بعد از این خوش باش با او میروم از خاطراتت
خاطرت آسوده باشد از خیالت پاکشیدم ..
هدایت شده از بویِدلتنگی؛
هزاران بار بهت گفتم، بی توجهی آزارم میده ولی حس میکنم حرفامو جدی نگرفتی.
ز هرچه بود و مرا هست هیچ امیدم نیست ،
به دور از این غم دنیا بگو نجف چه خبر ؟
من خستم ، اونقدری خستم
ک میتونم همین الان وسیله هامو
بریزم تو کوله ام سیمکارتمو بشکونم ،
تمومِ پولمو بدم برای بلیت به دورترین
شهر ممکن و از همتوندورشم و برم یه زندگی جدید شروع کنم
و اونقدر درگیر روزمره جدید بشم
ک حتی خود الانمو یادم نیاد :)
میمُردم و میخندید ، میدید و نمیدیدم
چشمان خمارش را ، چشمان خمارم را .
تا در دل هم باشیم ، تاوان بدی دادیم .
او گیره ی مویش را ، من ایل تبارم را ..