eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
241.4هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
65 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
مرد فقیرى بود که همسرش از ماست کره میگرفت و او آنرا به یکى از بقالى های شهر میفرخت، آن زن کره ها را به صورت توپ های یک کیلویى در می آورد. مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید. روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است. مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: ما ترازویی نداریم، بنابراین یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر شما را به عنوان وزنه قرار دادیم. مرد بقال از شرمندگی نمیدانست چه بگوید. یقین داشته باش که: به اندازه خودت برای تو اندازه گرفته می شود. 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
هرکه عیب دگران پیش تو آورد و شمرد بی گمان عیب تو پیش دگران خواهد برد ✍ سعدی 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
📚 👈 حرص و طمع 🌴پادشاهی می‌خواست به کشاورزی که جانش را نجات داده بود پاداش بدهد. قرار شد شاه تمامی سرزمینی را که کشاورز می توانست از طلوع تا غروب خورشید پیاده بپیماید به او ببخشد. 🌴بنابراین، مرد کشاورز از صبح اول وقت شروع کرد به دویدن. او بی آنکه به گرما، گرسنگی یا تشنگی بیندیشد، در دشت و صحرا دوید. هرچه غروب خورشید نزدیک تر می‌شد، سرعتش را بیشتر کرد. در آخرین لحظه هایی که خورشید آخرین پرتوهایش را جمع می‌کرد، دو پای دیگر هم قرض گرفت تا بلکه چند گز زمین بیشتر به دست آورد. 🌴سرانجام، وقتی آخرین پرتو خورشید در افق ناپدید می‌شد، او بر زمین افتاد، اما درهمان حال دست هایش را به طرف جلو کشید تا شاید یک وجب دیگر از زمین گرانبها را از آنِ خود کند. اما افسوس! چون پس از آن نتوانست از جا برخیزد. دویدن زیادی جانش را گرفت. 🌴درهمان هنگام مردی عارف از آنجا می‌گذشت. به روی کالبد بدون جان کشاورز خم شد و گفت: «ای کشاورز، این همه حرص و طمع برای به دست آوردن این همه زمین برای چه؟ مگر بدن آدمیزاد برای به دست آوردن آرامش جاودانی خود بیش از دو متر خاک می‌خواهد؟» 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
۱۵ 💠 رسول خدا(صلی الله علیه وآله) به حضرت علی(علیه السلام) فرمود: آن زره‌ای را که به عنوان مهریه قرار داده بودی را بفروش و پولش را بیاور. پیامبر پول را به سلمان داد تا جهیزیه بخرد و سلمان هر آن‌چه ضروری یک زندگی بود را خرید و آورد. پیامبر اقلام خریداری شده را دید و فرمود: خداوند مبارک گرداند. در روایت دیگر آمده: وقتی پیامبر جهیزیه‌ی ساده را دیدند از شوق گریستند.[وسائل الشیعه، ج۱۴، ص۶۴ و ۶۵] ✅ هم مهریه ساده میگرفتند، هم جهیزیه ساده. ای کاش برگردیم به الگوهای صحیح زندگی و هیولای ازدواج رو از جلوی پای جوونها برداریم. قطعا گناه سخت شدن ازدواج گردن مایی که سختش کردیم هم هست. البته بعضیا راهکارهای مخصوصی برا ساده کردن ازدواجشون دارند. مثل زنِ پسرعموم که خانواده ش گفتند: سه تیکه از جهیزیه پای دوماده 😎 لوازم آشپز خونه، لوازم برقی و لوازم چوبی 😳 احتمالاً زنش فقط با خودش دمپایی و کلیپس میبره 😂😂😂 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
زبانت را تبدیل به گل سرخ کن تا از سخن ات عطر دل انگیز برخیزد… 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
زندگی خودت را با دیگران مقایسه نکن. هیچ مقایسه و مقابله ای بین خورشید و ماه نیست.. آنها هرکدام در وقت خودشان می‌درخشند.. 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌 | 🔻 انتشار مطالب آزاد است. ⛅️ | @Aseman
۱۴ 😁لطیفه😁 مادربزرگمو بردم دکتر چشم، دکتر به مادربزرگم گفت: چشمات نزدیک‌بین شده. میتونی با یه عمل درستش کنی. ۴میلیون هزینه‌ی عملشه ! مادربزرگم گفت: ننه چه کاریه آخه ۴ میلیون بدم؟ دو قدم میرم جلوتر، از نزدیک می‌بینم 😂 ✅ یاد حرف آقای قرائتی افتادم اگه مُردیمو گفتند بهشت و جهنمی وجود نداره ما مسلمونا خیلی ضرر نکردیم، ۶ ماه نماز خوندیم، ۴ سال هم نهار نخوردیم! چیزی از دست ندادیم مثل پیرزنه که دو قدم رفته جلو ولی اونایی که اهل نماز و روزه نبودند خدا به دادشون برسه .... 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
ملانصرالدین در مراسم تدفین سومین همسر یکی از دوستانش حضور یافت. وقتی به خانه برگشت سخت متأثر و اندوهگین بود. زنش علت تأثر را پرسید. ملانصرالدین گفت: چرا متأثر نباشم؟ دوستم تاکنون سه مرتبه مرا در چنین مراسمی دعوت کرده است و من هنوز نتوانسته ام یک بار از او چنین دعوتی به عمل بیاورم😁 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
🌸سرم بعد قطعنامه از بیمارستان امام سجاد اومدیم بیمارستان خاتم الانبیا سپاه واقع در اهواز ، یکی از بجه ها که توی فاو خیلی اذیت میکرد ماموریتش تمام شده بود ، لباسهاشو شست و انداخت روی فن کویل و برای این که وقتی خشک شد باد فن کویل لباسهارو نندازه زمین روی لباسش سرم گذاشت یکی ازبچه ها رفت به سرم سوزن زد این بنده خدا از حمام اومد بیرون هی میرفت نگاه میکرد میدید لباسهاش هنوز خشک نشده بعد از یک ساعتی بلاخره متوجه شده که داستان چیه و اونوقت قاطی کرد کل بچه های اطاق عمل از خنده منفجر شدن و این بنده خدا همچنان عصبانی لباسهاشو جمع کرد گذاشت توی کوله پشتی خودش یکی از بچه ها یک سرم برداشت و چنتا سوزن بهش زد و یواشکی گذاشت توی کوله ش بنده خدا عصبانی گفت من که حلالتون نمیکنم خدا حافظ همگی اومد که بره یک دفعه آب سرم زد بیرون و لیاسهای تنش خیس شد که اونوقت کل بیمارستان منفجر شد آخرشم قهر کرد و گفت من اصلا نمیرم برادر عزیز پناه قربانی 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍