#یک_فنجان_تفکر ☕️
دوستم و برادرهایش و پسرعموهایش خانهی شصتمتریِ قدیمی پدربزرگشان در یکی از محلههای جنوبیِ تهران را کوبیدهاند که بسازند.
پدربزرگ چند سال پیش، در یک روز پاییزی مُرده.
بولدوزر آمده به سکوتِ حیاط، بیلبیلکش! را انداخته زیر درختهای خشک و خاک باغچه و چاه مستراح گوشهی حیاط.
وسط کار، میان باغچه که رفته زیر خاک و آمده بیرون، صدای جیرینگ جیرینگ به گوش رسیده...
سرکارگر ایست داده، چیزی زیر خاک است. خبر کرده ورثه بیایند، بعدا ادعا نکنند گنج فرعون بوده.
خاک را کندهاند و منبع جیرینگجیرینگها را بیرون کشیدهاند. سه حلب هفده کیلویی روغن، پر از سکه... سکههای از یک تومانی تاااا پنج تومانی.
سه حلب سنگینِ لبالب پُر، که لااقل از پنجاهشصتسال پیش، زیرِ زمین، دارند خاک میخورند.
دوستم، برادرها، پسرعموها ایستادهاند بالای سر این ناگنج!
یکی پرسوجو میکند، سکهها را به قیمت فلزش میتوانند بفروشند... بهقیمت روز مس و روی و نیکل...
یکی تحقیق میکند؛ با یک حلب از این سکهها دههی چهل یک خانهی پدر و مادردار میشده خرید، توی محلهی شمیران. با یک حلب از این سکهها دههی پنجاه یک باغ میشده خرید توی دارآباد و با حلب سوم، سال شصت یک زمین کشاورزی بزرگ توی ورامین.
نگاه ورثه به سکهها شبیه نگاه کسانیست که بالن آرزوهایشان، اوج نگرفته، فس شده و افتاده زمین.
پدربزرگی، به جای تجارت، ذخیره کرده! پدربزرگی به جای گنج، حسرت ارث گذاشته.
توی مکالمات روزمره، آدمهایی با آه و حسرت یاد میکنند که:
پدر و مادرم زمینهای فلان جا را فروختند به مفت، الان نصف فلان محلهست همان زمینها...
مادربزرگم از روسیه راه افتاد، اومد ایران... کافی بود همان وقت سر خر را کج میکرد میرفت آنطرفتر، میرفت لهستان، فرانسه، یونان.
پدربزرگم وقتی فلانجا زمین متری دو قران بود، کم خرید. داشت ها! میتوانست یک هکتار بخرد. ترسید، نخرید.
پدرم سال فلان، زمین کشاورزیاش را تاخت زد با یک پیکان جوانان گوجهای، پیکان کو الان؟ ولی اگر زمین بود...
آاااه...
سرِ خیلی از حسرتها و آهها وصل است به دُم تصمیمهایی که نسل پیش از ما، نسلهای پیش از ما، از سرِ ترس، رخوت و یا حتی عافیتطلبی در زندگی شخصیشان گرفتهاند.
میراث فقط زمین و ملکی نیست که برای بچههایمان میگذاریم، آنچه نمیگذاریم هم ارثی از جنس آه و حسرت است.
و من دارم فکر میکنم که کجا ترسیدهام؟
کجا عقب نشستهام؟ کجا باید میرفتم و نرفتم؟
کجا نباید میرفتم و رفتم؟
از ما چه به ارث میرسد؟ چقدر گنج؟
چقدر حسرت؟
#سودابه_فرضی_پور
👳 @mollanasreddin 👳
📚حکایت کوتاه
خضر نبی در سایه درختی نشسته بود
سائلی سمت او آمد و از اول سوال کرد خضر دست در لباسش برده اما چیزی دستش را نگرفت
گفت ای سائل ببخشم چیزی ندارم
سایل گفت تو را به خدا سوگند میدهم نیازم بسیار است کمی بیشتر بگرد شاید چیزی داری و نمیدانی
خضر برخواست گفت صبر کن دارم بیا برویم، به بازار برده فروشان آمد و گفت مرا بفروش و پولش بگیر و ببر چاره علاجت کن
سائل گفت نه هرگز!!!
خضر نبی گفت باید اینکار را انجام دهی
القصه خضر را سائل بفروخت و پول را گرفته و شادمان راهی شد.
خضر را مردی خرید و آورد خانه
دید پیرمردی نورانی است، دلش سوخت و کار زیادی به او نمیسپرد.
روزی مرد قصد سفر کرد و از خضر خواست تا خانه و فرزندانش را در غیاب او محافظت کند و مایحتاج آنها را بخرد.
خضر گفت کاری به من بسپار من از اینکه غلام تو باشم و کاری نکنم ناراحتم
مرد گفت همین بس
خضر اصرار کرد، مرد گفت پس اگر دوست داشتی برای من از دل کوه سنگهای کوچک بیاور تا در حیاط منزل خانه دیگری بسازم
خضر نبی پذیرفت و در غیاب صاحب خانه با قدرت تمام، خانهای زیبا به کمک اجنه و فرشتگان در آن خانه بنا ساخت
صاحب خضر آمد و چون آن خانه را دید باور کرد این پیر مرد انسان معمولی نیست!
گفت تو کیستی ای مرد خود را معرفی کن،
گفت غلام توام
گفت تو را به خدا سوگند خودت را معرفی کن، خضر گفت مرا چرا به خالقم سوگند دادی؟
یکبار سائلی مرا به خالقم سوگند داد، چیزی نداشتم به او دهم
خودم را به بردگی فروختم!!!
من خضر نبی هستم
مرد گریست و گفت مرا ببخش نشناختمت
گفت: اصلاً من خود خواستم نشناسی تا راحت امر و نهی کنی مرا چون غلامان
گفت ای خضر در قبال این خانه که ساختی از من چیزی بخواه
گفت ای صاحب و مولای من
از زمانی که غلام تو شدهام به راحتی نمیتوانم برای خالقم در پنهان عبادت کنم و راحت نمیتوانم اشک بریزم
چرا که میترسم هر لحظه در زمان لذتم با معشوقم مرا احضار کنی و اگر اجابت نکنم معصیت کرده باشم.
مرا لطف فرموده آزاد کن
صاحب خضر گریست و او را آزاد کرد.
حضرت خضر کسی است که برای وصال معشوقش خود را به غلامی فروخت و معشوقش بهای عشق آزادی او را پرداخت.
راستی ما برای خدا چه می کنیم...!؟
"قدری بیندیشیم"
👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچ درختی
به خاطر پناه دادن به پرنده ها
بی بار و برگ نشده است...
تکیه گاه باشیم ،
مهربانی سخت نیست..!
صبحتون سرشار از طراوات و سرسبزی🌿
👳 @mollanasreddin 👳
« زخم زبان از زخم شمشیر بدتر است » :
در گذشته زخم شمشیر زخمی بود که درمانش خیلی سخت بود، امکانات درمانی و بهداشتی کم بود و کسی که زخم شمشیر میخورد ،زنده ماندنش یک اتفاق مهم بود و اگر کسی زخم شمشیر میخورد ، جای آن میماند برای همین زخم شمشیر ، زخم بدی بود اما از آن بدتر زخم زبان را میدانستند ، زخم زبان انواع مختلفی دارد، طعنه زدن، سرزنش کردن، دشنام دادن، زخم زدن و…
معانی مختلف زخم زبان زدن است که در لغت نامه دهخدا بیان شده است. کنترل نکردن زبان پیامدهای بسیار مخربی در زندگی دارد که در پارهای موارد، جبران آنها امکان پذیر نخواهد بود.جای زخم زبان خوب نمیشود، برای همین است که میگویند زخم زبان از زخم شمشیر بدتر است .
👳 @mollanasreddin 👳
مي گويند ؛
خدوند داستان ابليس را تعريف کرد ،
تا بداني که نمي شود به عبادتت ،
به تقربت و به جايگاهت اطمينان کني!
خدا هيچ تعهدي براي آنکه
تو هماني که هستي بماني ، نداده است
شايد به همين دليل است که
سفارش شده وقتي حال خوبي داري
و مي خواهي دعا کني ،
يادت نرود عافيت و عاقبت بخيري بطلبی
پس به خوب بودنت مغرور نشو
که شيطان روزي مقرّب درگاه الهی بود
👳 @mollanasreddin 👳
آدمای ضعیف:
انتقام میگیرن.
آدمای قوی:
میبخشن.
آدمای باهوش:
نادیده میگیرن.
آدم های بیشعور:
دنبال نقطه ضعف میگردن.
👳 @mollanasreddin 👳
#شما_خوشبختید_اگر:
🔷اگرهنوز کسي به شما با دليل و بي دليل هديه مي دهد،خوشبختيد...
🔷و اگر کسي به شما مي گويد امروز اين پيراهن را بپوش و آن يکي را نپوش ،شما
خوشبختيد . . .
🔷و اگر کسي متوجه بوي عطر شما
مي شود و اسمش را حدس مي زند،
خوشبختيد ...
🔷و اگر کسي با شما قهر نمي کند،
خوشبختيد ... و اگر کسي مستقيم در چشمهايتان نگاه نمي کند و به شما
نمي گويد:روزم رو خراب نکن..مي شه
لطفا از جلوي چشمام دور شي"خوشبختيد.
🔷و اگر در طول هفته فقط يکبار گوشي شما زنگ مي خورد و کسي از گم و گور شدنتان ابراز نگراني مي کند، خوشبختيد ...
🔷و اگرامکان اين را داريد که بادوستانتان به سينما برويد و با هم برويد کتاب بخريد،
خوشبختيد ...
🔷و اگر تنها نمي خوابيد،خوشبختيد ...
و اگر پدر تان زنده اند و مادر تان زنده اند، خوشبختيد ...
🔷و اگر بعد از يک روز سختِ کاري کسي به شما مي گويد"خسته نباشيد"خوشبختيد و.....
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه سری از آدما
تو زندگی هممون با بقیه فرق دارن !
خوب بودنشون قشنگه ...
بد بودنشون قشنگه ...
نگرانیاشون قشنگه ...
حتی بی تفاوت بودنشونم قشنگه ...
هرچقدر هم ازشون ناراحت باشی
فقط کافیه بهت زنگ بزنن یا ببینیشون
یا حتی بهت پیام بدن ...
دیگه همه چیز یادت میره !
بعضی از آدما که انگار به روحت گره خوردن
نمیتونی هیچوقت از دوست داشتنشون
دست برداری ...!
👳 @mollanasreddin 👳
💎شیطون بازار
به محمود گفتم این یکی خوبه ها .محمود به پراید رنگ و رو رفته که از در ورودی شیطون بازار آمده بود تو، نگاهی کرد و گفت بریم ببینیم. طرف ی کارمند با کفش هایی کهنه بود که سالم نگهشون داشته بود ، کت و شلوارش هم خیلی تمیز بود ولی معلوم بود خیلی کار کرده . یه جورایی به تنش بزرگ شده بود . ماشین از اول زیر پای خودش بوده . آفتاب رنگ ماشین رو عوض کرده بود. می گفت که اداره شون و خونشون پارکینگ نداشتن محله شون هم هیچوقت سایه نداشته. محمود دقیق داشت ماشین رو چک می کرد. به ترک های پیشانی و موهای ریخته طرف نگاه کردم آدم دقیقی بود . تلفنش زنگ زد، یه ارباب رجوع بود . شمارش رو داده بود که اگر مرخصی باشه کار مردم رو زمین نمونه. خوب با وجدان بود . جواب طرف رو داد و عینکش رو زد به چشمش . میخواست شماره رو ذخیره کنه. گفت خوندن پروندهها چشم ضعیف کرده. محمود حسابی داشت زیر و روی ماشین رو معاینه می کرد. دو سه تا دلال اومدن سراغ ماشین. صاحب ماشین به دلالا گفت اگه این آقا نخواست با شما صحبت می کنم. تو صدای دلالا که هر کدوم یه عیب روی ماشین میذاشتن و محمود رو میخواستن منصرف کنن گفتم چرا میخوای بفروشی؟ گفت ماشین سالم خوبیه ولی دارم بازنشست میشم ، بعد یه بغض کوچیک کرد و ساکت شد . من دلیلشو نفهمیدم. به محمود گفتم همینو میخوام . با تعجب گفت پسر جان، ندیده و چک نکرده؟؟؟ گفتم فکر کنم موتور سالمه، توی ماشین هم سالمه ، سرویس هاش هم حتما انجام شده . به نظرم ایرادی نداره. یکم رنگ و روش رفته که یه دست میکشم روش درست میشه. گفت ؛ همه چی درسته ولی چه جوری فهمیدی ؟ گفتم خیلی از دارایی آدما وقتی خیلی زمان با یه آدم باشند اون ها هم شبیه صاحبش میشن. گفتم مثل سگ همسایه مون که دیگه کلاسش به خوردن آشغال غذا نمیخوره ، مثل میز مدیرمون که هی داره خوشگل تر و بزرگتر میشه و فضای اتاق و فقط الکی محدود میکنه . مثل خودکار قرمز معلم کلاس چهارم که همیشه بد خط بود. مثل خودکار قرمز معلم کلاس پنجم که همیشه خوش خط بود...
مثل خودم که همیشه دور و برم پر از لباس های رنگ به رنگه . پر از گل های سروحال ، مثل ماشینم که حالا رنگ و روش هم مثل موتورش سالم سالمه و پشت آیینه ش یه قلب قرمز و روی داشبوردش یه ساعت دقیق همیشه حضور داره ......
✏ #بابک_توجه
👳 @mollanasreddin 👳
اینقدر با صدای بلند زندگی نکنید
به دیگران چه ارتباطی دارد شما دیشب شام را در کدام رستوران خورده اید
جشن و شادیها و عاشقانه های حقیقی یا دروغی خود را به نمایش نگذارید
خیلیها جای خالی کسی را در زندگیشان حس میکنند آنها را غصه دار نکنید
یا اینکه امروز دلتان گرفته مینشینید جلوی دوربین زار میزنید
شاید همین امروز کسی بعد از روزها غصه داشتن دلش میخواهد شاد باشد
لطفا روزش را خراب نکنید
این تغییر حال و هوای درونی را درون خود نگه دارید
لطفا اینقدر با صدای بلند زندگی نکنید
👳 @mollanasreddin 👳
🍃🌸صـبح سمفونی
🍃🌸لبخند خـداست
🍃🌸صـبحتان شــاد
🍃🌸و پرازشعر و امید
🍃🌸نکنـد ثانیه ای
🍃🌸بـغض بیایـد
🍃🌸به سراغ دلـتان
🍃🌸لحظه هاتان آرام
🍃🌸سلام دوستان خوبم
🍃🌸صبـح قشنگتون بخیرو شـادی
👳 @mollanasreddin 👳
✍اگر مقصد عرض ارادت به ابا عبدالله علیهالسلام است در راهتان شک نکنید
یک نفر میگفت اربعین قیامت است،ازدحام است،نمیشود زیارت بکنی...
و من با خود فکر می کردم کسانی که قیامت به سمت حسین(علیهالسلام) می روند بی گمان اهل بهشتند
اگر قیامت هم به ما اجازه دهند به سمت حسین(علیهالسلام)حرکت کنیم بهشت را حسینیه می کنیم.
کاش قیامتمان اربعین باشد و اربعینمان قیامت.
یک نفر میگفت اربعین را به یک پیاده روی زنانه تبدیل نکنید، شکوه اربعین به یک حرکت مردانه است.
و من با خود فکر میکردم حرکت اربعین به دست زنانی جاری شد که مردانه حرکت کردند و مردانه شکوه حسین را در دل اربعین برافراشتند
اربعین حرکت انسان به سمت انسان است فارغ از جنسیت و سن و رنگ و...
یک نفر میگفت اربعین همین جاست اربعین در خانه های فقراست بروید خانه فقرا موکب بزنید.
و من با خود فکر می کردم فقرا خانههایشان را به عشق حسین رها میکنند و می روند کربلا، تا پرچم اربعین را به پا کنند چگونه اربعین درخانه های فقراست؟
یک نفر میگفت اسرای کربلا با اسب به کربلا بازگشتند پیاده نروید ، عصر تکنولوژی ست!
و من با خود فکر می کردم یا از کربلا پیاده می روی تا حسین (علیهالسلام) را در کوفه و شام زنده کنی یا باید پیاده به کربلا برگردی تا حسین (علیهالسلام) را درقلبت زنده کنی ،با این پیاده رفتن هاست که گستره حسین(علیهالسلام) قدم قدم عالم را فرامی گیرد
برای ما که سوار دنیا شده ایم و از حسین (علیهالسلام) فاصله گرفته ایم لازم است تا پیاده شویم و قدم به قدم به اصل خویش باز گردیم
عشق حسین قلب هارا آرام فتح می کند
یک نفر میگفت عراق یک روز دشمن ما بود، نروید خون شهیدان پایمال نشود.
و من با خود فکر می کنم خون کدام شهید پایمال می شود؟ همان که پشت لباسش می نوشت اللهم ارزقنا کربلا؟
جنگ ما با بعثی ها و صدام بود نه با محبین حسین علیهالسلام. ما در این خاک یک عزیز دردانه گذاشته ایم و به عشق او پا و دست و سر می دهیم و می رویم تا جگر گوشه مان را ببینیم.
یک نفر بود می گفت عراق یک کشور در حال جنگ است و ضعیف و این هزینه ها برای یک کشور جنگ زده روا نیست...
من با خود فکر می کنم چه کسی این کشور جنگ زده را مجبور میکند هزینه کند؟
عراق از اربعین قدرت می گیرد عراق با نیروی حسین است که هرسال قوی تر میدرخشد عراقیها فهمیده اند حسین(علیهالسلام) یک قدمشان را هزار قدم جبران می کند
حسین(علیهالسلام)زیر دِین هیچ کس نمی ماند...
یک نفر میگفت پیاده روی اربعین را حکومتی ها ساختند...
و من با خود فکر می کنم زینب(سلاماللهعلیها)به کدام حکومت متصل بود که از شام تا کربلا را پیاده آمد
جابر بن عبدالله انصاری اهل کدام حکومت بود که پیرمرد مجبور بود پیاده به سمت حسین بشتابد.
علمای بزرگ شیعه،مردانی که اسمشان کافیست برای استناد، وابسته به کدام حکومت بودند که راه میافتادند پیاده، شبانه، از نخلستان ها پنهانی خود را به حسین (علیهالسلام) میرساندند.
راست می گویند اربعین یک حرکت حکومتیست و آن هم حکومت حسین (علیهالسلام)است که زن و مرد و پیر و جوان را از سرتاسر دنیا جمع می کند و به کربلا میرساند.
خیلی ها خیلی چیز ها می گویند ...
بگذار بگویند این ها یا نمک گیر نشده اند یا اهل نمک خوردن و نمکدان شکستن هستند ...
تا مقصدتان اباعبدالله است در راهتان شک نکنید
التماس دعا
👳 @mollanasreddin 👳