eitaa logo
مجردان انقلابی
14.3هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
30.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | خـوشـبـخـتـی ... 🎙 بانوای : حاج میثم مطیعی 🌸 ویژه سالروز ازدواج حضرت علی (علیه‌السلام) و حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
🍁جدال عشق و نَفس🍁پارت 73 از دور بوی سیگارش خورد به دماغم. سعی کردم چشمامو روی هم فشار بدم تا فکر کن
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍁جدال عشق و نَفس🍁 پارت74 --مائی! --هوم؟ --چرا نمیخوابی؟ --خوابم نمیبره صبح با صدای اذان از خواب پریدم و مهرابو بیدار کردم تا با هم نماز بخونیم. بعد از نماز واسه مهراب صبححونه آماده کردم. نشسته بودم سرمیز تا مهراب بیاد. وقتی اومد با دیدن لباسای نظامیش بغضم گرفت و دویدم سمتش بغلش کردم. محکم رو موهامو بوسید. --مهراب چقدر بهت میان! خندید --قربونت برم. داشتیم صبححونه می‌خوردیم که بچه ها از خواب بیدار شدن. رفتم لباساشونو عوض کردم و به آمین و آیه غذا دادم. لباسامو عوض کردم و با بچه ها رفتیم مهرابو ببریم فرودگاه...... توی راه فقط صدای بچه ها میومد و نه من حرفی میزدم نه مهراب. انگار هردومون میدونستیم  اگه هر حرفی بزنیم گریمون میگیره..... رسیدیم فرودگاه و مهراب یکی یکی بچه هارو بغل کرد و بوسید. وقتی نوبت به من رسید نتونستم خودمو تحمل کنم و محکم بغلش کردم. آروم دم گوشم گفت --مائده جان زشته جلو مردم. به حرفش اهمیت ندادم و محکم بوسیدمش. خندید --مراقب خودت و بچه هامون باش. --چشم. هرچی سوره از قرآن بلد بودم واسش خوندم و بهش فوت کردم. تو راه برگشت مجبور بودم آیه و آوارو باهم بغل کنم و دست آمینم تو یه دستام بود. از همون لحظه جای خالی مهرابو حس میکردم و بدجوری بغضم گرفته بود..... برگشتیم خونه و جارو برقیو برداشتم کل خونه رو جارو زدم. داشتم گرد گیری میکردم که صدای گریه ی آیه بلند شد. رفتم دیدم آوا داره موهاشو می‌کشه و اونم فقط جیغ میزد. تا منو دید دستاشو باز کرد و با گریه گفت --ماما... ذوق زده بغلش کردم --جون دلم قربونت برم! بردمش پیش خودم و ادامه ی کارامو انجام دادم...... بیست روز از رفتن مهراب گذشته بود. با اینکه هر روز زنگ میزد بازم نگرانش میشدم. داشتم لباسای آیه رو عوض میکردم که آیفون زنگ خورد رفتم سمت آیفون و با دیدن مهراب ذوق زده در رو باز کردم. همین که اومد تو دویدم سمتش و بغلش کردم شروع کردم گریه کردن. محکم بغلم کرد --سلام خانمم! --سلام قربونت برم. لبخند زد و رفت سمت بچه ها یکی یکی بغلشون کرد. --خداروشکر چه زود اومدی! خندید --بله چون جنگ تموم شد. خندیدم --شوخی نکن مهراب. جدی برگشت سمتم --جون تو. متعجب گفتم --یعنی دیگه جنگی در کار نیست؟ تلخند زد --به لطف حاج قاسم دیگه داعشی درکار نیست. --حاج قاسم؟ --آره دیگه فرمانده سپاه قدس. --آهان‌. --شانس منه دیگه. خندیدم --بازم خداروشکر. همینجور که لباسشو عوض میکرد گفت --راستی کارای انتقالیم تموم شد از این به بعد میتونم در طول روز بیام خونه. --خب خداروشکر... نزدیک ظهر بود و داشتم ناهار درست میکردم که مهراب از بیرون اومد. با دیدن نایلونای پر از کنسرو متعجب گفتم --وا مهراب اینا چیه؟ --کنسرو. --میدونم واسه چیه؟ --باید فردا بریم تهران. --تهران واسه چی؟ --بزار بهت میگم. متعجب به کارم ادامه دادم. با صدای گریه ی مهراب رفتم تو اتاق و دیدم آمینو بغل کرده داره گریه می‌کنه. --چیشده مهراب؟ تلخند زد --تنها یادگار رفیقمه مائده! --چی میگی مهراب چی شده؟ --میخوان میثمو برگردونن تهران. ناخودآگاه موبایلم از دستم ول شد. --چ..چ..چی گفتی؟ همون موقع اشکام شروع کرد باریدن. مهراب اومد سمتم بغلم کرد. بچهاهم با دیدن گریه ی ما شروع کردن گریه کردن...... صبح زود راه افتادیم و بدون توقف تا تهران رفتیم. یه بغض سنگینی بیخ گلومو گرفته بود و حس میکردم نفسم بالا نمیاد. وقتی رسیدیم تهران یه راست رفتیم گلزار شهدا و تشیع جنازه ی میثم انجام شد. یه جورایی خیالم راحت شد و دیگه نگرانی از بابت میثم نداشتم. همینجور که نشسته بودم بالاسر قبر مهراب اومد سمتم --مائده! سرمو بلند کردم --شب شده نمی‌خوای بریم خونه؟ لبخند زدم و تأییدوار سرمو تکون دادم. و زندگی همانند جدال است جدالی که تو را در خواسته ی دلت و فرمان ذهنت ناگزیر میسازد و این تویی که باید انتخاب کنی خواسته ی دلت یا فرمان ذهنت را... چشمتون پر نور عشقتون مستدام ارادتمند شما حلما❤️ 🔹پایان🔹 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 پایان هایی را در زندگی تلخ یا شیرین تجربه خواهیم کرد.اما مهم ان است که ما زندگی را چطور میبینیم،اگر زندگی را محل گذر ببینیم پایان هم برایمان شیرین خواهد شد اما وقتی پایان راه را به بدی تعبیر کنیم زندگیمان هم تلخ می شود. پایان زندگی هاتون شیرین.☺️🌹 رمان دیگر رو هم در کنار هم به پایان رسوندیم 🍁🍁🍁🍁 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
سلام ادمین جان . عالی بود رمان عالی عالی 😍حرف نداشت . با گریه های مائده بغض کردم با خنده هایش خندیدم و چه قدر گذشت داشت چه قدر واقعی بود داستان . ممنونم از اینکه رمانهای عالی و زیبا میگذارین . از خانم حلما هم تشکر کنید 💕 ❤️ سلام خسته نباشید✨ بابت رمان بی نهایت عالی.. ازتون تشکر میکنم حرف نداش غرق در خوندنش بودم ک یه لحظه دیدم ک نوشته پایان🥺ینی انقد خوب و تاثیر گذار بود🙏✨ اجرتون با سیدالشهدا ❤️ سلام وقت بخیر واقعا رمان هاتون عالیه دستتون دردنکنه، خداخیرتون بده سپاسگزار از لطف شما🌹 با انرژی و پیام های شما خستگیم برطرف شد😊ان شاءالله که این کانال برای همه ی اعضای آن مفید بوده باشه👌 البته انتقاد هم این داستان زیاد داشت تشکر میکنم از آنها هم ولی خب چون من برای خودم می‌زارم این انتقادات تا بدونم و بهره ببرم ازشون و دقت کنم در انتخاب داستان های بعدی ❤️ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به شما چجوری غذا میدادن؟🤣🤣 🤍 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نشنیده کسے حرفے از این جالب تر زهرا به علے است از علے طالب تر هرچند علے کسے به جز فاطمه نیست علے ابن ابے طالب تر ... 💚 🌷 _علوی_فاطمی💚 ❤️ ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مدتـےمیشود‌آقا‌که‌دلم‌گم‌شدھ‌است... میشود‌گوشه‌؎‌این‌صحن، توپیدایش‌ڪنی💔:) اَلسَّلامُ‌عَلَیْکَ‌یااَباعَبْدِاللّهِ‌الْحُسَیْن(ع)✋️ ❤️ ᘜ⋆⃟݊🌱•✿❅⊰•"•"•━━━
••|🧡✍|•• گفتنش و به یاد آقا بودن... بهونه نمیخواد... دلیل بالاتر از اینکه پدرمون، آقامون اماممون منتظر ماست که یه حرکتی بکنیم... یا صاحب‌الزمان، آقاجان ببخش ما رو ❤️‍🩹 صبحمون رو شب می‌کنیم اما علاوه بر اینکه برای ظهورت کاری نکرده‌ایم به یادت هم نبودیم...💔 در بین ما هستی اما غریبی و مایی که....
ملاک‌های اشتباه (قیافه) 💓اگر هدف ازدواج را فراموش نکنیم، جایگاه قیافه را در انتخاب همسر درک خواهیم کرد. هدف از ازدواج، انتخاب همسری است که با هم در ادامهٔ زندگی مسیر بندگی و عبودیت را طی کنیم و از دو روزهٔ دنیا توشه‌ای برای آخرت برگیریم. 💓 لازمه رسیدن به این هدف کفویت است. اگر کفویت باشد، محبت هم تولید می‌شود و اگر محبت ایجاد شد، قیافه محبوب در نظر انسان، دوست داشتنی و دلنشین خواهد شد. اگر کفویت نبود، قیافه هر اندازه هم که زیبا باشد، برای انسان خسته کننده خواهد شد.
همیشه کار را خراب می کند. اگر دائم خواستگارها را با هم یا با سایر افرادی که اطرافتان هستند و مورد شما قرار گرفته اند، مقایسه کنید، مطمئنا نمی توانید تصمیم درستی بگیرید. .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
وفاداری به همسر تا آخرین نفس وقتی ازدواج می‌کنید، در انگشت دوم دست چپتان حلقه‌ای به نشانه تأهل می‌درخشد و در صفحه دوم شناسنامه‌تان نام کسی به نشانه تعهد ثبت می‌شود. همه این‌ها یعنی شما دیگر یک «ما» ی مقدس دارید که باید مراقبش باشید و این مراقبت جنبه‌های مختلفی خواهد داشت. ممکن است یک ازدواج با چگونگی‌های مختلفی روبه‌رو شود اما چیزی که در همه حال باید مراقبش باشید وفادار ماندن به «بله» ای است که به شریک زندگی‌تان گفته‌اید. .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
. دلیل مجرد بودنم تا الان 🙃👆 ما هم برای خودمون شورای نگهبان داریم و حالا حالااااااااها کسی رو برا ازدواج تائید صلاحیت نمی‌کنیم😄😑🥴
مادری که میگی عروسم باید هم خشگل باشه، هم پولدار، هم کدبانو... یه لحظه بیا اینجا کارت دارم . . تا حالا به قیافه پسرت دقت کردی عایاابخشگلیش ااااااا؟؟؟😂😂😂 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
این حرف‌ها رو هیچوقت به دختر خانم‌ها نگید ❌ 🧕🏻وقتی میریم خواستگاری از دختر خانم نخوایم دفترچه بیمه‌شو بیاره تا نشون بده بیماری داره یا نه!😷🤕 🧕🏻 قبل خواستگاری از خونه پدر دختر که اجاره‌ایه یا مال خودشه نپرسیم؟!🏘 🧕🏻 اینکه اول در مورد قد و وزن دختر خانم صحبت نکنیم قبل اینکه از خلقیات و منش و مرامش بپرسیم.☺️ 🧕🏻 اینکه «خوشگل باشه» تنها و تنها ملاکمون نباشه و بقیه چیزا براساس اون تنظیم بشه.👱🏻‍♀ 🧕🏻 اینکه یه دختری می‌خوام واسه پسرم که شاغل باشه و فقط بین معلما و پرستارا و کارمندا دنبال همسر واسه پسرمون باشیم.👩‍🏫👩‍🎓 🧕🏻اینکه حرفامون باعث بشه دخترا مجبور بشن برن عمل زیبایی انجام بدن تا مورد پسند شازده پسر واقع بشن. 👄💅 🧕🏻اینکه از دختر خانم هی بپرسیم چرا شوهر نمی‌کنی؟👫 ⛔️ و خیلی از رفتارها و حرفای دیگه رو نزنیم و اینکه موقع خواستگاری با بد حرف زدن شعور خانواده‌ای که خواستگاریشون میریم رو هم در نظر بگیریم.✅👀 🔸بیایید تمرین کنیم و اگه کسی از اطرافیان اینجوری هست با مهربونی تذکر بدیم.☺️‼️ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
💟 دخترخانم عزیز و آقا پسر گل!! گرم‌ترین خونه، خونه‌ای هست که توی اون مردِ خونه محترم شمرده بشه و زنِ خونه محبوب باشه فقط همــین...👌🏻 ☑️مرد تشنه احترام هست و زن عاشق محبت هست...😍 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی اول راهه یکی اخر راهه زندگی همینقدر کوتاه به همدیگر سخت نگیریم .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
15.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨درسته که ما نباید احساسات‌مون نادیده بگیریم و ازشون فرار کنیم چون بخاطر سرکوب ممکنه پررنگ‌تر هم بشن اما از طرفی نباید اجازه بدیم زندگیمون مخصوصا تصمیماتی که میگیریم هیجان‌محور باشه و منطق رو در نظر نگیریم! 💕باید به این نکته توجه کرد که احساسات ما ناپایدار هستن و نباید بیش از اندازه به اون‌ها بها داد باید در کنار پذیرش و‌درک اونها(چون هر احساسی حتی احساسات منفی بیانگر چیزی از درون‌ما هستن)به صورت صحیح اون‌هارو ابراز کرد. .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گاهی دلت به راه نیست ولی سر به راهی خودت را میزنی به آن راه ومیروی و همه، چه خوش باورانه فکر میکنند که تو روبراهی ..... ‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌ ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
دوستان و همراهان همیشگی باید مطلبی رو حتماً اینجا عنوان میکردیم که بار مسئولیت رو از روی دوش مون برداریم..‌ هرچند که باز هم دوباره و دوباره و دوباره هشدارهامونو خواهیم داد...! از امروز رما ن جدید کانال شروع میشه؛ رمانی که نحوه نگاه بهش و برخورد با اون به دریافت سیگنال های اش نیست بلکه به های بیشماریه که در دل این وجود داره...‼️ اگر راضی شدیم این رمان رو علارغم بسیاری از نکات بگذاریم؛ فقط و فقط نکات و قابل تاملی بود که جای فکر داشتند و نویسنده صرفاً اون رو به عنوان یک قلم نزده بود... ..!! ما همواره روی کانال سعی کردیم رمانهای رو قرار بدیم که چیزی به و شما اضافه کنه نه که فقط یک رمان محض باشه و از این جهت؛ سربلندیم بابت گذاشتنشان ما امیدوار بودیم و هستیم و خواهیم بود که شما با توجه به هشدارهای ما؛ هیچ رمانی رو نکنید بلکه فقط های مثبتش رو دریافت کنید و به رمان ها فکر کنید؛ نه به پنداری ها و های نامطمئنش... سعی کردیم رمان هایی رو روی کانال قرار بدیم که سختی های زندگی با یک و رو هم نشون بده... سعی کردیم رمان هایی رو پوشش بدیم که از باقی فانتزی پنداری ها باشه که به شما غیر مطلوب نده... سعی کردیم رمان هایی رو پوشش بدیم که حتی اگر شده یکدونه هم داشته باشه که نوجوانان ما به خودشون بیان...☝️ ما سعی مونو کردیم که شده عمل کنیم و برای هر رمانی هدفی داشته باشیم... و رمان امروزمان کانال هم؛ نگرش شما رو میطلبه که پی خاص باشید نه ...❌ لطفاً هوشیارانه برخورد کنید... لطفاً لطفاً لطفاً بخونید... هدفها رو گم نکنید... و التماس میکنیم واقعا...! اسم هر چیزی رو نگذارید که اولین ضررش به خود جماعت برمیگرده... دخترا‌‌‌... خواهش میکنیم ساده نگذرید... باشید... از روی رمانا نسازید... رویا و خیال با کیلومترها فاصله داره پس در دل رمان دنبال نگردید؛ دنبال و واکنش شخصیت‌ها بگردید...‼️ لطفاً با رمان همراه باشید... و ازش مثبت ببرید... و برای بالا بردن تراز خوندنتون؛ اینو در نظر بگیرید که ته ته ته رمان خوندنتون؛ تنها و تنها روایت هیجان انگیز رسیدن یا نرسیدن دختر و پسر به هم نباشه؛ بلکه نکات تازه کشف شده مفید باشه ... ! امیدواریم که منظورمونو گرفته باشید...:) .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✈️💙✈️💙✈️💙✈️💙 ✈️ ✈️ کف پام به قدري درد می کرد که دلم می خواست فریاد بزنم . کف پام تیر می کشید و دردش رو تا بالاي زانوم حس می کردم . کل کفش فروشی هاي شهر رو پشت سر گذاشته بودیم تا بتونم کفشی متناسب با لباسم پیدا کنم . البته این کار همیشه م بود . مگه می شد مارال از خیر خوشتیپی بگذره ! برام مهم نبود که عروسی جدا برگزار می شه . گرچه که اگه مختلط بود بیشتر دوست داشتم . ولی خوب عروسی برادرم بود و من بیشتر از هر زمان دیگه پر از ذوق و شوق بودم . به خصوص که همین یه برادر رو داشتم و هزارتا امید و آرزو براي عروسیش . منم که یکی یه دونه خواهر داماد نمی شد که از همه ي دخترا ي مجلس سر تر نباشم ! صداي شماتت بار مامان بلند شد : مامان – آخه دختر مگه کفش باید چه مدلی باشه تا تو بپسندي ؟ یکی رو انتخاب کن دیگه . پا برام نموند . با دلخوري سرم رو به طرفش چرخوندم و گفتم : من – خوب چیکار کنم ؟ هیچکدوم رو نپسندیدم . بیشتر مدلا قدیمیه . مامان به حالت تأسف سري تکون داد . مامان – چون تو از این مدل کفشا زیاد داري پس یعنی مدلش قدیمیه ؟ با لحن مطمئنی گفتم: 💙 💙 به قلم گیسو پاییز .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
✈️💙✈️💙✈️💙✈️💙 ✈️ ✈️ من – بله . من الان دو ماهه کفش نخریدم . کفشی که مدل کفش دو ماه پیش من باشه پس قدیمیه . من دنبال یه مدل بهتر و قشنگ تر می گردم . مامان دوباره سري تکون داد و به مغازه ي کفش فروشی اون طرف خیابون اشاره کرد . مامان – مارال بریم کفشاي اونجا رو هم ببین . شاید یکی رو پسندیدي . " باشه " اي گفتم و دنبال مامان راه افتادم . بالاخره بعد از اون همه گشتن یه کفش قرمز همرنگ لباسم گیرم اومد . از خوشحالی روي پا بند نبودم . همونی بود که می خواستم . یه صندل پاشنه ده سانتی که روش پر از نگین بود . روي پاشنه ي کفش هم پنج تا نگین کار شده بود . می دونستم با لباسی که انتخاب کردم شب عروسی همتاي عروس نگاه ها رو خیره می کنم . اصلاً از همین نگاه هاي خیره خوشم میومد که دائم دنبال خرید بودم ، اونم مطابق مد و البته با رنگ هاي خاص . بیشتر کارام رو انجام داده بودم . مونده بود تحویل گرفتن لباس از خیاط و هماهنگ کردن ساعت با آرایشگاهم می خواستم براي شب عروسی موهام رو رنگ کنم . کلی برنامه داشتم براي اون شب . دائم هم غر می زدم که " چرا باید عروسی جدا باشه ؟ مگه مردا می خوان فامیلاي با حجاب عروس رو بخورن که مجلس رو جدا ‌گرفتن ؟ خوب اونا که می تونن چادر سرشون کنن ! 💙 💙 به قلم گیسو پاییز .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
✈️💙✈️💙✈️💙✈️💙 ✈️ ✈️ به نظرم خیلی حیف بود من این همه خرج کنم و حسابی خوشگل بشم ، بعد پویا نتونه من رو ببینه . از اول براي دعوت از پویا دو دل بودم . چون مجلس جدا بود و نمی تونستیم همدیگه رو ببینیم یا حتی با هم برقصیم . ولی آخر سر تصمیم گرفتم که دعوتش کنم . به قول معروف تا چند روز بعدش می خواستم بهش جواب مثبت بدم و زنش بشم. گرچه که خودش هنوز خبر نداشت من چه تصمیمی گرفتم . نمی خواستم به این زودي بهش جواب مثبت بدم و خودم رو گرفتار کنم . می دونستم به محض اینکه بهش جواب مثبت بدم آزادیم مختل می شه . هیچ وقت دلم نمی خواست براي رفت و آمدم یا کاري که می کنم به کسی جواب پس بدم . و می دونستم با بله گفتن به پویا مثل تموم زناي دیگه باید همه ي کارام رو با اطلاع نامزد محترم انجام بدم . لباس و کفشم رو آماده روي تختم گذاشتم تا به محض برگشت از آرایشگاه بپوشم و با مامان و بابا راهی خونه ي عروس بشیم که قرار بود مراسم عقد اونجا برگزار بشه 💙 💙 به قلم گیسو پاییز .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بله عجیب عروس خانم!🤭 شادی باور نکردنی در دانشگاه بهشتی .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رسد آن روزڪه با بیرق_سبز_حسنے بشود عشق شهنشاه ڪریمان علنے اربعین از حرم و مرقدزیباے حسین رهسپاریم بہ مدینہ چو اویس قرنے 🌷 _امام_حسنی💚 ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´