eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
240.1هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
66 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱تعارف شاه عبدالعظیمی🌱 🪴آنقدر از بدنم خون رفته بود که به سختی می توانستم به خودم حرکتی بدهم😞 تیر وترکش هم مثل زنبور🐝 ویزویز کنان از بغل و بالای سرم می گذشت. هر چند لحظه آسمان شبزده با نور منورها☄️ روشن می شد. دور و بریهام همه شهید🥀 شده بودند جز من. خلاصه کلام جز من جانداری🦋 در اطراف نبود. تا این که منوری💥 روشن شد و من شبح دو نفر را دیدم که برانکارد به دست میان به دنبال مجروح می گردند. با آخرین رمق😓 شروع کردم به یا حسین و یا مهدی کردن. آن دو متوجه👈 من شدند. رسیدند بالای سرم اولی خم شد و گفت:حالت چطوره برادر؟✋ - سعی کردم دردم را بروز ندهم و گفتم:خوبم، الحمدلله☺️ - رو کرد به دومی و گفت:« خوب مثل این که این بنده خدا زیاد چیزیش نشده🙄 برویم سراغ کس دیگر🚶‍♂ جا خوردم😕🤭 اول فکر کردم که می خوان بهم روحیه بدن😊 و بعد با برانکارد ببرندم عقب👌 اما حالا می دیدم که بی خبال من شدن و می خوان برن😳 زدم به کولی بازی:😫«ای وای ننه مردم!کمکم کنید دارم می سوزم! یا امام حسین به فریادم برس! و حسابی مایه گذاشتم😩 آن دو سریع برگشتند و مرا انداختند رو برانکارد برای این که خدای نکرده از تصمیم شان صرف نظر نکنند به داد و هوارم ادامه دادم🗣 امدادگر اولی گفت: می گم خوب شد برش داشتیم، این وضعش از همه بدتر بود🤕 ببین چه داد وفریادی می کنه!🙄 دومی تأیید می کرد و من هم خنده ام😎 گرفته بود که کم مانده بود با یک تعارف شاه عبدالعظیمی😛 از دست بروم 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
هدایت شده از همنشینی با خوبان 🗨
🗂 مجموعه عکس نوشت انتخابات در بیانات رهبر انقلاب: 🔖 انتخابات مایه اتحاد ملت..👆 🗳بزرگترین کانال (محتوایی) انتخاباتی فضای مجازی👇 🌐 @s_mardom_ir
در ايالت آيووا شهرى وجود دارد كه از كنار راه آهن شمال به جنوب ميگذرد،آمريكايى‌ها به پاسداشت كارگران ايرانى كه آنها را درراه ساخت اين خط راه آهن يارى كردند نام شهر را پرشيا گذاشتند. 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
📚 دو تا برادر بودند که بہ ظاهر هیأتی نبودند و بہ قول بعضی ها از آن هیپی ها..!! این دو شیفتہ سید شده بودند و بہ خاطر دوستی با سید وارد هیأت شدند. یک روز مادر اینها شڪ مے ڪند ڪہ چرا شبها دیر بہ خانہ مے آیند؟! یڪ شب دنبال آنها راه مے افتد، می بیند پسرانش رفتند داخل یک زیر‌زمین! این خانم هم پشت در می نشیند و گوش می دهد متوجہ مے شود از زیرزمین صدای مداحی مے آید. بعد از اتمام مراسم مادر متوجہ می شود فرزندانش مشغول نماز شده اند؛ با دیدن این صحنہ مادر هم تحت تاثیر قرار می گیرد و او هم به این راه کشیده می شود. خود سید بعد‌ها تعریف ڪرد ڪہ این دو برادر یڪ شب آمدند گفتند: سید! مادرمان می خواهد شما را ببیند. رفتم دیدم خانمی است چادری؛ گفت: آقا سید شما من را ڪہ نماز نمے خواندم، نمازخوان ڪردید! چادر بہ سر نمی ڪردم، چادری ڪردید! ما هر چہ داریم! از شما داریم. این خانم بعدها تعریف ڪرد ڪہ سید بہ من گفت: من هر چہ دارم از این فرزندان شما دارم! اینها معلم اخلاق من هستند! 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
❇️ هنگامیکه از درون زلال باشی ، خداوند به تو نوری می بخشد ، آنچنان که ندانی و مردم تو را دوست ميدارند از جایی که ندانی و نیازهایت از جایی برآورده شود که ندانی چه شد.! این یعنی پاک نیتی..... و پاک نیت کسی است که برای همه ، بدون استثناء ، خیر بخواهد. چون میداند ، سعادت دیگران از خوشی او نمیکاهد. و بی نیازی آنها از ثروت او کم نمیکند. و سلامت آنها عافیت و آرامش او را سلب نخواهد کرد. پس چه زیباست که همیشه نیک اندیش و خیر خواه باشیم 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
شاگرد سال‌های آخر دبیرستان بود. از خیابان شاه (جمهوری) رد می‌شد که چشمش به چند جهانگرد افتاد. پیدا بود بدجوری سرگردان شده‌اند. جلوتر که رفت، صدای غرولندشان واضح‌تر شد. فرانسوی بودند. نه خودشان فارسی بلد بودند و نه مردم آن دور و بر فرانسه می‌دانستند. عباس، زبان فرانسه را سال‌ها قبل از پدر یاد گرفته بود، سر صحبت را با جهانگردها باز کرد. دنبال نقشه راهنمایی از تهران بودند. عباس گقت چنین نقشه‌ای وجود ندارد. جهانگردها که می‌دیدند کشور بزرگی مثل ایران یک نقشه راهنما از پایتختش ندارد تعجب کرده بودند. تا چند روز طعم تلخ طعنه‌های فرانسوی‌ها از ذهنش بیرون نرفت. عاقبت تصمیم گرفت یک نقشه از شهر تهیه کند. تمام دارایی‌اش که 27 ریال بیشتر نبود،‌همه را کاغذ و جوهر خرید و دست به کار شد. همه این‌ها را سرمایه کارش کرد و اولین نقشه توریستی شهر تهران را به زبان فرانسه کشید. "سحاب" برای تهیه نقشه دقیق دور دست‌ترین نقاط ایران، به بیشتر از سی هزار شهر و روستای کشور سفر کرد. با همت بالای او موسسه‌ای که سنگ بنایش را در زیرزمین خانه‌اش گذاشته بود، به مرور تبدیل به تشکیلات بزرگی شد که با مراکز مهم جغرافیایی دنیا رقابت می‌کرد. اولین کره جغرافیایی ایرانی در همین موسسه ساخته شد. برای تامین هزینه‌های آن، خانه‌ای که محل زندگی و کار "سحاب" بود به ناچار در گرو بانک گذاشته شد. مطبوعات آن زمان تیتر زده بودند: "خانه‌ای گرو رفت و اولین کره جغرافیایی تهیه شد!" او "عباس سحاب" جغرافی دانِ شهیر و پدر علم نقشه كشی ایران بود 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
چقدر در حرم تو نماز می‌چسبد چقدر گریه و راز و نیاز می‌چسبد... السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أَمِينَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ حُجَّتَهُ عَلَى عِبَادِهِ 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
چقدر صبح را دوست دارم نفس عمیق می کشم و روزم را آغاز میکنم و به شکرانه هرآنچه خدایم داده شادمانم... سلام صبح بخیر 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
❇️ انسان‌ها به 3 دلیل پشت‌سرتان حرف می‌زنند: 🔹وقتی نمی‌توانند در حد شما باشند، 🔸وقتی چیزی که شما دارید را ندارند 🔹و وقتی که می‌خواهند از سبک زندگی شما تقلید کنند اما نمی‌توانند! پس خود را بیهوده از این بابت ناراحت نکنید... 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
شماره تلفن خدا دوران ابتدایی معلم دینی مون گفت شماره تلفن خدا رو دارین ؟ گفتیم نهههه 😳 گفت یادداشت کنید : 24434 فرداش اومدیم ، گفتیم آقا ما زنگ میزنیم به این شماره یه خانومه فحش میده فقط گفت نه احمقا 24434 یعنی 2 رکعت نماز صبح ، 4 ظهر ، 4 عصر ، 3 مغرب ، 4 عشا ما: 😶 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
ای مردم، خودتان ادب کردن خویش را برعهده گیرید و نفس را از عادت‌های هلاکت بار بازگردانید - امام على (ع) 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
ما و خدا چند شب پيش عنکبوتی را كه گوشه ي اتاق خوابم تار تنيده بود ديدم. خیلی آرام حركت ميكرد گويی مدت ها بود كه آنجا گير كرده بود و نمی‌توانست برای خودش غذايی پيدا كند. با لحنی آرام و مهربان به او گفتم: "نگران نباش كوچولو الان از اينجا نجاتت ميدهم." يك دستمال کاغذی در دست گرفتم و سعی كردم به آرامی عنكبوت را بلند كنم و در باغچه‌ی خانه مان بگذارمش. اما مطمئنم كه آن عنكبوت بيچاره خيال كرد من ميخواهم به او حمله كنم چون فرار كرد و لابه‌لای تارهايش پنهان شد. به او گفتم: "قول ميدهم به تو ؟آسيبی نزنم". سپس سعی كردم او را بلند كنم. عنكبوت دوباره از دستم فرار كرد و با سرعت تمام مثل يك توپ جمع شد و سعی كرد لابه‌لای تارهايش پنهان شود. ناگهان متوجه شدم كه عنكبوت هيچ حركتي نميكند. از نزديك به او نگاه كردم و ديدم آنقدر از خودش مقاومت نشان داد كه خودش را كشته است. بسيارغمگين شدم. عنكبوت را بيرون بردم و داخل باغچه كنار يك بوته گل سرخ گذاشتم. به نرمي زير لب زمزمه كردم :" من نميخواستم به تو صدمه‌ای بزنم می‌خواستم نجاتت بدهم متاسفم كه اين را نفهميدی." درست در همان لحظه فكری به ذهنم خطور كرد. از خودم پرسيدم آيا اين همان احساسی نيست كه خداوند نسبت به من و تمامی بندگانش دارد؟! از اينكه شاهد دست و پا زدن و درد ها و رنج‌های ماست آزرده ميشود و ميخواهد مداخله كند و به ما كمك كند و ما را از خطر دور كند اما مقاومت ميكنيم و دست و پا ميزنيم و داد و فرياد سر ميدهيم كه: كه چرا اينقدر ما را مجبور ميکنی كه تغيير كنيم؟ شايد هر كدام از ما مثل همان عنكبوت كوچك هستيم كه تلاش ديگران را برای نجات خودمان تلقی ميكنيم و متوجه نيستيم كه اگر تسليم خدا شده بوديم و اينقدر دست و پا نميزديم تا چند لحظه‌ی ديگر خود را در باغچه اي زيبا مي ديديم. 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍