eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
239.8هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
66 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️✨همیشه قدم‌های ⚪️✨"انسان‌های‌ مهربان" ❤️✨گل‌ریزان است ⚪️✨به هر کجا می‌روند ❤️✨عطر وجودشان ⚪️✨همه را لبریز از ❤️✨"آرامش" می‌کند.... ❤️✨اثر قدم‌هایشان ⚪️✨نقش زیبای ❤️✨"محبت" است ⚪️✨نقشی که هیچ ❤️✨نیرویی نمی‌تواند‌ ⚪️✨آن را محو کند.. 👳 @mollanasreddin 👳
کاش دوستی آدم ها مثلِ رفاقتِ چشم و دست بود وقتی دست زخم میشه چشم گریه میکنه وقتی چشم گریه میکنه دست اشکاشو پاک میکنه...! ببینید حتی حیوانات هم این معجزه رو حس میکنن☝️ قدر همدیگہ رو بدونید....🌸 👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعايی زیبا از بابا طاهر ابرها به اسمان تكيه ميكنند🌸🍃 درختان به زمين و انسانها به مهربانی يكديگر.... گاهي دلگرمي يك دوست چنان معجزه ميكند كه 🌸🍃 انگار خدا در زمين كنار توست جاودان باد سايه دوستانی كه شادی راعلتند نه شريك و غم را شريكند نه دليل......🌸🍃 👳 @mollanasreddin 👳
من شکستم تکه تکه؛ اینقدر حقم نبود! کوزه ای بودم که سنگی بی خبر حقم نبود! باغبان ، هیزم شکن را محرم خود کرده است سبز بودم، سردی دست تبر حقم نبود! چوب دیوار خودم را میخورم، تکلیف چیست؟ غرق در محدوده ای بودم که در حقم نبود! مثل ماهی ها به آب خوش خیالی میزدم خام بودم؛ صید ماه غوطه ور حقم نبود ! هرکسی سهم خودش را میبرد از باغ عشق سرو رعنا بودم و ترک ثمر حقم نبود 👳 @mollanasreddin 👳
در این دنیا که گرگانش لباس میش میپوشند چقدر سخت است خندیدن چقدر سخت است فهمیدن چقدر است است جنگیدن نمیدانی چرا افتاده ای امروز نمیدانی چرا درگیر دیروزی نمیدانم تو میدانی نمیفهمم ، تو میفهمی 👳 @mollanasreddin 👳
زندگی معلم بزرگی است… زندگی می آموزد که شتاب نکن زندگی می آموزد چیزهایی که میخواهی به آنها برسی وقتی دریافتشان میکنی میبینی آنقدر هم که فکر می کرده ای مهم نبوده شاید هم اصلا مهم نبوده شاید موجب اندوهت نیز شده است زندگی می آموزد از دست دادن آنقدر هم که فکر می کنی سخت نیست زندگی می آموزد همه لحظات تبدیل به خاطراتی شیرین می شوند بعدا که می گذری و تو در آن لحظه بی تابی می کردی و این را نمیدانستی زندگی زیباست ... 👳 @mollanasreddin 👳
برخیز که جان است و 💐 جهان است و جوانی خورشید برآمد بنگر نورفشانی💐 هر سوی نشانی است ز مخلوق به خالق قانع نشود عاشق بی‌دل به نشانی💐 ســلام و درود به عزیزان ✋ صبح جمعه پاییزی شما بخیر☕️🌸🍂 👳 @mollanasreddin 👳
صبح یعنی ڪه پس از یک شبِ پر درد و سیاه برسی از ره و عطرِ خوشِ چایم باشی !!!! 👳 @mollanasreddin 👳
📚 💎 روزی از روزها، حضرت سلیمان نبی در سرای خویش نشسته بود که مردی سراسیمه از در درآمد. سلام کرد و بر دامن حضرت سلیمان چنگ انداخت که به دادم برس. حضرت سلیمان با تعجب به چهره آن مرد نگریست و دید که روی آن مرد از پریشان حالی زرد شده و از شدت ترس می لرزد. حضرت سلیمان از او پرسید تو کیستی؟ چه بر سر تو آمده است که چنین ترسان و لرزانی؟ مرد به گریه در آمد و گفت که در راه بودم، عزرائیل را دیدم و او نگاهی از غضب به من انداخت و من از ترس چون باد گریختم و به نزد تو آمدم تا از تو یاری بطلبم. از تو خواهشی دارم که به باد فرمان دهی تا مرا به هندوستان ببرد! حضرت سلیمان لحظه ای به فکر فرو رفت و فرمود: می پذیرم، به باد می گویم که تو را در چشم به هم زدنی به هندوستان برساند. آن روز گذشت و دیگر روز سلیمان نبی حضرت عزرائیل را دید و به او گفت: این چه کاری است که با بندگان خدا می کنی، چرا به آنها با خشم و غضب می نگری؟ دیروز مرد بیچاره ای را ترسانده ای و رویش زرد شده بود و می لرزید. به نزد من آمده و کمک می طلبید. عزرائیل گفت: دانستم که کدام مرد را می گویی. آری من دیروز او را در راه دیدم ولی از روی خشم و غضب به او نگاه نکردم، بلکه از روی تعجب او را نگریستم. عزرائیل ادامه داد: تعجب من در این بود که از خداوند برای من فرمان رسیده بود تا که جان آن مرد را در هندوستان بگیرم. در حالی که او را اینجا می دیدم... 📚اقتباس از مثنوی 👳 @mollanasreddin 👳
در من زنی عجیب به دنیا می‌آید بی‌انتها می‌دوم در حصار منحنی فواره‌ای بر سنگ فرش حیاط زندگی‌ام هیچ‌گاه گیجگاه من اینچنین وحشت‌زده و اینسان متزلزل نبوده است چرا که مساله‌ی فرو افتادن در صدر حاشیه‌ی عشق چرایی شگفتی است 👳 @mollanasreddin 👳
📚 💎 روزی فردی جوان، هیزم شکنی را در حال کار در جنگل می بیند و با فهمیدن اینکه هیزم شکن در تمام عمر خود حتی اسمی از عیسی نشنیده است، با خود می گوید: «عجب فرصتی است برای به دین آوردن این مرد!» در اثنایی که هیزم شکن تمام روز به طور یکنواخت مشغول تکه کردن هیزم و حمل آنها با گاری بود، مبلّغ جوان یک ریز صحبت می کرد، عاقبت از صحبت کردن باز می ایستد و می پرسد: «خب، حالا حاضری دین عیسی مسیح را بپذیری؟» هیزم شکن پاسخ می دهد: «نمی دانم شما تمام روز درباره عیسی مسیح و اینکه وی در همه مشکلات زندگی به یاری ما خواهد شتافت، حرف زدید، اما خود شما هیچ کمکی به من نکردید.»... 👳 @mollanasreddin 👳
یه نگاه به خودت بنداز ببین خودتو چقدر درگیر چیزای بی ارزش کردی ببین چقدر داری به خودت ظلم میکنی غم میخوری و استرس داری می ترسی از آینده ای که هنوز نیومده می ترسی از اتفاقاتی که اصلا قرار نیست اتفاق بیفتن و دلیل این همه ترس و احساس بی پناهی اینه که یه جایی در اعماق وجودت خدا رو فراموش کردی و فکر میکنی تنهایی چرا خدا رو حس نمیکنی دیگه خدا چه جوری باید بهت بگه که من هستم چقدر آیه و نشانه باید بفرسته که باورش کنی و بفهمی که بالاسرت قدرتی هست به اسم خدا خدایی که بی اذنش برگی از درخت نمی افته و خدایی که اگه برات بخواد هیچکس جلودارش نیست پس خودت رو دست غم و غصه نده و توکل به خدا مطمئن باش خدا خودش بغلت میکنه و آرومت میکنه الهی آمین 👳 @mollanasreddin 👳