16.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_تصویری
⭕من از یکی خوشم میاد نمیدونم مناسب برای ازدواج هم هستیم؟؟😕😕😕
ازدواج احساسی یا عقلانی؟🤔
❌ نکات فراموش شده ازدواج
@mojaradan
#پسا_مجردی
⭕️بعد از دعوا چجوری سر صحبت رو باز کنیم؟
-به نظرت وقت خوبیه درباره چیزی که اتفاق افتاده حرف بزنیم؟
- من واقعاً دوست دارم مشکل رو حل کنیم اما میخوام مطمئن شم که باهام موافقی ؛ آمادگی داری راجع بهش صحبت کنیم؟
-من میدونم اصلا آسون نیست ولی برام مهمه وقت و انرژیش رو داری با هم به مکالمه داشته باشیم؟
- اختلاف اتفاق افتاده؛ مهم اینه که چه جوری حلش کنیم؛ هر وقت آمادگیشو داشتی بهم اطلاع بده من دوستت دارم.
-خوشحال میشم فضایی برای توضیح خودم و شنیدن حرفات ایجاد کنم؛ میتونیم صحبت کنیم؟
-من واقعاً از اتفاقی که افتاد ناراحتم اما دلم میخواد که دوباره با هم باشیم. وقتش رو داری درباره مسائلمون حرف بزنیم؟
@mojaradan
7.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای کاش همه مردان جامعه ما این ویدئو رو میدیدند 👌👌👌
#کلیپ_تامل_بر_انگیز
@mojaradan
6.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💡 تفاوت بین تنهایی و احساس تنهایی 💡
@mojaradan
10.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇯🇴 این زندگی روزمره ی مردم فلسطین است، تا زمانی که اسرائیل نفس میکشد!
@mojaradan
6.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قصد تو کرده ام
راه دوست داشتنت
از کدام طرف است؟!💛✨
#عاشقانه_مذهبی🤍
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
واکنش ادمین جان بعد از
چندوقت که از حبس آزاد شد😂😍 و توانست پاسخ گو اعضای دوست داشتنی مجردان انقلابی باشه با اون هم پیام انرژی زا که براش ارسال کرده بودید 👆😅
.#دوستون_دارم
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
مجردان انقلابی
. واکنش ادمین جان بعد از چندوقت که از حبس آزاد شد😂😍 و توانست پاسخ گو اعضای دوست داشتنی مجردان انقلا
#ارسالی_از_کاربران
سلاااااام آدمین جان
واییییییییی این فیلم چه با حاااااال بود
کلی ذوق کردم بادیدن اون گربه🤣🤣🤣🤣🤣 البته بلا نسبت شما🌹🌹
ایییییییییی واییییییییی آدمین جان😡😡😡
هم حرف گوش کن نیستی هم دهن لقی ،بنده خدا مدیر کانال تا الان سر به بیابون نذاشته از دستت خدا رحم کرده بهش👻👻 تودار باشید لطفااااااااا🙃🙃🙃🙃
#ادمین
ممنونم از این بزرگوار الهی خوشبخت بشن .
😂😂😂😂😂😍❤️
ایشون یکی از فعالان اعضا هستن و طنز پرداز هستن .الهی حاجت روا بشن .
حرف دل مدیر کانال زدن .دست روی دل مدیر کانال نزارید که از دست من خون هست .😉
#شاد_باشید ❤️
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
مجردان انقلابی
#ارسالی _از_کاربران
سلام و روزبخیر
گلزارشهداگمنام میدان شهدا مشهدمقدس
دعاگوی کانال مجردان انقلابی💌
و دعاگو در حرم آقاجان و ولی نعمتمان امام رضاجان💚
#ادمین_نوشت
ممنونم الهی به حق حضرت زهرا حاجت روا باشن و همیشه سلامت و تندرست باشند زیر سایه امام رضا
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
مجردان انقلابی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت279 –وای خدایا، ساره این جا چی کار میکنه؟! یعنی چه بلایی سرش اومده؟! اگ
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بگرد نگاه کن
پارت280
در حال صحبت کردن با نادیا بودم که صدای ضربههای مشتی که به در خانه میخورد من و نسرین را از جا پراند.
فوری خداحافظی کردم و تلفن را قطع کردم.
نسرین از جا جهید و پشت در ایستاد و از چشمی نگاه کرد.
بعد با رنگ پریده به طرفم برگشت و به صورتش زد.
–بدبخت شدیم اون پسر غولتشنگه داره به در میکوبه. حتما شهلا بهشون گفته تو این جایی.
کف دستم را به سرم کوبیدم.
–مطمئنی اون گفته؟
مانتواش را از روی مبل برداشت و به تن کشید.
–مطمئن که نیستم، شاید هلما باهاش حرف زده شک کرده.
–حالا می خوای در رو باز کنی؟
شالش را شلخته روی سرش انداخت.
–می گی چی کار کنم؟ تو برو تو اتاق ببینم چی می گه، شاید بتونم ردش کنم بره.
ضعفی به پاهایم افتاده بود که توان حرکت نداشتم، از فکر این که با کامی چند قدم بیشتر فاصله ندارم رعشهای به جانم انداخته بود که حتی نمیتوانستم خودم را پنهان کنم.
در دوباره کوبیده شد.
نسرین بلند گفت:
–اومدم بابا، چه خبرته؟
بعد به طرف من آمد و پچ پچ کرد.
–پس چرا نمی ری؟
دستم را گرفت و تقریبا به داخل اتاق پرتم کرد و در را بست.
صدای باز شدن در را شنیدم و بعد صدای نسرین را که طلبکارانه حرف می زد.
–چته آقا؟ زورت رو به در میرسونی؟ چرا این جوری در می زنی؟
صدای کامی را شنیدم که گفت:
–مگه می خوای در کاروانسرای شاه قلی رو باز کنی؟ یه ساعته پشت درم.
نسرین هم زبان تیزی داشت.
–این چه طرز حرف زدنه؟ اختیار خونهی خودمم ندارم؟ تو چرا مثل طلبکارا در می زنی؟
همان لحظه صدای هلما که کمی آرام تر بود، آمد. برای بهتر شنیدن گوشم را به در چسباندم.
–کامی بیا برو کنار. ببین عزیزم، ما اومدیم اون دختره رو ببریم با توام هیچ کاری نداریم.
نسرین صدایش را بلند کرد.
–کدوم دختره؟ شما امروز همه ش مزاحم من می شید. هر دفعه هم یه چیزی می گید. برید خدا روزی تون رو جای دیگه حواله کنه.
احساس کردم خواست در را ببندد که یکی از آن دو نفر اجازه نداد.
نسرین فریاد زد.
–پات رو از لای در بردار. ولی انگار زور آن ها بیشتر بود و وارد شدند.
چون صدای هلما را شنیدم که گفت:
–اتاقا رو بگرد.
عقب عقب رفتم تا به تخت رسیدم همان جا زانوهایم خم شد و روی تخت نشستم. به چند ثانیه نکشید که در باز شد و کامی با آن هیکل نحسش در حالی که دندان هایش را نشانم میداد جلوی در ظاهر شد.
یک آن احساس کردم قلبی برای تپیدن ندارم و از کار افتاده.
صدای جیغهای نسرین را می شنیدم که میگفت:
–ازتون شکایت میکنم، مگه شهر هرته سرتون رو انداختین پایین و همین جوری میاید تو خونهی مردم.
کامی همان طور که نگاهم میکرد گفت:
–من که شکایتی زیاد دارم اینم روش.
هلما هم در ادامهی حرف کامی گفت:
–من از تو شکایت می کنم که اومدی قفل خونه م رو باز کردی و سرقت کردی.
نسرین گفت:
–من سرقت کردم؟! دزد خودتی.
–آره، سرقت کردی، حالا برو ثابت کن که جعبهی طلاهام رو نبردی. یه کیلو طلا داشتم.
انگار نسرین با شنیدن این حرف دهانش بسته شد و دیگر نتوانست چیزی بگوید.
هلما کنار کامی ایستاد و با عصبانیت گفت:
–این جا چه غلطی میکنی؟ کلی از من انرژی رفت تا بفهمم کجایی. پاشو بریم.
بعد به طرفم آمد و بازویم را گرفت و بلندم کرد.
از اتاق که بیرون آمدم شهلا را، بچه بغل کنار در ورودی دیدم که به نسرین می گفت:
–به جون بچه م من نگفتم. حتما بهت یه دستی زدن، من که چیزی بروز ندادم.
لیلافتحیپور
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´