مامانم هر سال که یه ماه روضه حضرت زهرا تو مسجد برگزار میشد میرفت😌اما امسال(قبل شهادتم)بخاطر دوری راه نتونست بره😞یه روزی به من گفت ببرمشرسوندمش مسجد😎اما روضه تموم شده بود و همه در حال برگشت بودن😑😑مامانم گفت برم تو تمیز کردن کمک کنم😊گفتم من نیت میکنم.برو و استکانها رو بشور😋😋
اخه رفقا به هرکی که علاقه داشته باشی و تلاش کنی شبیهش بشی✋مثل همون میشی😊
موقع شهادتم مثل حضرت عباس شدم😍
هم چشمام و هم دستام رو از دست داده بودم😉تمام اعضای بدنم پر ترکش شده بود مثل تمام اعضای حضرت ابوالفضل که تیر باران شده بود😭