657_44649658085515.mp3
11.04M
#فن_بیان
قسمت یازدهم : چطور مثل حرفهای ها سخنرانی و ارائه تون رو شروع کنید ؟
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
660_44649653623181.mp3
7.05M
قسمت دوازدهم : معرفی بهترین تمرین برای اینکه موقع صحبت کردن حرف کم نیارید
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
⭕️ با اینکارا خودتون رو نابود میکنید:
- وقتی نمیبخشید.
- وقتی به کاری که دوست ندارید ادامه میدید.
- وقتی وقتتون رو تلف میکنید.
- وقتی از خودتون مراقبت نمیکنید.
- وقتی از همه چیز شکایت میکنید.
- وقتی با پشیمونی و افسوس زندگی میکنید.
- وقتی شریک نادرستی برای زندگیتون انتخاب میکنید.
- وقتی خودتون رو با بقیه مقایسه میکنید.
- وقتی قدرنشناس هستید.
- وقتی توی روابط اشتباه میمونید.
- وقتی بدبین و منفیگرا هستید.
- وقتی درمورد همه چیز نگرانید.
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
مجردان انقلابی
✈️💙✈️💙✈️💙✈️💙 ✈️ #قسمت۳۱ ✈️ #آدم_و_حوا نه . خداییش یه چیزایی حالیش می شد . شاید به جاي درس دینی و
✈️💙✈️💙✈️💙✈️💙
✈️ #قسمت۳۲
✈️ #آدم_و_حوا
واي که دلم می خواست یه چیزي بکوبم تو سرش .
خوب من می گم پاهام خواب رفته اون وقت میگه بکششون بیرون .
با حرص گفتم:
من – شما به غیر مسایل دینی به چیز دیگه اي هم فکر می کنی؟ خوب اگه می تونستم که خودم تنهایی این کار رو انجام می دادم . دیگه چه نیازي به کمک بود !
مثل من با حرص گفت:
- منم می دونم سخته . ولی باید انجام بدین . نمی تونم صندلیا رو پرت کنم اون طرف . کلی آدم افتاده اینجا که نمی دونم زندن یا مرده .
با این حرفش چشمام رو باز کردم که باز هم اون مادر و کودك تو مرکز نگاهم نشستن . بهش حق دادم . ناچار تکونی به پاهام دادم .
- زیر پاتون یه صندلی دیگه قرار داره . با زانو بهش فشار بیارین که بتونین پاهاتون رو جمع کنین و بیرون بکشین .
به حرفش گوش کردم . ناچار بودم . کار دیگه اي از دستمون بر نمی اومد .همون کاري رو که گفته بود انجام دادم . یواش یواش پاهام رو بیرون کشیدم .پام که به کف هواپیما تماس پیدا کرد ، سعی کردم کمی فشار بیارم تا بتونم تنه م رو آزاد کنم . واي که بیرون اومدن از اون بین مثل آزادي از زندون بود . حس کسی رو داشتم که بعد از مدت ها اسارت اجازه ي رهایی داشت . سعی کردم بلند شم و روي پاهام بایستم . نتونستم .نه اینکه نتونم روي پاهام بایستم . نه . درسته پاهام درد می کرد ولی انگار زمین هم کج بود و نمی ذاشت
راحت و صاف بایستم . نگاهی به دور تا دور غول اهنی کردم . کمی کج شده بود . چرا توقع داشتم بعد از سقوط صاف و خوشگل سر جاش ایستاده باشه ؟ نگاهم رو به سمت کف هواپیما کشیدم .
فاجعه اي بود !
💙 #رمان_خوان
💙 به قلم گیسو پاییز
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
✈️💙✈️💙✈️💙✈️💙
✈️ #قسمت۳۳
✈️ #آدم_و_حوا
کلی آدم که یا روي هم افتاده بودن و یا این طرف اون طرف . غرق در خون . انگار دوباره حس بویاییم به تکاپو افتاد که بوي زننده ي خون رو حس کردم و حالت تهوع گرفتم .
بی اختیار گوشه ي شالم رو بالا آوردم و جلوي بینی و دهنم گرفتم . عق زدم.. عق خشک
سریع رو کردم به مرد جوون که داشت صندلی ها رو سر جاش بر می گردوند .
آروم گفتم .
من – داره حالم به هم می خوره .
نشنید .انقدر حواسش به کارش بود که نشنید چی گفتم . به ناچار بلند و با لحن پر از التماس گفتم .
من – داره حالم به هم می خوره .
برگشت به سمتم .بدون اینکه نگاهم کنه گفت:
- بلندشین بریم بیرون .
باز هم سعی کردم روي پاهام بایستم . نمی شد .
یکی نبود به من بگه خوب این کفشاي پاشنه دار رو چرا پوشیدي که نتونی روي زمین کج و کوله راه بري
تازه فهمیدم چرا حس می کردم اون مرد جوون کج و کوله به نظر میاد . مشکل از هواپیماي کمی کج شده بود
روي پاهام بلند شدم ولی نشد که راست بایستم و در حالی که کمی سعی می کردم با خم و راست کردن خودم، به پاهام اجازه ي پیشروي بدم ، دنبالش راه افتادم . خودش هم تعادل درستی نداشت . در حالی که پشتش به من بود نگاهی به سر تا پاش کردم .
چرا حس کردم لباساش اتو کشیده ست ؟ با اینکه شلوارش خط اتو داشت اما کاملاً کثیف شده بود . و یکی از پاچه هاي شلوارش پاره شده بود و مثل پارچه هاي مخصوص نظافت آشپزخونه ي مامان ریش ریش شده بود. نگاهی به مچ پاش که کمی پیدا بود کردم . زخم بزرگی روش بود . که معلوم بود باید تازه باشه . آخه رد خون هنوز روش بود .
💙 #رمان_خوان
💙 به قلم گیسو پاییز
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
✈️💙✈️💙✈️💙✈️💙
✈️ #قسمت۳۴
✈️ #آدم_و_حوا
دلم براش سوخت . با اون پایی که مطمئن بودم باید درد داشته باشه اومده بود کمکم . یکی از آستین هاشم از درز شونه پاره شده بود . و پایین لباسش از داخل کمر شلوار کمی بیرون اومده بود .
همون موقع بود که متوجه وسط هواپیما شدم .
واي .....
انگار کاملاً از وسط به دو نیم شده بود .
قسمتی از بدنه ش هم کنده شده بود و بیرون به خوبی معلوم بود . یه جاي سنگلاخی .
وقتی به اون شکاف رسیدیم تازه فهمیدم جایی که سقوط کردیم یه کوهه . ایستاد . انگار داشت بیرون رو ارزیابی می کرد .کمی بهش نزدیک شدم .بدون نگاه کردن به من به راهش ادامه داد .
از غول آهنی بیرون اومدیم . به سختی کفشاي پاشنه بلندم رو روي اون کوه سنگلاخی جفت و جور گذاشتم که نیفتم . اما آخر سر با یه تکون تعادلم رو از دست دادم .براي سرپا موندن چنگ زدم به دستش و بازوش رو گرفتم .
مثل برق زده ها برگشت و نگاهم کرد.
البته به من که نه . به دستم که دور بازوش حلقه شده بود .اخماش رفت تو هم . از اخمش بدم اومد . کلاً من با این جماعت مذهبیون آبم تو یه جوي نمی رفت . دلم می خواست بزنمش که اونجوري اخم کرده بود . مگه قتل کرده بودم .
حرصی از اون نگاه خیره ش به دستم با لحن تندي گفتم .
من – چیه ؟ نکنه توقع داشتی با صورت برم تو این سنگا ! نترس تو رو نمی برن جهنم من رو میبرن .
کلافه نفسی کشید و رو کرد به سمت دیگه اي :
- لطفاً یه مقدار مراعات کنین .
اصلاً از حرفش خوشم نیومد . دست خودم که نبود ، داشتم می خوردم زمین .
💙 #رمان_خوان
💙 به قلم گیسو پاییز
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#عید_ولایت🥰
▫️فرازی از فرمودههای پیامبر(صلواتاللهعلیهوآله) در روز غدیر:
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
13.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ☝️
#حسین_طاهری✨
#عید_غدیر🎉
اینکارو ویژه بشنوید؛ که در کنار کار آقای نوشه ور؛ از جذاب ترین کارهای معرفی مولانا امیرالمومنین حیدر کرار(ع) بوده و هست و خواهد بود...🤩☝️
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´