📚 #داستان_کوتاه
👈 من قوی ترم یا تو
🌴روزی پدری دست خود را روی شانه پسر خود گذاشت و گفت: من قویترم یا تو. پسر گفت: من. پدر جا خورده و دوباره پرسید: من قویترم یا تو. پسر گفت: من پدر.
🌴بغض کرد ودوباره پرسید: من قویترم یا تو. پسر گفت: من. پدر ازجابلند شد چند قدم با ناراحتی و اشک از پسرش دور شد و دوباره پرسید: من قویترم یا تو. پسر گفت: تو …
🌴پدر گفت: چون من ناراحت شدم گفتی من قویترم؟ پسر گفت: نه آن سه باری که گفتم من از تو قویترم چون دستت روی شانه ام بود پشتم به کوهی مثل تو گرم بود اما وقتی دستت را برداشتی دیدم بی تو چیزی نیستم...
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
هرگز فکر نکنید با داشتن پول زیاد شما ثروتمند خواهید بود.
در دنیای امروزی ثروت فراتر از پول است.
ناپلئون هیل در کتاب کلید طلایی 15 نوع ثروت را معرفی میکند که داشتن آنها ما را ثروتمند میکند:
1- نگرش مثبت
2- رابطهی درست
3- ادب
4- یادگیری مادام العمر
5- انضباط شخصی
6- تندرستی واقعی
7- آرامش خاطر
8- خلاقیت
9- عشق ورزیدن به کار
10- داشتن برنامه و هدف
11- داشتن قلب و زبان شاکر
12- درک دیگران
13- استفاده موثر از زمان
14- بخشندگی
15- اعتماد به نفس
👳 @mollanasreddin 👳
هدایت شده از قاصدک
😍 🎧 کانال خاص موسیقی سنتی در ایتا 👇👇
🎧👇
https://eitaa.com/joinchat/95092958C538957e779
https://eitaa.com/joinchat/95092958C538957e779
🎵☝️☝️
❌ این موزیـکا خیــلی کـم پیدا میشه
ولی تو این کانال رایگان گذاشته میشه
#موسیــــــقی #کلیپ #اسـتورے
https://eitaa.com/joinchat/95092958C538957e779
☝️☝️
😍🎵 موسیقی هایی رو که دنبالشی تو این کانـال رایــــگان دانـــلود و گوش کـن 🎵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو قصّههای مجید چی بود که هیچوقت تکراری نمیشه؟
موسیقیش،داستانش اصلا همه چیزش همیشه تازگی داره
از دیدنش احساس شادی و غم در کنار میاد سراغ آدم
👳 @mollanasreddin 👳
💖 ســلام
💐 صبحتون بخیر
💖 ان شاءالله
💐 به یمن این روز مبارک
💖 از آسمان و زمین
💐 نور و رحمت الهی
💖 روزی فراوان
💐 مهربانی
💖 دلخوشی و
💐 خوشبختی
💖 بباره به زندگیتون
صبح جمعه تون بخیر💐☕️
👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
ای غم!
نمیدانم روز ِرسیدن روزی ِگام ِکه خواهد بود
اما درین کابوس ِخونآلود
در پیچ و تاب ِاین شب ِبنبست
بنگر چه جانهای گرامی رفتهاند از دست!
دردیست چون خنجر
یا خنجری چون درد
این من که در من
پیوسته میگرید
در من کسی آهسته میگرید
#هوشنگ_ابتهاج
👳 @mollanasreddin 👳
📚حکایت 3 پند گنجشک
حکایت کرده اند که مردى در بازار دمشق، گنجشکى زیبا، به یک درهم خرید تا به منزل آورد و فرزندانش با آن بازى کنند. در بین راه، گنجشک به سخن آمد و به مرد گفت:« در من سودی براى تو نیست. درصورتی که مرا ازاد کنى، تو را سه پند مى گویم که هر یک، مانند گنجى است. دو پند را وقتى در دست تو اسیرم مى گویم و نصیحت سوم را، وقتى آزادم کردى و بر شاخ درختى نشستم، مى گویم. مرد با خود اندیشید که سه پند از پرنده اى که همه جا را دیده و همه چیز را از بالا نگریسته است، به یک درهم مى ارزد. پذیرفت و به گنجشک گفت:« پندهایت را بگو.»
گنجشک گفت:« پند نخست آن است که درصورتی که نعمتى را از کف دادى، اندوه مخور و ناراحت مباش برای این که درصورتی که آن نعمت، حقیقتاً و دائماً از آن تو بود، هیچگاه زائل نمى شد. ديگر آن که درصورتی که کسى با تو سخن محال و غیر ممکن گفت به آن سخن اصلاً توجه نکن و از آن درگذر.»
مرد، وقتی این دو موعظه را شنید، گنجشک را ازاد کرد. پرنده کوچک پر کشید و بر درختى نشست. زیرا خود را ازاد و رها مشاهده کرد، خنده اى کرد. مرد گفت:« پند سوم را بگو!»
گنجشک گفت:« پند چیست! ؟ اى مرد ساده، ضرر کردى. در شکم من دو گوهر است که هر یک بیست مثقال وزن دارد. تو را فریفتم تا از دستت آزاد شوم. درصورتی که مى دانستى که چه گوهرهایى پیش من است به هیچگاه مرا آزاد نمى کردى.»
مرد، از شدت غضب و حسرت، نمى دانست که چه کند. دست بر دست مى مالید و گنجشک را فحش مى داد. یک دفعه رو به گنجشک کرد و گفت:« حال که مرا از آن گوهرها محروم کردى، اقلاً آخرین پندت را بگو.»
گنجشک خاطرنشان کرد:« مرد احمق! با تو گفتم که درصورتی که نعمتى را از کف دادى، ناراحتی نشو، ولی اکنون تو غمگینى که چرا مرا از دست داده اى. همچنین گفتم که سخن محال و غیر ممکن را نپذیر ولی تو هم اکنون پذیرفتى که در شکم من گوهرهایى است که چهل مثقال وزن دارد. آخر من خود چند مثقالم که چهل مثقال گوهر با خود حمل کنم! ؟ پس تو سزاوار آن دو موعظه نبودى و نصیحت سوم را هم با تو نمى گویم که قدر آن نخواهى دانست. این را گفت و در هوا ناپدید شد.»
👳 @mollanasreddin 👳
✍نادانی رو به خردمندی کرد و گفت: فلان شخص، ثروتمندترین مرد شهر است. باید از او آموخت و گرامیش داشت.خردمند خندید و گفت: فلانی کیسهاش را از پول انباشته، آنگاه تو اینجا با جیب خالی بر او میبالی و از من میخواهی همچون تو باشم؟نادان گفت: خب گرامیش مدار، بهزودی از گرسنگی خواهی مرد.خردمند خندید و از او دور شد.از گردش روزگار مرد ثروتمند در کام دزدان افتاد و آنچه داشت از کف بداد و دزدان کامروا شدند.
چون چندی گذشت همان نادان رو به خردمند کرد و گفت: فلان دزد بسیار قدرتمند است باید همچون او شکستناپذیر بود.خردمند باز بر او خندید. فردا دزد به چنگال سربازان فرمانروا اسیر شده، در میدان شهر شلاقش میزدند که خردمند دید نادان با شگفتی این ماجرا را میبیند. دست بر شانهاش گذاشت و گفت:
عجب قهرمانهایی داری، هر یک چه زود سرنگون میشوند.
نادان گفت: قهرمانان تو هم به خواری میافتند.خردمند خندید و گفت: قهرمانان من در ظرف اندیشه تو جای نمیگیرند، همینجا بمان و شلاق خوردن آنکه گرامیش میداشتی را ببین.و با خنده از او دور شد.
#داستان
👳 @mollanasreddin 👳
#مقصد_خدا
💫کسی میگفت:"من چیزهای زیادی بخشیدم و در عوض فقط یک نگاه توهین آمیز دریافت کردم."
بیایید به فرد ندهیم.به شخص ندهیم.بلکه آن شخص را به عنوان تصویری از خدا بدانیم و آنچه را که به او میدهیم به خدا بدهیم.
آن شخص فقط مانند یک صندوق پست است.
وقتی که نامه ای را پست میکنید مهم نیست که صندوق پست کهنه است یا نو.فقط نامه را در آن می اندازید و اطمینان دارید که نامه به مقصد خواهد رسید.
مقصد ما خداست.
با چنین اعتقادی ببخشید و بدهید آنگاه متبرک خواهید شد.
پول به جای خیرات به فقرا بدیم
👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خواهی بشوی رسوا،
همرنگ جماعت شو...
👳 @mollanasreddin 👳
#مقصد_خدا
💫کسی میگفت:"من چیزهای زیادی بخشیدم و در عوض فقط یک نگاه توهین آمیز دریافت کردم."
بیایید به فرد ندهیم.به شخص ندهیم.بلکه آن شخص را به عنوان تصویری از خدا بدانیم و آنچه را که به او میدهیم به خدا بدهیم.
آن شخص فقط مانند یک صندوق پست است.
وقتی که نامه ای را پست میکنید مهم نیست که صندوق پست کهنه است یا نو.فقط نامه را در آن می اندازید و اطمینان دارید که نامه به مقصد خواهد رسید.
مقصد ما خداست.
با چنین اعتقادی ببخشید و بدهید آنگاه متبرک خواهید شد.
پول به جای خیرات به فقرا بدیم
👳 @mollanasreddin 👳
📍کسی که به موقع می آید و برای با کلاس بودن، عده ای را منتظر نمیگذارد، احمق نیست،
👈منظم و محترم است.
📍کسی که برای حل مشکلات دیگران به آنها پول قرض میدهد یا ضامن وام آنها میشود و به دروغ نمیگوید که ندارم و گرفتارم، احمق نیست،
👈کریم و جوانمرد است.
📍کسی که از معایب و کاستی های دیگران،میگذرد و بدی ها را نادیده میگیرد، احمق نیست،
👈شریف است.
📍كسی كه در مقابل بی ادبی و بی شخصيتی ديگران با تواضع و محترمانه صحبت میكند و مانند آنها توهين و بد دهنی نمیكند، احمق نيست،
👈مودب و باشخصيت است.
📍کسی که به حرف های پشت سرش زده میشود اهمیت نمیدهد، بی خبر نیست،
👈صبور و با گذشت است.
" انسان بودن هزينه سنگينی دارد "
👳 @mollanasreddin 👳
#سلام_صبح_بخیر☀️
می وزی همچون نسیمی🌹
در رواق چشم من🌹
ای نسیم صبحگاهم🌹
صبح زیبایت بخیر🌹
صبح آدینتون بخیر🙏🏻
👳 @mollanasreddin 👳
📍کسی که به موقع می آید و برای با کلاس بودن، عده ای را منتظر نمیگذارد، احمق نیست،
👈منظم و محترم است.
📍کسی که برای حل مشکلات دیگران به آنها پول قرض میدهد یا ضامن وام آنها میشود و به دروغ نمیگوید که ندارم و گرفتارم، احمق نیست،
👈کریم و جوانمرد است.
📍کسی که از معایب و کاستی های دیگران،میگذرد و بدی ها را نادیده میگیرد، احمق نیست،
👈شریف است.
📍كسی كه در مقابل بی ادبی و بی شخصيتی ديگران با تواضع و محترمانه صحبت میكند و مانند آنها توهين و بد دهنی نمیكند، احمق نيست،
👈مودب و باشخصيت است.
📍کسی که به حرف های پشت سرش زده میشود اهمیت نمیدهد، بی خبر نیست،
👈صبور و با گذشت است.
" انسان بودن هزينه سنگينی دارد "
👳 @mollanasreddin 👳
شخصي از بهلول پرسيد:
مي تواني بگويي زندگي آدميان مانند چيست؟
بهلول گفت:زندگي مردم مانند نردبان دو طرفه است كه از يك طرفش سن آنها بالا مي رود و از طرف ديگر زندگي آنها پائين مي آيد
👳 @mollanasreddin 👳
📚داستان ضرب المثل ها
✍زندگی سگی
🍃زندگی سگی🍃
زندگی توام با درد و رنج و فقر و تنگدستی را در اصطلاح عامیانه "زندگی سگی" می نامند.
«می گویند در روز ازل که خداوند برای همه ی موجودات جهان عمری معین می کرد، عمر انسان را سی و پنج سال تعیین کرد. آدمیزاد که به هیچ چیز قانع نیست، پیش خدا شکایت برد که:
« خداوندا ! این سی و پنج سال کم است، مقداری بر آن بیافزا تا بتوانم عبادت تو را در آخر عمر به جا بیاورم، زیرا این سی و پنج سال برای همه ی اعمال "چنان که افتد و دانی" هم تکافو نمی کند.
چون حرف عبادت پیش کشید، خداوند فرمود تا از عمر "خر" که از همه ساکت تر بود بیست سال برداشتند و بر عمر آدمی گذاشتند.
بنابراین عمر بشر از سی و پنج سال به پنجاه و پنج اضافه شد. اما متاسفانه چون این بیست سال از عمر خر بود، آدم پس از سی و پنج سالگی ناچار شد مثل خر کار کند و جان بکند و باز محلی برای عبادت نماند. باز نزد خدا شکایت برد.
خداوند فرمود ده سال از عمر "سگ" بردارند و بر عمر آدمیزاد بیافزایند. ولی متاسفانه باز هم کار به عبادت نرسید. زیرا این ده سال پس از پنجاه و پنج سالگی، پر از رنج و بیماری بود که آدم مرتب باید درحال "رژیم" باشد، "شراب نخورد"، "کم بخورد"، "کم حرف بزند" و هر روز یکی از دردها و بیماریهایش را درمان کند. دلش هم خوش باشد که زنده است.
فکر کنید در این صورت آدمی چه "زندگی سگی" دارد، زندگی ای که اگر بخواهند دوباره آن را به "سگ" برگردانند، هرگز قبول نمی کند !
دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی
از پاریز تا پاریس، چاپ سوم، برگ ٤۷١
👳 @mollanasreddin 👳
🌻✨یادت باشه
🌻✨مشڪلات هم تاریخ انقضا دارند...
🌻✨پس هروقت عرصه بهت تنگ شد
🌻✨این جمله رو زیاد تڪرار ڪن:
🌻✨خدا بزرگ است، این نیز بڪَذرد..
🌻✨به ڪوتاهے آن لحظعے شادے ڪه گذشت
🌻✨غصه هم میگذرد
👳 @mollanasreddin 👳
باشخصیت بودن اصلا سخت نیست
همین که کلی جواب داری ولی جلوی یه آدم نادان سکوت میکنی
یعنی با شخصیتی...
آدمی که تو رو تحقیر میکنه
تا با کوچیک کردن و آزار دادنت
احساس قدرت کنه
آدم سالم و نرمالی نیست
چون کسی که شخصیت درستی داره
نیازی نداره تا با خرد کردن دیگران و از بین بردن اعتماد به نفس به اونها رشد کنه و بالا بره
👳 @mollanasreddin 👳
حکایت آموزنده 👌👌
پسری مادرش را بعد از درگذشت پدرش، به خانه سالمندان برد و هر لحظه از او عیادت می کرد.
یکبار از خانه سالمندان تماسی دریافت کرد که مادرش درحال جان دادن است پس باشتاب رفت تا قبل از اینکه مادرش از دنیا برود، او را ببیند.
از مادرش پرسید:
مادر چه می خواهی برایت انجام دهم؟
مادر گفت:
از تو می خواهم که برای خانه سالمندان پنکه بگذاری چون آنها پنکه ندارند وهواداغ میشود
و در یخچال غذاهای خوب بگذاری، چه شبها که بدون غذا خوابیدم.
فرزند با تعجب گفت: داری جان می دهی و از من اینها را درخواست می کنی؟
و قبلا به من گلایه نکردی.
مادر پاسخ داد:
بله فرزندم من با این گرما و گرسنگی خو گرفتم و عادت کردم ولی می ترسم تو وقتی فرزندانت در پیری تو را به اینجا می آورند، به گرما و گرسنگی عادت نکنی...
⭕️قدرپدرومادرهاتون روبدونیدکه سرمایه های بی تکرارهستندکه هیچ کس وهیچ چیزنمیتونه جای اونهارابراتون پُرکنه
👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸️قبول دارید معرفت خیلی از آدما اندازه بچه هم نیست؟!
👳 @mollanasreddin 👳
#حکایت
یک روز مردی در حال گذر از خیابان کودکی را دید که مشغول جابه جایی یک بسته خیلی بزرگ می باشد، به او نزدیک شد و گفت: عزیزم اجازه بده کمکت کنم.
مرد وقتی خواست بسته را بردارد دید که حتی بلند کردنش برای او مشکل است چه برسد به این بچه.
کمی که رفتند مرد از کودک پرسید چرا بسته به این بزرگی را تو جا به جا می کنی؟
کودک در پاسخ گفت: پدرم خواست تا این بسته را حمل کنم.
مرد پرسید: بسته خیلی بزرگ است و حمل آن برای تو سخت می باشد چرا پدرت از تو این کار خواسته است؟
کودک جواب داد: اتفاقا مادرم هم همین حرف را به پدرم زد ولی او گفت: خانم بالاخره کسی پیدا می شود به این بچه کمک کند!
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امیدوارم در سومین روز زمستان ❄️
قطار زندگیتون 🚂
از روی ریل خوشبختی عبور کنه❄️
👳 @mollanasreddin 👳
#داستانک 📚
روزی کشاورزی متوجّه شد ساعتش را در انبار علوفه گم کرده است.ساعت معمولی بود امّا با خاطره ای از گذشته همراه بود و ارزش عاطفی داشت.
کشاورز در میان علوفه بسیار جستجو کرد اما آنرا نیافت، پس از گروهی از کودکان که در بیرون انبار مشغول بازی بودند ، کمک خواست و وعده داد که هر کسی آن را پیدا کند جایزه ای دریافت می کند .
کودکان به محض این که موضوع جایزه مطرح شد به درون انبار هجوم آوردند و تمامی کپّه های علف و یونجه را گشتند امّا باز هم ساعت پیدا نشد.کودکان از انبار بیرون رفتند و درست موقعی که کشاورز از ادامۀ جستجو نومید شده بود، پسرکی نزد او آمد و از وی خواست به او فرصتی دیگر بدهد.کشاورز نگاهی به او انداخت و با خود اندیشید، "چرا که نه؟ به هر حال، کودکی صادق به نظر میرسد."
پس کشاورز کودک را به تنهایی به درون انبار فرستاد.بعد از اندکی کودک در حالی که ساعت را در دست داشت از انبار علوفه بیرون آمد.
کشاورز از طرفی شادمان شد و از طرف دیگر متحیّر گشت که چگونه کامیابی از آنِ این کودک شد.پس پرسید، "چطور موفّق شدی در حالی که بقیه کودکان ناکام ماندند؟"
پسرک پاسخ داد، "من کار زیادی نکردم؛ روی زمین نشستم و در سکوت کامل گوش دادم تا صدای تیک تاک ساعت را شنیدم و در همان جهت حرکت کردم و آن را یافتم."
👳 @mollanasreddin 👳
جوانی شمعِ ره کردم که جویم زندگانی را
نَجُستم زندگانی را و گم کردم جوانی را!
کنون با بارِ پیری آرزومندم که برگردم ...
به دنبالِ جوانی کوره راه زندگانی را!
به یادِ یارِ دیرین کاروان گم کرده را مانَم
که شب در خواب بیند همرهانِ کاروانی را!
بهاری بود و ما را هم شَبابی و شکر خوابی ...
چه غفلت داشتیم ای گُل، شبیخون جوانی را!
چه بیداری تلخی بود از خوابِ خوشِ مستی ...
که در کامم به زهر آلود شهدِ شادمانی را!
سخن با من نمیگوئی اَلا ای همزبانِ دل ...
خدایا با که گویم شکوهی بیهمزبانی را؟
نسیمِ زلفِ جانان کو که چون برگِ خزاندیده ...
به پای سروِ خود دارم هوای جانفشانی را!
به چشمِ آسمانی گردشی داری بلای جان ...
خدا را بر مگردان این بلای آسمانی را!
نَمیری شهریار از شعرِ شیرین روان گفتن
که از آبِ بقا جویند عمرِ جاودانی را
«شهریار»
.
👳 @mollanasreddin 👳
🔸شیرین ترین توت ها ، پای درخت میریزد،
در حالی که ما برای چیدن توت های کال، چشم به بالا ترین شاخه ها دوخته ایم ...
"این است حکایت ندیدن بهترین ها"
برای صدقه دادن، توي جیبهایمان بدنبال کمترین مبلغ میگردیم ..!
آنوقت ازخداوند بالاترین درجه نعمتها را هم میخواهیم!!!
چه ناچیز می بخشیم وچه بزرگ تمنا میکنیم.
👳 @mollanasreddin 👳