دید در گودال آن خدا التریب افتاده است
بین یک لشکر حسین او غریب افتاده است
یک طرف در بین مقتل دست و پا میزد حسین
یک طرف بر روی تل زینب صدا میزد حسین
دور تا دور حسینش چشم تا میکرد کار
گفت ای نامرد کمتر بین خون تابش بده
یا مبر سر از تنش یا لاقل آبش بده