☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥 قسمت پنجاه و هشتم : سلاح کمری (۱)
✔️ راوی : امیر منجر
🔸آخرين روزهای سال ۱۳۶۰ بود. با جمعآوری وسایل و تحويل سلاحها، آماده حركت به سمت جنوب شدیم. بنا به دستور فرماندهی جنگ، قرار است عمليات بزرگی در خوزستان اجرا شود. برای همين اكثر نيروهای سپاه و بسیج به سمت جنوب نقل مكان کردهاند. گروه اندرزگو به همراه بچههای سپاه گیلانغرب عازم جنوب شد.
🔸روزهای آخر، از طرف سپاه كرمانشاه خبر دادند: برادر ابراهيم هادی یک قبضه اسلحه كُلت گرفته و هنوز تحويل نداده است! ابراهيم هر چه صحبت كرد كه من كلت ندارم بیفایده بود. گفتم: ابراهيم، شايد گرفته باشی و فراموش كردی تحويل دهی؟ كمی فكر كرد و گفت: يادم هست كه تحويل گرفتم، اما دادم به محمد و گفتم بياره تحویل بده. بعد پيگيری كرد و فهميد سلاح دست محمد مانده و او تحويل نداده. یک هفته قبل هم محمد برگشته تهران، آمديم تهران، سراغ آدرس محمد، اما گفتند: از اينجا رفته، برگشته روستای خودشان به نام كوهپايه در مسير اصفهان به يزد.
🔸ابراهيم كه تحويل سلاح برايش خیلی اهميت داشت گفت: بيا با هم بريم كوهپايه. شب بود كه به سمت اصفهان راه افتاديم. از آنجا به روستای كوهپايه رفتيم. صبح زود رسيديم، هوا تقريباً سرد بود، به ابراهيم گفتم: خُب، كجا بايد بريم؟! گفت: خدا وسيله سازه، خودش راه رو نشان میده. كمی داخل روستا دور زدیم. پيرزنی داشت به سمت خانهاش میرفت. او به ما كه غریبهای در آن آبادی بوديم نگاه میکرد. ابراهيم از ماشين پياده شد. بلند گفت: سلام مادر... پيرزن هم با برخوردی خوب گفت: سلام جانم، دنبال كسی میگردی؟! ابراهيم گفت: ننه، اين ممد كوهپایی رو میشناسی؟! پيرزن گفت: کدوم محمد!؟ ابراهيم جواب داد: همان كه تازه از جبهه برگشته، سنش هم حدود بيست ساله. پيرزن لبخندی زد و گفت: بياييد اينجا، بعد هم وارد خانهاش شد.
🔸ابراهيم گفت: امير ماشين رو پارک كن. بعد با هم راه افتاديم. پيرزن ما را دعوت كرد، بعد صبحانه را آماده كرد و حسابی از ما پذيرايی نمود و گفت: شما سرباز اسلامید، بخوريد كه بايد قوی باشيد. بعد گفت: محمد نوه من است، در خانه من زندگی میکند، اما الان رفته شهر، تا شب هم بر نمیگردد. ابراهيم گفت: ننه ببخشيد، اين نوه شما كاری كرده كه ما را از جبهه كشانده اينجا! پيرزن با تعجب پرسيد: مگه چيكار كرده؟! ابراهيم ادامه داد: اسلحه كُلت را از من گرفته، قبل از اينكه تحويل دهد با خودش آورده، الآن هم به من گفتند: بايد آن اسلحه را بياوری و تحويل دهی.
🔸پيرزن بلند شد و گفت: از دست كارهای اين پسر! ابراهيم گفت: مادر خودت رو اذيت نكن، ما زياد مزاحم نمیشیم. پيرزن گفت: بياييد اينجا!
با ابراهيم رفتيم جلوی یک اتاق، پيرزن ادامه داد: وسايل محمد توی اين گنجه است، چند روز پيش من ديدم یک چيزی را آورد و گذاشت اينجا، حالا خودتان قفلش را باز كنيد. ابراهيم گفت: مادر، بدون اجازه سر وسايل كسی رفتن خوب نيست!
پيرزن گفت: اگر میتوانستم خودم بازش میکردم، بعد رفت و پیچگوشتی آورد. من هم با اهرم كردن، قفل کوچک گنجه را باز كردم. دَر گنجه كه باز شد اسلحه كمری داخل یک پارچه سفيد روی وسایل مشخص بود. اسلحه را برداشتيم و بيرون آمديم.
🔸موقع خداحافظی ابراهيم پرسيد: مادر، چرا به ما اعتماد كردی!؟ پيرزن جواب داد: سرباز اسلام دروغ نمیگه، شما با اين چهره نورانی مگه میشه دروغ بگید؟! از آنجا راه افتاديم، آمديم به سمت تهران. در مسير كمربندی اصفهان چشمم به پادگان توپخانه ارتش افتاد. گفتم: آقا ابرام، يادته سرپلذهاب يه آقایی فرمانده توپخانه ارتش بود که خیلی هم تو عملیاتها کمکمون میکرد؟ گفت: آقای مداح رو میگی؟ گفتم: آره، شده فرمانده توپخانه اصفهان، الان هم شايد اينجا باشه. گفت: خُب بريم ديدنش.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید#ابراهیم_هادی🕊🌹
شادی روح پاک شهداء صلوات 🌹
#حضرت_فاطمه
#امام_زمان
#فاطمیه
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید.
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴حضرت زهرا سلام الله علیها؛ محور حدیث کساء
▪️حجت الاسلام والمسلمین عالی
#حضرت_فاطمه
#امام_زمان
#فاطمیه
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید.
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرثیه جانسوز حضرت زهرا علیهاالسلام
◾️ علامه حسنزاده ره
#حضرت_فاطمه
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#فاطمیه
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کند
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴استوری شهادت حضرت زهرا ( س)
#حضرت_فاطمه
#امام_زمان
#فاطمیه
#لبیک_یا_خامنه_ای
🎁 به کانال موج نور
بپیوندید👇👇👇
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
@mojnoor3
077-nesa-fa-ansarian.mp3
5.27M
#صوت_ترجمه #صفحه_77 سوره مبارکه #نساء
#سوره_4
#جزء_4
منبع: پایگاه قرآن ایران صدا - ترجمه استاد حسین انصاریان
www.quran-365.ir
@quran_365
🌼 پیامبر صلی الله علیه و آله:
🍃کسی که بار خود بدوش مردم افکند، ملعون(محروم شده از رحمت خدا) است🍃
🍂مَلْعُونٌ مَنْ أَلْقَى كَلَّهُ عَلَى اَلنَّاسِ🍂
📚تحف العقول، صفحه ۳۷
#حضرت_فاطمه
#امام_زمان
#فاطمیه
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥 قسمت پنجاه و نهم : سلاح کمری (۲)
✔️ راوی : امیر منجر
🔸رفتيم جلوی پادگان. ماشــين را پارک كردم. ابراهيم پياده شــد. به سمت دژبانی رفت و پرسيد: سلام، آقای مداح اينجا هستند؟ دژبــان نگاهی به ابراهيم كرد. ســر تا پای ابراهيم را برانــداز نمود؛ مردی با شلوار كردی و پيراهن بلند و چهرهای ساده، سراغ فرمانده پادگان را گرفته! مــن جلو آمدم و گفتــم: اخوی ما از رفقای آقای مداح هســتيم و از جبهه آمديم. اگر امكان دارد ايشان را ببينيم. دژبان تماس گرفت و ما را معرفی كرد. دقايقی بعد دو تا جيپ از دفتر فرماندهی به سمت درب ورودی آمد.
🔸سرهنگ مداح به محض ديدن ما، ابراهيم را بغل كرد و بوســيد. با من هم روبوسی كرد و با اصرار، ما را به دفتر فرماندهی برد. بعد هم ما را به اتاق جلسات برد. حدود بيست فرمانده نظامی داخل جلسه بودند. آقای مداح مســئول جلسه بود. دو تا صندلی برای ما آورد و ما هم در كنار اعضای جلسه نشستيم. بعد هم ايشان شروع به صحبت كرد: دوســتان، همه شــما من را میشناسید. من چه قبل از انقلاب، در جنگ ۹روزه، چه در سال اول جنگ تحميلی مدال شجاعت و ترفيع گرفتم. گروه توپخانه من سختترین ماموریتها را به نحو احسن انجام داد و در همه عملیاتهایش موفق بوده. من سختترین و مهمترین دورههای نظامی را
در داخل و خارج كشور گذراندهام. اما كســانی بودند و هستند كه تمام آموختههای من را زير سؤال بردند. بعد مثالــی زد كه: قانون جنگهای دنيا میگوید؛ اگر به جایی حمله میکنید كه دشــمن يكصد نفر نيرو دارد، شما بايد سيصد نفر داشته باشی. مهمات تو هم بايد بيشتر باشد تا بتوانی موفق شوی.
🔸بعد كمی مكث كرد و گفت: اين آقای
هادی و دوستانش كارهایی میکردند كه عجیب بود. مثلاً در عملياتی با كمتر از صد نفر به دشمن حمله كردند، اما بيش از تعداد خودشان از دشمن تلفات گرفتند و یا اسير میآوردند. من هم پشتیبانی آنها را انجام میدادم. خوب به ياد دارم كه يكبار میخواستند به منطقه بــازیدراز حمله كنند. من وقتی شــرایط نيروهای حملهکننده را ديدم به دوســتم گفتم: اینها حتماً شكست میخورند. اما در آن عمليات خودم مشــاهده كردم كه ضمن تصرف مواضع دشمن، بيش از تعداد خودشان از دشمن تلفات گرفتند!
🔸یکی از افســران جوان حاضر در جلســه گفت: خب آقای هادی، توضيح دهيد كه نحوه عمليات شما به چه صورت بوده، تا ما هم یاد بگیريم؟ ابراهيم كه ســر به زير نشســته بود گفت: نه اخوی، ما كاری نكرديم. آقای مداح زيادی تعريف كردند، ما کارهای نبودیم. هر چه بود لطف خدا بود. آقای مداح گفت: چيزی كه ايشان و دوستانشان به ما ياد دادند اين بود كه ديگر مهمات و تعداد نفرات كارساز نيست. آنچه كه در جنگها حرف اول را میزند روحيه نيروهاست. اینها با یک تكبير، چنان ترســی در دل دشــمن میانداختند كه از صد تا توپ و تانک بيشتر اثر داشت.
🔸بعد ادامه داد: اينها دوستی داشتند كه از لحاظ جثه كوچک، ولی از لحاظ قدرت و شهامت از آنچه فكر میکنید بزرگتر بود. اسم او اصغر وصالی بود كه در روزهای اول جنگ با نيروهايش جلوی نفوذ دشمن را گرفت و به شهادت رسيد. من از اين بچههای بسيجی و با اخلاص اين آيه قرآن را فهميدم كه میفرماید: «اگر شما بیست نفر صابر و استوار باشید بر دویست نفر غلبه میکنید.» ساعتی بعد از جلسه خارج شديم. از اعضای جلسه معذرت خواهی كرديم و به سمت تهران حركت كرديم. بين راه به اتفاقات آن روز فكر میکردم.
🔸ابراهيم اســلحه كمــری پرماجرا را تحويل ســپاه داد و به همــراه بچههای اندرزگو راهی جنوب شدند و به خوزستان آمدند. دوران تقريباً چهارده ماهه گیلانغرب با همه خاطرات تلخ و شــيرين تمام شد. دورانــی كه حماسههایی بزرگی را با خود به همراه داشــت. در اين مدت سه تيپ مكانيزه ارتش عراق زمینگیر حملات یک گروه كوچک چریکی بودند!
📚کتاب سلام بر ابراهیم
#فاطمیه
#امام_زمان
#طوفان_الاقصی
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید.
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠موشن گرافیک احکام: جواب سلام واجبه حتی تو نماز !
🔸احکامی که باید بدانیم
#آموزش_احکام
#فاطمیه
#امام_زمان
#طوفان_الاقصی
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید.
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸