✅ یواشتر لطفا!
در مورد کارهای خیر سفارشات مختلفی داریم مبنی بر سرعت بخشیدن و بدون درنگ انجام دادن؛ ولی در مورد نماز همچین چیزی نداریم. بعضیامون اینقدر توی خوندنِ نماز عجله داریم که اگه کسی ندونه فکر میکنه وقتی نماز تموم شد میخوایم بریم بزرگترین پالایشگاه نفت خاورمیانه رو افتتاح کنیم، یا میخوایم جوایز لیگ قهرمانان اروپا رو تقدیم کنیم؛ نه دادش، بعد از نماز میخوای بخوابی و تلوزیون ببینی؛ پس یکم یواش تر لطفا
💠 حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:
دزدترین مردم کسی است که به خاطر سرعت و شتابزدگی از نماز خود کم کند، نماز چنین انسانی همچون جامه مندرسی در هم پیچیده شده ، به صورت اوپرتاب می گردد.
(اَسرَقُ الناسِ فَالذى یَسرقُ مِن صَلاتِهِ فَصَلاتُهُ تَلف کما یَلف الثَوبُ الخلق فَیضرب بِها وَجهَهُ) ( میزان الحکمه ، ج 5، ص 406 )
😁لطیفه😁
این «یواشتر لطفا» فقط مخصوص نماز هم نیست، ما توی رانندگی هم همینطوری عمل میکنیم.
موقع آموزش رانندگی اینقدر تند میرفتم
استاده بهم گفت؛ پسرجان پشت ماشین نوشته تحت تعلیم نه تحت تعقیب 🖐😂😂😂
👳 @mollanasreddin 👳
✍استادي می گفت :
صبح ها که دکمه هاي لباسم را مي بندم ، به این فکر مي کنم که چه کسي آنها را باز خواهد کرد ؟ خودم یا مُرده شور ؟ دنیا همین قدر غیر قابل پیش بیني است. به آنهايي که دوستشان دارید، بي بهانه بگوييد : دوستت دارم. بگوييد : در این دنیاي شلوغ ، سنجاقَت کرده ام به دلم. بگوييد: گاهي فرصت با هم بودنمان ، کوتاه تر از عمرِ شکوفه هاست.
🌱 بودن ها را قدر بدانيم !
" نبودن ها " همين نزديكي ست ...
👳 @mollanasreddin 👳
همیشه
سخن امیدوارکننده
به دیگران اهدا کنید
نه تنها احساس بهتری
خواهید داشت
بلکه شخصیت مثبت
خودرانیزتقویت
خواهیدبخشید🌸
👳 @mollanasreddin 👳
❣شكر گزاری بيشتر فراوانی بيشتری را به سمت شما جذب مي كند. شكرگزار بودن شما مثل آهنربا عمل مي كند و هر چه بيشتر شكر گزاري كنيد فراواني بيشتری را به سمت خود می كشانيد. اين قانون كائنات است!
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
☕️یک فنجان تفکر
پیر شدن ربطے به شناسنامه ندارد
همین ڪه دیگر میل خرید یک جوراب سپید را نداشته باشی...
همین ڪه صداے زنگ تلفن و یا شنیدن یک موسیقی دلت را نلرزاند...
همین ڪه فڪر سفر برایت ڪابوس باشد...
همین ڪه مهمانے دادن و مهمانے رفتن برایت عذاب آور باشد...
همین ڪه در دیروز زندگے ڪنے و از آینده بترسے و زمان حال را نبینی...
بی آرزو باشے؛بے رویا باشی
بے هدف باشے؛عاشق نباشے
براے رسیدن به عشقت خطر نڪنی...
براے آرزوهایت نجنگے
شک نڪن حتے اگر جوان باشی
تو پیری...
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
🌸 رزمنده رشوه ای
بار اول نبود که براى اعزام دست و پا مى زدم. براى این که قدم بلند نشان بدهد، آن قدر بارفیکس رفتم که دست هایم دراز شد و کم مانده بود آستانه در خانه مان کنده شود، زیر کفش هایم تخته و پاشنه اضافه چسباندم. براى این که هیکلم درشت نشان بدهد چند پیراهن و ژاکت روى هم مى پوشیدم اما هر بار مضحکه این و آن مى شدم.
جورى دست تو شناسنامه ام بردم و سنم را زیاد کردم که زبردست ترین جعل اسنادی هم نمى توانست چنین شاهکارى بکند اما هیکل رعنا و زَهوار در رفته ام همه چیز را لو مى داد.
قربانش بروم آقاجان هم که تا اسم جبهه مى آمد کمربندش را مى کشید و دنبالم مى کرد. قید رضایت نامه گرفتن از او را هم زدم.
چند روز بعد دوباره فیل ام یاد هندوستان کرد و کشیده شدم طرف اعزام نیرو.
نرسیده به آن جا یک هو چشمم افتاد به یک پیرمرد که سر و وضعش به کارگرهاى ساختمان مى رفت. یک هو فکرى به ذهنم تلنگر زد و رفتم جلو.
سلام کردم. پیرمرد نگاهم کرد و جواب داد. مِن و مِن کنان گفتم: «این جا، این جا چه مى کنید؟» براق شد که: «فضول بردند جهنم گفت هیزمش تره، تو را سننه» -قصد فضولى ندارم. منظورم این است که...
و خلاصه شروع کردم به زبان ریختن و مخ تیلیت کردن تا این که با خوشحالى فهمیدم که حدسم درست بوده و کارگر است و سن و سالى گذرانده و دیگر کمتر استادکارى، او را سرکار مى برد و حالا بیکار است و تو جیبش، شپش پشتک وارو مى زند.
آخر سر گفتم: «چقدر مى گیرى براى یک امر خیر کمک کنى؟» چشمانش گرد شد. بنده خدا منظورم را اشتباه متوجه شد و فکر کرد لات و بى سروپا هستم و مى خواهم نامه عاشقانه به او بدهم تا دست کسى برساند. با هزار مصیبت آرامش کردم و به او گفتم که بیاید جاى پدرم در پایگاه اعزام نیرو، رضایت نامه ام را امضا کند.
اول کمى فکر کرد و بعد سر بالا انداخت که نه! افتادم به خواهش و تمنا و چهل، پنجاه تومنى که تو جیبم بود را به زور کردم تو جیبش. بعد سر قیمت چانه زدیم و من جیب هاى خالى ام را نشان دادم تا راضى شد، همراه من آمد.
کارى ندارم که بنده خدا چند بار بین راه و تو پایگاه ترسید و مى خواست عقب گرد کند و من با هزار مکافات دوباره دلش را نرم کردم. رسیدیم به اتاق دریچه دار. پیرمرد را به مسئول اعزام نشان دادم و گفتم که ایشان پدرم هستند. تا چشم پیرمرد به جوان افتاد نیشش باز شد و هر دو شروع کردند به چاق سلامتى و قربان صدقه رفتن و سراغ فک و فامیل را گرفتن.
شَستم خبردار شد که پیرمرد خان دایى مسئول اعزام است. آسمان به سرم سقوط آزاد کرد. داشتم دست از پا درازتر برمى گشتم که پیرمرد متوجه شد و رو به جوان گفت: «حسین جان قربان قد و بالات کار این پسرك را جور کن. ثواب دارد. نفرستیتش جبهه وا. بگذار پیش خودت سرش گرم بشه یا فوقش بفرست آشپزخانه کمک حال آشپزها بشه. بچه خوبیه. بخشنده و باادب است.»
حسابى هم هندوانه زیر بغلم گذاشت و هم حالم را گرفت.
فهمیدم از این حرف ها واسه سر کچل من نمدى کلاه نمى شود. دوباره قصد رفتن داشتم که حسین جان! صدایم کرد و خنده خنده فرمى طرفم دراز کرد و گفت: «بیا شازده پسر. به خاطر گل روى خان دایى ام.»
از خوشحالى مى خواستم سر به سقف بکوبم.
بله، من با دادن چهل پنجاه تومان رشوه رزمنده شدم
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
از حکیمی پرسیدند :چرا گوش دادنت
از سخن گفتنت بیشتر است؟
گفت: چون به من دو گوش داده اند
و یک زبان، یعنی دو برابر آنچه
می گویم، می شنوم.
کم گوی و به جز مصلحت خویش مگوی،
چیزی که نپرسند، تو از پیش مگوی،
از آغاز دو گوش و یک زبانت دادند،
یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
مردی از دست روزگار سخت می نالید. پیش استادی رفت و برای رفع غم و رنج خود راهی خواست.استاد لیوان اب نمکی را به خورد او داد و از مزه اش پرسید؟
آن مرد آب را به بیرون از دهان ریخت و گفت: خیلی شور و غیر قابل تحمل است.
استاد وی را کنار دریا برده و به وی گفت همان مقدار اب بنوشد و بعد از مزه اش پرسید؟
مرد گفت: ...خوب است و می توان تحمل کرد.
استاد گفت شوری آب همان سختی های زندگی است. شوری این دو آب یکی ولی ظرفشان متفاوت بود. سختی و رنج دنیا همیشه ثابت است و این ظرفیت ماست که مزه انرا تعین می کند پس وقتی در رنج هستی بهترین کار بالا بردن ظرفیت و درک خود از مسائل است.
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
یک ناخدای تحصیلکرده و یک خدمه پیر
بیسواد در یک کشتی با هم کار می کردند.
پیرمرد هر شب به کابین ناخدا می رفت
و به حرفهای او گوش می داد.
یک روز ناخدا از پیرمرد پرسید:
آیا درس زمین شناسی خوانده است؟
پیرمرد گفت:نه
ناخدا گفت:پس تو یک چهارم
عمر خود را از دست داده ای.
پیرمرد خداحافظی کرد و در حالی که
به اتاق خود می رفت با خودش به
این فکر می کرد که ناخدا فرد
تحصیلکرده ایست و حتماً چیزی
که در مورد آن صحبت می کند واقعیست.
پس من یک چهارم عمرم را از دست داده ام.
شب بعد ناخدا از او پرسید:در مورد
علم هواشناسی چیزی می دانی؟
پیرمرد گفت:نه
ناخدا گفت:پس تو نیمی از
عمر خود را از دست داده ای.
پیرمرد ناراحت شد و دوباره با
همان افکار به اتاق برای خواب رفت.
شب بعد باز ناخدا از او پرسید:آیا
در مورد علم دریا شناسی چیزی می دانی؟
پیرمرد گفت:نه
ناخدا گفت:پس تو سه چهارم
عمر خود را از دست داده ای.
پیرمرد آن شب را نیز ناراحت
به اتاق خود برگشت.
ولی صبح زود به سراغ کابین ناخدا
رفت و از او پرسید:در مورد علم
شناشناسی چیزی می دانی؟
ناخدا گفت:نه!شناشناسی؟
پیرمرد گفت:بله.پس تو تمام عمر خود
را از دست داده ای،چون کشتی
به یک صخره برخورد کرده و در
حال غرق شدن است.خداحافظ...
اکثر اوقات ما انسانها همانند ناخدا
هستیم و مردم اطرافمان را آن پیرمرد
می پنداریم.به داشته های خود می بالیم
و فکر می کنیم دیگر به مشکلی بر
نخواهیم خورد.در حالی که روزی ممکن
است قایق ما هم به صخره برخورد کند
و فقط علم شناشناسی به دادمان برسد.
دیگران را کوچک نشماریم.!
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
مردي كه ديگر تحمل مشاجرات با همسر خود را نداشت، از استادي تقاضاي كمك كرد.
به استاد گفت: «به محض اينكه يكي از ما شروع به صحبت ميكند، ديگري حرف او را قطع ميكند. بحث آغاز ميشود و باز هم كار ما به مشاجره ميكشد. بعد هم هر دو بدخلق ميشويم. در حالي كه يكديگر را بسيار دوست داريم، اما نميتوانيم به اين وضعيت ادامه دهيم. ديگر نميدانم كه چه بايد بكنم.»
استاد گفت: «بايد گوش كردن به سخنان همسرت را ياد بگيري. وقتي اين اصل را رعايت كردي، دوباره نزد من بيا.»
مرد سه ماه بعد نزد استاد آمد و گفت كه ياد گرفته است به تمام سخنان همسرش گوش دهد. استاد لبخندي زد و گفت: «بسيار خوب. اگر ميخواهي زندگي زناشويي موفقي داشته باشي بايد ياد بگيري به تمام حرفهايي كه نميزند هم گوش كني.»
مهم ترين چيز در ارتباط، شنيدن چيزهايي است كه گفته نميشود.»
براي داشتن يك شركت موفق، ساز و كارهاي معمول ارتباط با مشتريان كافي نيستند و بايد بتوانيد نيازهاي فعلي و آينده مشتريان خود را شناسايي كنيد و براي محقق ساختن آنها اقدام كنيد. نيازها و خواستههايي كه مشتريان به زبان نميآورند يا به آن فكر نميكنند و يا نسبت به آنها آگاهي ندارند.
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
🙂يه روز ملانصرالدين و دوستش دوتا خر ميخرن.
دوست ملا ميگه: چه طوري بفهميم کدوم ماله منه کدوم ماله تو؟
😳ملا ميگه خوب من يه گوش خرم رو ميبرم اوني که يه گوش داره مال من اوني هم که دو گوش داره مال تو.!
😝فرداش ميبينن خر ملا گوش اون يکي خره رو از سر حسادت خورده!!!
😶دوست ملا ميگه :حالا چيکار کنيم ملا ميگه: من جفت گوش خرمو ميبرم!!!
😝فرداش ميبينن بازم قضيه ديروزيه...
😖دوست ملا ميگه :حالا چيکار کنيم ملا ميگه: من دم خرمو ميبرم!
😶فرداش بازم قضيه ديروزي ميشه..
😡دوست ملا با عصبانيت ميگه: حالا چيکار کنيم ملانصرالدين هم ميگه:عيبي نداره خب حالا خر سفيده مال تو خر سياه مال من😂😂😂
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️