099-nesa-fa-ansarian.mp3
6.01M
#صوت_ترجمه #صفحه_99 سوره مبارکه #نساء
#سوره_4
#جزء_5
منبع: پایگاه قرآن ایران صدا - ترجمه استاد حسین انصاریان
www.quran-365.ir
@quran_365
🌼امام علی علیهالسلام:
🍃كينه، كارهاى نيک را از بين میبرد.🍃
🍂الْغِلُّ يُحْبِطُ اَلْحَسَنَاتِ🍂
📗غررالحكم حدیث ۶۴۲
#امام_زمان
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید.
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥 قسمت هفتاد و یکم : رضای خدا (۲)
✔️راوی : عباس هادی
🔸نزدیک صبح جمعه بود. ابراهیم با لباسهای خونآلود به خانه آمد! خیلی آهسته لباسهایش را عوض کرد. بعد از خواندن نماز به من گفت: عباس، من میرم طبقه بالا بخوابم. نزدیک ظهر بود که صدای درب خانه آمد. کسی بدون وقفه به در میکوبید!
🔸مادر ما رفت و در را باز کرد. زن همسایه بود. بعد از سلام با عصبانیت گفت: این ابراهیم شما مگه همسن پسر منه!؟ دیشب پسرم رو با موتور برده بیرون، بعد هم تصادف کردند و پاش رو شکسته! بعد ادامه داد: ببین خانم، من پسرم رو بردم بهترین دبیرستان. نمیخوام با آدمهایی مثل پسر شما رفت و آمد کنه! مادر ما از همه جا بیخبر بود. خیلی ناراحت شد. معذرت خواهی کرد و با تعجب گفت: من نمیدانم شما چی میگی! ولی چشم به ابراهیم میگم، شما ببخشید و... من داشتم حرفهای او را گوش میکردم.
🔸دویدم طبقه بالا! ابراهیم را از خواب بیدار کردم و گفتم: داداش چیکار کردی؟!ابراهیم پرسید: چطور مگه، چی شده؟ پرسیدم: تصادف کردید؟ یک دفعه بلند شد و با تعجب پرسید: تصادف!؟ چی میگی؟ گفتم: مگه نشنیدی، دم در مامان محمد بود. داد و بیداد میکرد و...
🔸عصر همان روز، مادر و پدر محمد با دسته گل و یک جعبه شیرینی به دیدن ابراهیم آمدند. زن همسایه مرتب معذرت خواهی میکرد. مادر ما هم با تعجب گفت: حاج خانم، نه به حرفهای صبح شما، نه به کار الآن شما! او هم مرتب میگفت: به خدا از خجالت نمیدونم چی بگم، محمد همه ماجرا را برای ما تعریف کرد.
🔸محمد گفت: اگر آقا ابراهیم نمیرسید معلوم نبود چی به سرش میآمد. بچههای محل هم برای اینکه ما ناراحت نباشیم. گفته بودند: ابراهیم و محمد باهم بودند و تصادف کردند! حاج خانم من از اینکه زود قضاوت کردم خیلی ناراحتم، تو رو خدا من رو ببخشید. به پدر محمد هم گفتم خیلی زشته، آقا ابراهیم چند ماهه مجروح شده و هنوز پای ایشون خوب نشده ولی ما به ملاقاتشون نرفتیم، برای همین مزاحم شدیم.
🔸مادر پرسید نمیفهمم، مگه برای محمد شما چه اتفاقی افتاده!؟ آن خانم ادامه داد نیمههای شب جمعه بچههای بسیج مسجد، مشغول ایست و بازرسی بودند. محمد وسط خیابان همراه دیگر بچهها بود. یک دفعه دستش روی ماشه رفته و به اشتباه، گلوله از اسلحهاش خارج و به پای خودش اصابت میکنه. او با پای مجروح وسط خیابان افتاده بود و خون زیادی از پایش میرفت، آقا ابراهیم همان موقع با موتور از راه میرسد. سریع به سراغ محمد رفته و با کمک یکی دیگر از رفقا زخم پای محمد را میبندد. بعد او را به بیمارستان میرساند.
🔸صحبت زن همسایه تمام نشد. برگشتم و ابراهیم را نگاه کردم. با آرامش خاصی کنار اتاق نشسته بود. او خوب میدانست کسی که برای رضای خدا کاری انجام داده نباید به حرفهای مردم توجهی داشته باشد.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید#ابراهیم_هادی🕊🌹
شادی روح مطهر شهدا صلوات 🌹
#امام_زمان
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید.
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸