داشت در یک عصر پاییزی زمان میایستاد
داشت باران در مسیر ناودان میایستاد ..
موقع رفتن که میشد من سلاحم گریه بود
هر زمان که دست میبردم بر آن ، میایستاد
قانعش کردند باید رفت ؛ با صدها دلیل
باز با این حال میگفتم بمان ، میایستاد