زینب هنوز عزادار پهلوی شکسته ی مادرش بود نامردا ..
زینب سلام الله هنوز اون صحنه ی
شکستن پهلوی مادرو
میخ در جلو چشاش بود ..
ادم که یهو دق نمیکنه ..
هی غصه هاش روهم جمع میشه
هی بغضاش تو گلو خفه میشه
بعد یهو دق میکنه :)
بهش اب دادن..
دوید سمت قتلگاه
- کجا میری؟
میرم به بابام اب بدم تشنهاس ..💔
از کجای این بغض بگم؟
از سیلی خوردنش بگم؟
یا از گم شدنش ..
از روضه ی سر یه طرف رقیه یه طرف بگم💔
یا از لبای خشکش ..