به همه‌ی اینا برسه... –بله، درسته، طبیعیه که آدم چندتا هندونه را با هم نمی‌تونه بلند کنه. به مقصد که رسیدیم گفت: –از اینجا تا خونتون پیاده روی زیاد داره؟ نگاهی به خیابان انداختم. –برای من نه، چون پیاده روی رو خیلی دوست دارم. –برای همین همیشه کفش اسپرت پاتونه؟ نگاهی به کفشهایم انداختم و دقتش را در دلم تحسین کردم. –بله خب، البته چون ساعات زیادی باید کفش پام باشه یا توی مترو گاهی تمام راه رو سرپا هستم، با کفشهای دیگه پام خیلی اذیت میشه. –مترو که از همه جهات سخته، به خصوص حالا با این کرونا، همیشه تو فکر شمام که یه وقت خدایی نکرده تو اون شلوغی مبتلا نشید. نــویسنده لیلافتحی‌پور .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چیزی که فکر میکنم زندگیم رو میسازه چیزی که واقعا زندگیم رو میسازه .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
15.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻تـاول پارسال این موقع چندتا عمود رو اومده بودی؟ 🔹کارگردان: «محمد اسفندیاری» 🔹نویسنده: «احسان ثقفی» 🎞 فیلم کوتاه .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
50.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ژانر: خانوادکی_جناحی .•°``°•.¸.•°``°•                   @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
8.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
••|💓💒|•• جز در خانه 🔹تو هیچ کجا بهتر نیستــــــ♥️... نوکر هیچ کسی جز تو نبودن زیباستـــــ♥️ ... .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عمری است که ما دست به دامان حسینیم در مجلس روضه همه مهمان حسینیم   چون عشق حسین بن علی راه نجات است پس تا به ابد مست و پریشان حسینیم   بیمار فقط در طلب لطف طبیب است ما منتظر نسخۀ درمان حسینیم   ما را نبود واهمه از آتش دوزخ وقتی همگی گوش به فرمان حسینیم   فردوس برین خانۀ عشاق حسین است صدشکر که ما جزو محبان حسینیم   دیوانه شدیم از نمک سفرۀ ارباب آباد از آنیم که ویران حسینیم صلی الله علیک یا ابا عبدالله (ان شاءالله قسمت و روزیتون بشه) ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ .•°``°•.¸.•°``°•                   @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
5.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️ #,مهدی_جانم بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست 💔 آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست😔 مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب🌙 در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست 😓 🤲 🌹اللهم عجل لولیک الفرج 🌹 ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ .•°``°•.¸.•°``°•                   @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´