eitaa logo
مجردان انقلابی
14.1هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
35.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
8_2۷_۵۳_۱🎭 سریال: 🏅 : اجتماعی / درام 9_10_1 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
29.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
8_2۷_۵۳_۱🎭 سریال: 🏅 : اجتماعی / درام 9_10_2 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هـر چه زنی زیباتر باشد، برای شناخت خودش با مشکلات بیشتری روبرو میشود... ✍یاسیـن گوردر @mojaradan
10.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آقا پسرا! دختر خانما!📣📣 ✅ قبل از انتخاب همسر اول باید خودمون رو انتخاب کنیم. یعنی هدف ها، حساسیت ها، دغدغه ها و ... مشخص کنیم. 💯قبل از جلسه خواستگاری یه فرصت خلوت برای خودتون قرار بدید. 🔴 ببینید چی براتون اولویت داره، همونا رو از طرف مقابل بپرسید. @mojaradan
📌 در مقابل شوهر خود با حالت افسرده و اخمو حاضر نشوید. 👈او را در موقع ورود به خانه با لبخند و شاد وخندان (و ترجیحا با بوسه) استقبال کنید و البته موفع رقتن هم با لبخند بدرقه اش کنید.از خوابتون بزنید و نگذارید مرد بدون صبحانه و بدرقه و لبخند و بوسه برود... کاری کنید مرد روحش بطرف شما و خانه پر بکشد ... ▪️ مرد را از خانه فراری نکنید. خانه باید مأمن ومسکن و ملجأ مرد باشد. یعنی محل احساس امنیت و آرامش و آسایش و پناه مرد...البته برنده باز هم شمایید اگرخانه اینطورباشد مرد فدایی شما می شود.... برخی دریغ از لبخند دارن شما نداشته باشید .. زنها که مظهر "قلب" هستند باید لطافت و محبت و عشق را به خانه و جامعه پمپاژ کنند اینطوری قلب مرد را تسخیر می کنند (البته برخی زن و مردها بجای این کار ساده دنبال تسخیر مرد یا زنی هستند که مال اونا نیست.....) @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرگز در مورد همسر کسی چه مثبت چه منفی اظهار نظر نکن ! هرگز به دختری که دوبار به تو جواب رد داده، امید ازدواج موفق نداشته باش ! هرگز در حضور نفر سوم ، کسی رو نصیحت نکن. هرگز برای کودکان ،اسباب بازی جنگی هدیه نبر ، هرگز نگرانی امروز ، مشکل فردا را حل نمی‌کند، فقط شادی امروزت را از بین می‌برد...👌 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👩🏼‍💻 با دیدن این کلیپ نحوه درست نشستن پشت کامپیوتر را یاد بگیر @mojaradan
8.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⦙⦙↵ماندگارِمـ ـن! ◂ به‌عشق‌ِبودنت: ◂ عشق‌رادوست‌دارم! ◂ به‌عشق‌ِبودنت: ◂ باتوبودن‌رادوست‌دارم! ◂ به‌عشق‌ِبودنت: ◂ فریادزدن‌رادوست‌دارم! ◂ می‌خواهم‌فریادبزنم‌که‌تادنیادنیاست؛ ◂ به‌عشق‌ِتو... ⦙⦙↵زندگی‌کردن‌رادوست‌دارم! @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
🌸🌸🌸🌸🌸 #پارت_هدیه بگرد نگاه کن پارت295 یاد حرف هلما افتادم برای قول دو هفته‌ای که قرار بود برای د
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت296 –اتفاقا تو نباید قضیه‌ی چاقو رو می‌گفتی، الان اونا می‌ترسن من تا سر کوچه تنها برم. فکر کنم برای همین بود که، وقتی به مامانم گفتم می‌خوام برم خونه ی رستا اجازه نداد و گفت باهم می ریم. جلو آمد و صورتم را با دست هایش قاب کرد. –پس معلومه تو خونه تون خیلی حرفا شده، درسته؟ –آره خب. –اون وقت تو همه رو به من گفتی دیگه؟ کمی این پا و اون پا کردم. –اون که آره، فقط یه چیز رو بهت نگفتم. نگران دست هایش را کنار کشید. –چی؟ سرم را زیر انداختم. –این که دیروز هلما ازم عکس گرفت؛ یعنی شالم رو باز کرد و بعد عکس گرفت. من به خاطر این که اوضاع بدتر نشه، به خونواده م نگفتم. سکوتش باعث شد سرم را بالا بیاورم. صورتش قرمز شده بود. با صدایی که از لای دندان هایش بیرون می آمد گفت: –چرا اجازه دادی؟ با ترس نگاهش کردم. –دستام بسته بود. ولی تا اون جایی که می شد سرم رو پایین بردم و چشم‌هام رو بستم. رگ گردنش برجسته شد. –برای چی این کار رو کرد؟ نفسم را بیرون دادم. –فکر کنم برای تهدید و آتو داشتن. این بار با خشم نگاهم کرد. –الان باید بگی؟ چرا دیشب نگفتی؟ پلیسم باید این چیزا رو بدونه. –ببخشید، اصلا حواسم نبود. دستش را لای موهایش برد و با خودش گفت: –اون از جون من چی می خواد؟ عقب عقب رفت و چسبید به دیوار و بعد روی زمین نشست. من هم کنارش نشستم و دستش را گرفتم و برای این که موضوع صحبت را عوض کنم گفتم: –اون، یه سری عکسایی که با هم داشتید رو چاپ کرده بود و به در کمدش چسبونده بود. فکر کنم از طلاقش پشیمون شده. پوزخند زد. –غلط کرده، خودش قبلا می گفت هر روز که به عکست نگاه می کنم و حرفات رو تو ذهنم مرور می‌کنم مطمئن می شم که با تو زندگی خوبی نداشتم و طلاق بهترین انتخابم بوده. –ولی اون گفت می خواد یه چیزی رو بهت ثابت کنه. دستم را شروع به نوازش کرد. –لابد می خواد بهم ثابت کنه که می‌تونه تو ذهن افراد دخل و تصرف کنه و این کار رو می خواد با من انجام بده. آخه اون روزا وقتی این حرفا رو می زد من می گفتم اگه آدما ایمان داشته باشن، شیطون نمی‌تونه هیچ تصرفی کنه. اونم می‌گفت کار ما همه ش ایمانه، ما با شیطون کاری نداریم. پس ما می‌تونیم. نوچ نوچ کردم. –داشتی با یه دیوونه زندگی می‌کردی. کار و زندگیش رو ول کرده که این چیزا رو ثابت کنه؟ که چی بشه؟ سرش را بلند کرد و غمگین نگاهم کرد. –همیشه همین طوری بود، باید حرفش رو عملی می‌کرد، وگرنه آروم نمی‌گرفت. اون قدر خودش رو به آب و آتیش می زد که به ستوه میومدم و هر چی که می‌گفت قبول می‌کردم. دلم برایش سوخت. از جایم بلند شدم. –پس با این حساب باید به پدر و مادرم حق بدم که نگران باشن. انگار اونا بهتر از من هلما رو شناختن. او هم از جایش بلند شد و با هم به طرف در آشپزخانه هم قدم شدیم. دست هایش را داخل جیب شلوارش فرو برد. لیلافتحی‌پور .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت297 –ریشه‌ی هر انسانی فهم و شعورشه، اگر ریشه نباشه با اشیا فرقی نداره. دیدی وقتی یه شیء رو از یه سطح شیب دار می خوای هول بدی، همین که ولش می کنی میوفته، حالا هر چقدرم که بالا برده باشیش فرقی نداره، ولش کنی دوباره میاد سرجای اولش چون ریشه نداره. حتما یکی باید حرکتش بده مثل یه توپ. ولی یه گیاه چون ریشه داره از دل سنگ و خاک و حتی آسفالت بیرون می زنه و می ره بالا و سعی می کنه خودش رو به طرف نور بکشه. با رضایت نگاهش کردم. –اهوم، ولی ریشه دار بودن آدما رو به راحتی نمی شه تشخیص داد. با چشم‌های خسته‌اش نگاهم کرد. –فقط کافیه بفهمی تمایل داره به طرف نور بره یا نه. بعضی از آدما همین که رها می شن سقوط می کنن چون ریشه ندارن. صدای محمد امین حواس هردویمان را پرت کرد. –تلما، کوله پر شده، بقیه‌ش جا نمی شه، چی کار کنم؟ علی جای من جواب داد. –بقیه‌ش رو خودم جمع می‌کنم میارم. محمد امین با تردید نگاهم کرد. –آخه بابا گفت همه رو جمع کنم ببرم. اخم ریزی کردم و همان طور که کوله را از دستش می‌گرفتم گفتم: –الان همه‌ی مشکل ما جمع کردن همین چهار تا جنسه؟ محمد امین شانه‌ای بالا انداخت و زمزمه کرد: –اصلا به من چه. علی گفت: –صبح رفتین کلانتری؟ –نه، از خواب بلند شدم بابا خونه نبود. اون قدر حرف بود که کسی کلانتری یادش نبود. –ولی باید بری، اون حرفایی که به من زدی رو باید به اونا هم بگی. محمد امین فوری گفت: –قراره با بابام بره. علی نگاهم کرد. –اگه پدرت کار داره می خوای باهم بریم؟ سرم را به علامت مثبت تکان دادم. علی کوله را از دستم گرفت. –پس زودتر راه بیفتیم بریم. بعدش خودمم می رسونمتون. محمد امین جوری نگاهم کرد که انگار موافق نبود، ولی وقتی سکوت مرا دید او هم دیگر حرفی نزد. روی صندلی که جای گرفتم برگشتم به محمد امین که روی صندلی عقب نشسته بود نگاه کردم. تند تند با گوشی‌اش در حال تایپ کردن چیزی بود. بعد از چند دقیقه‌گوشی‌ام زنگ خورد. مادر بود. اول برای این که سوار ماشین علی شده‌ بودم مواخذه‌ام کرد بعد هم گفت که زودتر به خانه برگردم، چون پدر از کارش زده و به خانه رفته که مرا به کلانتری ببرد. حرف آخرش برایم قابل هضم نبود برای همین گفتم: –چه فرقی داره مامان، ما الان با علی آقا داریم می ریم کلانتری دیگه. مادر عصبانی شد. –تو چرا متوجه نمی شی دختر؟ گنگ پرسیدم: –یعنی چی مامان؟! پس چطوری برمی‌گشتم؟ ماشین نامزدمه... –دختر تو چرا این قدر گیجی؟ صبح این همه حرف زدیم، تو چرا خودت رو زدی به اون راه؟ فکر کردی شوخیه؟ نامزد چیه؟ دیگه شما هیچ نسبتی با هم ندارید. مثل این که خیلی دلت می خواد مثل همین دوستت کج و کوله بشی ها. باورم نمی شد مادر با این لحن حرف بزند. با بهت و حیرت یک نگاهم به علی بود که خیره به رو به رو نگاه می‌کرد و می‌دانستم گوشش پیش من است و یک نگاهم از آینه به محمد امین بود .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´