گیرم که
به هرحال ، مرا بردهای از یاد
گیرم که زمان
خاطرهها را به فنا داد
گیرم نه تو گفتی
نه شنیدی
نه تو بودی
آن عاشق دیوانه که صد نامه فرستاد
با آن همه دل بستگی و عشق چه کردی؟
یک بار دلت
یاد من خسته نیوفتاد؟
یعنی به همین راحتی از عشق گذشتی؟
یک ذره دلت تنگ نشد خانهات آباد؟
این بود سزای من دل خستهۍ عاشق؟
شیرین رقیبان شدهای از لج فرهاد؟
باشد گلهای نیست
خدا پشت و پناهت
احوال خودت خوب
دمت گرم
دلت شاد :)
چشماش قرمز بود ، از بس که اشک ریخته بود .
غمی که از چشماش فریاد میزد جون آدمو میگرفت
گفت من نمیدونستم انقدر غریبه شدم
نمیدونستم اینجوری منو یادش رفته :)
- مخاطبِ خاص
- زندگیمه اسدالله نجف :)
شد شد ، نشد میرم نجف به بابام میگم ..
من نیاز دارم الان یه گوشه صحنت ، همونجایی که همیشه میام وایمیسم و فقط نگات میکنم ، همونجا ..
زانوهامو بغل بگیرم و اندازه تموم این دردهایی که کشیدم گریه کنم :)
بچه غمِ دلشو پیش پدر نیاره پیش کی ببره؟
آغوشتُ وا کن :)