معنویت🌷🌷🌷
بصیرت🌷🌷🌷
علم🌷🌷🌷
تشکیلات🌷🌷🌷
کلاس های مختلف♨️
برنامه های خوب📅
مطالب ناب📋
چالش ها و مسابقات📉
و....
همه و همه را در این کانال دنبال کنید
🌷کانال تلگرامی کانون فرهنگی هنری شهید مدافع حرم محمود رضا بیضایی🌷
دوستان خود را به کانون دعوت کنید
لینک کانال :@bayzayi
❣ #سلام_امام_زمانم❣
او حاضرو ما #منتظران پنهانیم😔
هرچند که از #غیبت خود میخوانیم
با این همه ای #روشنی💫 جاویدان
تا فجر 🌤فرج منتظرت می مانیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🔵درآمد نجومی دولت از اقدامات #رئیسی
🔴 #قوه قضائیه سال گذشته حدود ۳۰ هزار میلیارد تومان از #مالیات معوق افراد پردرآمد را برای دولت زنده کرد؛ که میشود معادل ۲۸ میلیون بشکه نفت. قوه قضائیه همچنین ۳ میلیارد و ۴۰۰ میلیون دلار از #ارزهای صادراتی معادل ۸۵ هزار میلیارد تومان (حدود یکپنجم بودجه عمومی #دولت در سال ۹۹) را به کشور بازگرداند، ۳۰ هزار میلیارد تومان از وامهایی که افراد به #بانکها پس نداده بودند را به چرخه بانکی وارد کرد.
🔹 #پول بیش از ۲ میلیون و ۳۰۰ هزار نفر از افرادی که سپردههایشان توسط #مؤسسات مالی غیرمجاز از دست رفته بود را به آنها بازگرداند؛ معادل ۲۳۷ هزار میلیارد تومان.
🔸در سال گذشته ۱۳ هزار و ۳۰۰ هکتار از اراضی #ملی تصرف شده توسط قوه قضائیه به بیتالمال برگردانده شد و ۳۷ هزار و ۹۷۰ هکتار از اراضی #ساحلی آزاد شد.
✨﷽✨
🔰 در ۲۷ آبان ماه سال ۱۳۶۳ سردار شهید مهدی زین الدین به همراه برادرش شهید مجید در حال برگشت از کرمانشاه به سوی مقر لشکر ۱۷ [در آن مقطع لشکر ۱۷ در حال تدارکات برای عملیاتی در غرب بود] حوالی غروب در جاده سردشت, دارساوین مورد تهاجم و کمین گروهکهای ضدانقلاب قرار گرفت وبعد از مقاومتی عاشورایی و طولانی با بدنی مجروح و زخمی به مقام والای شهادت رسیدند. ضدانقلاب قصد داشت سر ایشان را غنیمت ببرد اما با مقاومت ایشان که تا حوالی صبح طول میکشد، دشمن ناکام میماند و با آگاهی نیروهای خودی، پیکر مطهر او و برادرش به سردشت منتقل میشود.
✍خوابی که شهید قاسم سلیمانی پس از شهادت سردار مهدی زینالدین دیدن:
🍀هیجانزده پرسیدم «آقا مهدی مگه تو شهید نشدی؟همین چند وقت پیش، توی جادهی سردشت...» حرفم را نیمهتمام گذاشت. اخم كوتاهی كرد و چین به پیشانیاش افتاد. بعد باخنده گفت: من توی جلسههاتون میام. مثل اینكه هنوز باور نكردی شهدا زندهن. عجله داشت. میخواست برود. یك دیگر چهرهی درخشانش را كاویدم. حرف با گریه از گلویم بیرون ریخت: پس حالا كه میخوای بری، لااقل یه پیغامی چیزی بده تا به رزمندهها برسونم. رویم را زمین نزد. قاسم، من خیلی كار دارم، باید برم. هرچی میگم زود بنویس. هولهولكی گشتم دنبال كاغذ. یك برگهی كوچك پیدا كردم. فوری خودكارم را از جیبم درآوردم و گفتم: بفرما برادر! بگو تا بنویسم. گفت: بنویس: سلام، من در جمع شما هستم.
📣همین چند كلمه را بیشتر نگفت. موقع خداحافظی، با لحنی كه چاشنیِ التماس داشت، گفتم: بیزحمت زیر نوشته رو امضا كن.» برگه را گرفت و امضا كرد. كنارش نوشت: «سیدمهدی زینالدین» نگاهی بهتزده به امضا و نوشتهی زیرش كردم. باتعجب پرسیدم: چی نوشتی آقا مهدی؟ تو كه سید نبودی!... اینجا بهم مقام سیادت دادن. از خواب پریدم. موج صدای آقامهدی هنوز توی گوشم بود؛ «سلام، من در جمع شما هستم» 📚برشی از کتاب "تنها؛ زیر باران"