eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
240.5هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
66 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
📚مكافات عمل ناموسى‏ عصر حضرت داوود عليه‏السلام بود. مردى شهوت‏پرست به طور مكرر به سراغ يكى از بانوان میرفت و او را مجبور به عمل منافى عفت مینمود، خداوند به قلب آن بانو القا كرد كه سخنى به آن مرد بگويد، و آن سخن اين بود كه به او گفت: هرگاه نزد من مى‏آيى مرد بيگانه‏اى نزد همسر تو می‏رود. آن مرد بى درنگ به خانه خود بازگشت ديد همسرش با يك نفر مرد اجنبى هم‏بستر شده است، بسيار ناراحت شد و آن مرد را دستگير كرد و به محضر حضرت داوود عليه‏السلام به عنوان شكايت آورد و گفت: اى پيامبر خدا! بلايى به سرم آمده كه بر سر هيچكس نيامده است. داوود: آن بلا چيست؟ مرد هوسباز: اين مرد را ديدم كه در غياب من به خانه من آمده و با همسرم هم‏بستر شده است. خداوند به داوود عليه‏السلام وحى كرد: به مرد شاكى بگو: كَما تُدينُ تُدان؛ همانگونه كه با ديگران رفتار میكنيد، با شما نيز همانگونه رفتار خواهد شد. دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر اى نور چشم من به جز از كِشته ندروى 👳 @mollanasreddin 👳
گاهی به سرم میزند افسانه بگویم از عاقبــت یـک دل دیـوانه بگویــم با آنکه مرا دربه در کوی خودش ساخت در هر سخنـم از غـم ایـن خـانه بگویـم آتش بــزنـم ایـن دل افــــروختنی را از شمع و گل و حسرت پروانه بگویم با سوزِ دل از ساکن میخانه مسکین در هم شکنم ساغــر و پیمانه بگویم بی پرده ز آن یار گران مایه ی خوش رو زان پــادشه کلـبهِ ویـــــرانه بگویـــــم 👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چطور مثبت صحبت کنیم؟ 🔹چه "جمله‌هایی" را با چه "جمله‌های دیگری" اگر جایگزین کنیم تأثیر مثبتی در روابط ما خواهد داشت؟ 🔹️در این ویدئو تعدادی از این جمله‌ها را با هم مرور می‌کنیم که با کمی تغییر تاثیر بسیاری در گفتگوهای ما دارد. 🔹شما چه جایگزین‌های دیگری پیشنهادی می‌دهید؟ 👳 @mollanasreddin 👳
خوشبختي ديگران ... هرگز کم نمي کند از خوشبختي تو و ثروت آنان ..!! هرگز کم نمي کند رزق تو را و صحت آنان ... هرگز نمي گيرد سلامتي تو را پس مهربان باش.. و آرزو کن براي ديگران ... آنچه را که آرزو مي کني براي خودت... ☀️ 👳 @mollanasreddin 👳
📚شهـر حاکم کـُش يکي بود يکي نبود. يک شهري بود که هر والي و حاکمي مي رفت آنجا و ظلم مي کرد، وقتي مردم شهر به تنگ مي آمدند و دعا مي کردند، آن حاکم و والي ظالم مي مرد و از بين مي رفت. خليفه از بس حاکم فرستاد ذلّه شد و گفت اصلاً بگذار آن شهر بدون والي باشد. اما يک مردي رفت پيش خليفه و گفت حکومت اين شهر حاکم کش را بده به من. خليفه گفت مي ميري ها. مرد گفت عيبي ندارد. خليفه هم او را فرستاد به حکومت شهر حاکم کش. حاکم جديد آمد و فهميد بله، علت درگير بودن ( يا اجابت شدن) دعاي مردم اين شهر اين است که فقط مال حلال مي خورند. پيش خود گفت اگر کاري کنم که اين مردم مثل جاهاي ديگر حرام خوار بشوند، آن وقت خدا ظالم را بر آنها مسلط مي کند و ديگر به دادشان نمي رسد و دعايشان گيرا نمي شود. با اين فکر آمد و شروع کرد به حکومت. ماليات ها را کم کرد و هر چه پول ماليات جمع کرد، همه را برد ريخت وسط ميدان شهر. بعد دستور داد جار زدند که هر کس هر چه توانست و زورش رسيد بيايد از اين پولها ببرد. مردم هم طمع برشان داشت و حمله آوردند براي پول ها. اما چون آن پولها مال حرام بود، آنها حرام خوار شدند. نظر خدا هم از آنها برگشت. ظلم به آنها مسلط شد. بعد حاکم هم با خيال راحت شروع کرد به ظلم کردن. ماند تا يک مدتي. خليفه ديد که اين حاکم جديد نه تنها نمرد بلکه هر سال از سال پيش بيشتر ماليات مي فرستد. علتش را جويا شد، حاکم قضيه را به او گفت. اين است که گفته اند ظلم ظالم سببش نيّت و عمل خود مردم است. سایت : فرهنگسرا 👳 @mollanasreddin 👳
دزدی وارد خانه پیر زنی شد و شروع کرد به جمع کردن اثاث خانه. پیرزن که بیدار بود صداش کرد و گفت ننه نشان می دهد شما جوان خوبی هستید و از ناچاری دزدی می کنید آن وسایل سنگین ول کن بیا این النگوهای طلا به شما بدم فقط قبل از آن خوابی که قبل از آمدن شما دیدم برام تفسیر کن. دزد گفت خوب چی خواب دیدی. پیرزن گفت خواب دیدم که همه اهل محل در یک باغ بزرگی در حال دویدن بودیم که من داخل نهر افتادم و برای بیرون اوردن من از نهر با صدای بلند پسرم اصغرجان را صدا می کردم اصغرررر اصغررررجان بیا کمک. پسرش اصغر از خواب بیدار شد و مثل موشک از طبقه بالا آمد پایین و دزد گرفت و شروع کرد به زدن او پیرزن به پسرش گفت ننه بسه دیگر نزنش. دزد گفت بگذار بزنه آخه منه خر نفهم بفهمم برای دزدی اومدم یا تفسیر خواب ‎‌‌‌‌‌‌ 👳 @mollanasreddin 👳
☕️ یک فیل را در نظر بگیرید که شخصی بر روی آن سوار است و افسار فیل را کاملا در دست دارد. اگر از شما بپرسند برای جهت‌یابی و تعیین مسیر، تصمیم‌گیری بر عهده کدام است؟ احتمالا پاسخ خواهید داد شخص سوارکار مسیر را مشخص می‌کند. این فیل و این سوارکار، استعاره‌ای از ذهن شما هستند. بخش تحلیل‌گر و منطقی ذهن شما همان شخص سوار بر فیل و بخش احساسی، خودکار و غیر منطقی ذهن‌تان، همان فیل می‌باشد. این نظریه، توسط جاناتان هاید روانشناس آمریکایی و نویسنده کتاب “فرضیه خوشحالی” بخوبی تفسیر شده است. به نظر می‌رسد شخص سوار بر فیل که افسار حیوان را در دستش گرفته، رییس و راهبر است اما کنترل شخص سوار بر حیوان متزلزل است. هر بار که فیل ٦ تنی و سوار ۶۰ کیلوگرمی بر روی جهت حرکت مخالف باشند، شخص سوار بر فیل خواهد باخت. تمام دفعاتی که باشگاه ثبت‌نام کرده‌اید اما نرفته‌اید، تمام نصف شب‌هایی که به افرادی که نباید، پیام داده‌اید، تمام دفعاتی که با شنیدن بوی غذا رژیم خود را شکسته‌اید، برای انتخاب مسیر، فیلِ ذهنِ شما تصمیم گرفته است. البته بخش سومی هم در این استعاره وجود دارد و تاثیرگذار است: شکل مسیر. اگر می خواهید کنترل فیل‌تان برایتان راحت‌تر باشد، باید مسیری را انتخاب کنید که برخلاف میل فیل‌تان نباشد یا حرکت در آن مسیر برایش طاقت‌فرسا و غیرممکن نباشد. در نهایت، راهکار رسیدن به موفقیت در این مسیر، این است که همیشه فیل و شخص سوار بر آن را با هم حرکت دهید و در واقع دو بخش احساسی و منطقی را به تعادل برسانید. 👳 @mollanasreddin 👳
‌ 📚داستان کوتاه یک‌ داستان یک ‌پند بیست سال پیش بود از تهران می‌آمدم... سوار اتوبوس شدم تا به شهرستان بیایم. ده‌‌هزار تومان پول همراه داشتم... اتوبوس در یک غذاخوری بین‌راهی برای صرف شام توقف کرد. به یک مغازه ساندویچی که کنار غذاخوری بود رفتم، یک ساندویچ کالباس سفارش دادم. در آخرهای لقمه بودم که دست در جیب کردم تا مبلغ ۲۰۰ تومان پول ساندویچ را پرداخت کنم. دست در جیب پیراهن کردم پول نبود، ترس عجیبی مرا برداشت. دست در جیب سمت راست کردم؛ خالی بود! شهامت دست در جیب چپ کردن را نداشتم؛ چون اگر پول‌هایم در آن جیب هم نبود، نه پول ساندویچ را داشتم و نه پول رفتن به خانه از ترمینال. وقتی دستم خالی از آخرین جیبم برگشت، عرق عجیبی پیشانی مرا گرفت. مغازه ساندویچی شلوغ بود، جوانی بود و هزار غرور، نمی‌توانستم به فروشنده نزدیک شده و در گوشش بگویم که پولی ندارم. لقمه را آرام آرام می‌خوردم چون اگر تمام می‌شد، باید پول را می‌دادم. می‌خواستم دیر تمام شود تا فکری به حال و آبروی خودم کرده باشم. آرام در چهره چند نفری که ساندویچ می‌خوردند نگاه کردم تا از کسی کمک بگیرم ولی تیپ و قیافه و کیف سامسونت در دستم بعید می‌دانستم کسی باور کند واقعاً بی‌پولم.! با شرم نزد مرد جوانی رفتم، کارت دانشجویی‌ام را نشان دادم و آرام سرم را به نزد گوشش بردم و گفتم پول‌هایم گم شده است، در راه خدا ۲۰۰ تومان کمک کن. مرد جوان تبسمی کرد و گفت: سامسونت‌ات را بفروش اگر نداری. خنجری بر قلبم زد. سرم را نتوانستم بالا بیاورم ترسیده بودم چند نفر موضوع را بدانند. مجبور شدم پشت یخچال رفته و با صدای آرام و لرزان به فروشنده گفتم: من ساندویچ خوردم ولی پولی ندارم، ساعت‌ام را باز کردم که ۴ هزار تومان قیمت داشت به او بدهم. مرد جوان دست مرا گرفت و گویی دزد پیدا کرده بود، با صدای بلند گفت: «من این مغازه شاگرد هستم باید پیش صاحب مغازه برویم.» عصبانی شدم و گفتم: «مرد حسابی من کجا می‌توانم فرار کنم؟ تا وقتی که این اتوبوس هست من چطور می‌توانم فرار کنم در وسط بیایان؟؟» با او رفتیم، مردی جوان در داخل رستوران دور بخاری نشسته بود که چند نفر کنارش بودند. مرد ساندویچی گفت: «بیا برویم تو.» گفتم: «من بیرون هستم منتظرم برو نتیجه را بگو.» مرد ساندویچی رفت و با صاحب مغازه بیرون آمد. گفت: «اشکالی ندارد برو گذرت افتاد پول ما را می‌دهی.» گفتم: «نه!گذر من شاید اینجا نیفتد اگر چنین بمیرم مدیون مرده‌ام، یا ساعت را بگیر یا به من ۲۰۰ تومان را ببخش یا از صدقه حساب کن، که شهرم رسیدم ۲۰۰ به نیابت از شما صدقه می‌دهم.» مرد جوان گفت: «بخشیدم» آن روز یاد گرفتم که هرگز نیاز کسی را از ظاهرش تشخیص ندهم و به قول الله‌تعالی، نیازمند واقعی چنان است که انسان نادان او را از نادانی ثروتمند می‌پندارد. 👳 @mollanasreddin 👳
هر لحظه و در هر شرایطی باید دل بسپاری به خدا و بهش اعتماد کُنی🙂❤️ خدا شرایطُ حالتُ بهتر از هر کسی میدونه، و فقطِ فقط خودشه که میدونه تو این شرایطِت به چی احتیاج داری😌😉 خواسته تْ رو با خدا در میون بذار امّــــآ منتظر باش.گاهی خدا از جایی و طریقی دیگه اجابتِتْ میکُنه چون تنهآ خداست که میدونه بهترین اتفاقِّ ممکن ِالآنت چی میتونه باشه😍☺️ پس فقط اعتماد کُن به خدا☺️ 👳 @mollanasreddin 👳
📚حکایت‌های پندآموز توبه‎ سر دسته‎ راهزنان یكی از علماء از كربلا و نجف برمی گشت ولی در راه برگشت در اطراف كرمانشاه و همدان گرفتار دزدان شده و هر چه او و رفقایش داشتند، همه را سارقین غارت نمودند.آن عالم می گوید : « من كتابی داشتم كه سالها با زحمت و مشقّت زیادی آن را نوشته بودم و چون خیلی مورد علاقه ام بود در سفر و حضر با من همراه بود، اتفاقاً كتاب یاد شده نیز به سرقت رفت، به ناچار به یكی از سارقین گفتم من كتابی در میان اموالم داشتم كه شما آن را به غارت برده اید و اگر ممكن است آن را به من برگردانید زیرا بدرد شما نمی خورد» آن شخص گفت: « ما بدون اجازه رئیس نمی توانیم كتاب شما را پس بدهیم و اصلاً حق نداریم دست به اموال بزنیم ».گفتم: « رئیس شما كجا است ». گفت: « پشت این كوه جایگاه او است » لذا من به همراهی آن دزد به نزد رئیسشان رفتیم، وقتی وارد شدیم دیدم كه رئیس دزدها نماز می خواند. موقعی كه از نماز فارغ شد آن دزد به رئیس خود گفت: « این عالم یك كتابی بین اموال دارد و آن را می خواهد و ما بدون اجازه‎ی شما نخواستیم بدهیم » من به رئیس دزدها گفتم: « اگر شما رئیس راهزنان هستید، پس این نماز خواندن چرا؟ نماز كجا؟ دزدی كجا؟ ». گفت: « درست است كه من رئیس راهزنان هستم ولی چیزی كه هست، انسان نباید رابطه‎ی خود را با خدا به كلّی قطع كند و از خدا تماماً روی گردان شود، بلكه باید یك راه آشتی را باقی گذارد. حالا كه شما عالمید به احترام شما اموال را برمی گردانیم ». و دستور داد همین كار را كردند و ما هم خوشحال با اموالمان به راهمان ادامه دادیم.پس از مدّتی كه به كربلا و نجف برگشتم، روزی در حرم امام حسین - علیه السّلام - همان مرد را دیدم كه با حال خضوع و خشوع گریه و دعا می كرد. وقتی كه مرا دید شناخت و گفت: « مرا می شناسی؟ »گفتم: « آری! » گفت: « چون نماز را ترك نكردم و رابطه ام با خدا ادامه داشت، خدا هم توفیق توبه داده و از دزدی دست برداشتم و هر چه از اموال مردم نزد من بود، به صاحبانشان برگرداندم و هر كه را نمی شناختم از طرف آنها صدقه دادم و اكنون توفیق توبه و زیارت پیدا كرده‌ام » 📚كتاب پاداشها و كیفرها 👳 @mollanasreddin 👳
⭕️✍تلنگر در عجبم، سر برهنه زنان را دیدیم و فریاد کشیدیم اما پاهای برهنه کودکان شهرمان را ندیدیم یا دیدیم و سکوت کردیم. کاش آنقدر وجدان و شرف و انسانیت داشتند که به ازای هزاران محسوس و هفت هزار نفر نامحسوسی که برای یافتن سر برهنه اجیر کرده اند، فقط هفت نفر را هم برای یافتن و برطرف کردن پاهای برهنه کودکان میگماردند. شاید هنوز راه درازی در پیش داریم تا بفهمیم که گناه برهنگان را به پای خودشان خواهند نوشت اما گناه پاهای برهنه را به پای ما 👳 @mollanasreddin 👳
چه سرو است آنکه بالا می‌نماید عنان از دست دل‌ها می‌رباید که زاد این صورتِ منظورِ محبوب از این صورت ندانم تا چه زاید اگر صد نوبتش چون قرص خورشید ببینم، آب در چشم من آید کس اندر عهد ما مانند وی نیست ولی ترسم به عهد ما نپاید فراغت زآن طرف چندان که خواهی وز این جانب محبّت می‌فزاید حدیث عشق جانان گفتنی نیست وگر گویی، کسی همدرد باید درازای شب از ناخفتگان پرس که خواب‌آلوده را کوته نماید مرا پای گریز از دست او نیست اگر می‌بنددم ور می‌گشاید رها کن تا بیفتد ناتوانی که با سرپنجگان زور آزماید نشاید خون «سعدی» بی‌سبب ریخت ولیکن چون مراد اوست، شاید... 👳 @mollanasreddin 👳