eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
238.9هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
69 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
📚#حکایت_دزد_و_ملانصرالدین دزدی در خانه ملانصرالدین مشغول جمع کردن اثاث بود، ملا از خواب بیدار شد و قدری صبر کرد تا دزد کوله بار خود را بست همینکه خواست از در خانه بیرون رود ملا هم بقیه اثاث را جمع کرد ودر چادری پیچید دنبال دزد روانه شد. پس از طی چند کوچه وخیابان نزدیک دروازه دزد متوجه شد که پشت سرش صدای پائی می آید، برگشت نگاه کرد دید ملا است خیلی تعجب کرد و ترسید که ملا اسباب زحمتش شود. سوال کرد: ملا شما کجا می آئید ملا جواب داد هیچ من دیدم شما مشغول اسباب کشی هستید خواستم به شما کمک کنم . دزد که آشنا بود ازخجالت اثاث ملا را زمین گذاشت وفرار کرد. 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
🍂یاد آن شبها و یلداها بخیر برف بازی و سرماها بخیر کرسی و مادربزرگ و قصه ها آن تخیل ها و رویاها بخیر 🍂دستهای بی حس و سرمازده کرسی و مطبوع و گرماها بخیر آن تنقل ها ، لواشک ها ترش نان شیرین و کدو حلوا بخیر 🍂مردم دریا دل آن روزگار پاک بازی و سوداها بخیر جایشان خالیست اکنون پیش ما یاد آن بگذشتگان ما بخیر .. 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
فرقی نمیکند شب چگونه گذشت، هر صبح زندگی متولد میشود صبح بزرگترین پاداش برای کسانیست که روز قبل زنده مانده اند صبح مثل معجزه میماند، آغاز یک زندگیست که به پایان رسیده بود سلام صبح دوشنبه تون بخیر 🧡 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
خـــداوند مے فرماید : هرچه دیدے هیچے مگو ! من هم هرچه دیدم هیچے نمیگم ... یعنے تو در مصائب صبور باش و چیزے نگو، منم در خطاهایت چیزے نمیگم ! هرچه درد را آشکارتر کنے، دوا دیرتر پیدا میشود... اگر با ادب بودے و چیزے نگفتے راه را نشانت میدهد ... باید زبانت را کنترل کنے ولو اینکه به تو سخت بگذرد ؛ چون با بیانش مشکلاتت رو چند برابر میکنے ! صـــــبور باش راه باز مے شود 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
📚 مایڪل، راننده اتوبوس شهری، مثل همیشه اول صبح اتوبوسش را روشن ڪرد و در مسیر همیشگی شروع به ڪار ڪرد. در چند ایستگاه اول همه چیز مثل معمول بود و تعدادی مسافر پیاده میشدند و چند نفر هم سوار میشدند. در ایستگاه بعدی، یڪ مرد با هیڪل بزرگ، قیافه ای خشن و رفتاری عجیب سوار شد او در حالی ڪه به مایڪل زل زده بود گفت: «تام هیڪل پولی نمی ده!» و رفت و نشست. مایڪل ڪه تقریباً ریز جثه بود و اساساً آدم ملایمی بود چیزی نگفت اما راضی هم نبود. روز بعد هم دوباره همین اتفاق افتاد و مرد هیڪلی سوار شد و با گفتن همان جمله، رفت و روی صندلی نشست و روز بعد و روز بعد.... این اتفاق ڪه به ڪابوسی برای مایڪل تبدیل شده بود خیلی او را آزار می داد. بعد از مدتی مایڪل دیگر نمی تواست این موضوع را تحمل ڪند و باید با او برخورد میڪرد. اما چطوری از پس آن هیڪل بر میآمد؟ بنابراین در چند ڪلاس بدنسازی، ڪاراته و جودو و ... ثبت نام ڪرد. در پایان تابستان، مایڪل به اندازه ڪافی آماده شده بود و اعتماد به نفس لازم را هم پیدا ڪرده بود. بنابراین روز بعدی ڪه مرد هیڪلی سوار اتوبوس شد و گفت: «تام هیکل پولی نمی ده!» مایڪل ایستاد، به او زل زد و فریاد زد: «بـــــرای چـــــّّی؟» مرد هیڪلی با چهره ای متعجب و ترسان گفت: «تام هیڪل ڪارت استفاده رایگان داره.» ❥❦••• پیش از اتخاذ هر اقدام و تلاشی برای حل مسائل، ابتدا مطمئن شوید ڪه آیا اصلاً مسئله ای وجود دارد یا خیر! 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
برسد هر شب تاریک ، به نور سحرش که بماند آن به خودش ناب ، و منوّر ثمرش همه آن ظلمت نفسش ، چو پذیرفت به خود ز جهان نور بيامد که ببیند گهرش از : کتاب عمق بیکران اثر : دکتر محمد مهدى بخارائی #کتاب_عمق_بیکران #محمدمهدی_بخارایی 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
ﺯﻧﺪگے ﻣﻌﺮﻛﻪ ﻫﻤﺖ ﻣﺎﺳﺖ ﺯﻧﺪگےﻣﻴﮕﺬﺭد ﺯﻧﺪگےﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﺭﺍﺯﺍﺳﺖ ﻭﻣﻼﻣﺖ ﺑﺪﻫﺪ ﺯﻧﺪگےﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﺳﺎﺯﺍﺳﺖ ﻭﺳﻼﻣﺖ ﺑﺪﻫﺪ ﺯﻧﺪگی ﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﻧﺎﺯﺍﺳﺖ ﻭﺟﻬﺎﻧﺖ ﺑﺪﻫﺪ ﭼﻪ ﺑﻪ ﺭﺍﺯ ﻭﭼﻪ ﺑﻪ ﺳﺎﺯ ﻭﭼﻪ ﺑﻪ ﻧﺎﺯ ﺯﻧﺪگےﻟﺤﻈﻪ ﺑﻴﺪﺍﺭےماست صبح زمستانی تان بخیر و شادی 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
در عجبم از کسی که کوه را می شکافد تا به معدن جواهر برسد،ولی خویش را نمی کاود تا به درون خود راه یابد. ✍️#خواجه_عبدالله_انصاری 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
حصاری داریم به نام سِن!" از این عدد ناچیز برای خودمان دیوار چین ساخته ایم! چه فرقی میکند چند باشد؟؟! ۱۸٬۲۱٬۲۹... و یا حتی ۸۳ و بیشتر... در هر سِنی میتوانی عاشق شوی! عاشق چیزهای خوب، مثل رنگ‌های مداد رنگی، دنباله‌های بادبادک،‌ عروسکها و ماشین‌های کوچکی که زمانی شاید هم قَد و اندازه خودت بودند و حالا... در هر سنی میتوانی پُفک بخوری و آخرسر انگشتانت را با لذت لیس بزنی، میتوانی بجای اینکه فقط نیمکت‌های پارک را حق خودت بدانی مانند ۷-۸ سالگی‌ات تاپ سوار شوی و تاپ تاپ عباسی بخوانی، میتوانی قبل از خواب ستاره‌ها یا حتی گوسفندها را بشماری! نگرانِ چه هستی؟! مَردُم؟!؟ بگذار دیوانه خطابت کنند اما تو زندانی یک عدد نباش! بگذار بین تمام ناباوری‌ها، دروغ‌ها، تنهایی‌ها و آلودگی‌های این شهر لحظاتی مانند کودکی‌ات بخندی! تو هنوز همانی! چیزی جز یک سن در تو تغییر نکرده! فقط چند سال بیشتر اسیر زندگی شده‌ای! فقط چند سال...! هیچوقت دیر نیست ... 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
هدایت شده از ایتایار
🔴حراج نکردیم بلکه ارزون میفروشیم😉😉 برای هم لباس شیک داریم👌😍 و ست و مادر و دختر👩👧 شروع قیمتها از ۴۰ تومان😳😳 👅👇 http://eitaa.com/joinchat/376111110C19dfe6f2e3 ارسال راااااااایگان😱 👌
📔 آورده اند موقعی که هارون الرشید از سفر حج مراجعت می کرد . بهلول در سرراه اوایستاد و منتظر بـود و همینکه چشمش به هارون افتاد سه مرتبه به آواز بلند صدا زد هارون خلیفه پرسید صاحب صدا کیست گفتند بهلول مجنون است هارون بهلول را صدا زد و چون به نزد هارون رسید خلیفه گفت من کیستم ؟ تو آن کسی هستی که اگر به ضعیفی در مـشرق ظلـم کننـد تـو را بازخواسـت خواهنـد کـرد . هـارون از شنیدن این سخن به گریه افتاد و گفت : راست گفتی الحال از من حاجتی بخواه . بهلول گفت : حاجت من این است که گناهان مرا بخشیده و مرا داخل بهشت کنی . هارون گفت این کار از عهده مـن خارج است ولی من می توانم قرضهاي تو را ادا نمایم . بهلول گفت : قرض به قرض ادا نمی شود که تو خود مقروض مردمی . پس شما اموال مردم را به خودشان برگردانید و سزاوار نیست که مال مردم را به من بدهی . گفت دستور می دهم که براي تامین معاش تو حقوقی بدهند تا مادام العمر براحتی زندگی کنی . بهلول گفت : ما همه بندگان وظیفه خوار خدا هستیم آیـا ممکـن اسـت کـه خداونـد رزق تـو را در نظـر بگیرد و مرا فراموش نماید؟! 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
📕 بُز را بکش تا تغییر کنی ...❗️ روزگاری مرید و مرشدی خردمند در سفر بودند. شبی را در خانه ی زنی با چادر محقر و چند فرزند گذراندند واز شیر تنها بزی که داشت خوردند. مرید فکر کرد کاش قادر بود به او کمک کند، وقتی این را به مرشد خود گفت او پس از اندکی تامل پاسخ داد: "اگر واقعا می خواهی به آن ها کمک کنی برگرد و بزشان را بکش!". مرید ابتدا بسیار متعجب شد ولی از آن جا که به مرشد خود ایمان داشت چیزی نگفت و شبانه بز را در تاریکی کشت ... سال ها گذشت و روزی مرید و مرشد وارد شهری زیبا شدند و سراغ تاجر بزرگ را گرفتند که زنی بود با لباس های مجلل و خدم و حشم فراوان. وقتی راز موفقیتش را جویا شدند، زن گفت سال ها پیش من تنها یک بز داشتم ویک روز صبح دیدیم که مرده. مجبور شدیم برای گذران زندگی هر کدام به کاری روی آوریم. فرزند بزرگم یک زمین زراعی در آن نزدیکی یافت. فرزند دیگرم معدنی از فلزات گرانبها پیدا و دیگری با قبایل اطراف داد و ستد کرد... مرید فهمید هر یک از ما بزی داریم که اکتفا به آن مانع رشد و تغییرمان است و باید برای رسیدن به موفقیت و تغییرات بهتر آن را قربانی کرد. بز شما چیست!؟ 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍