🌸🍃🌸🍃
یکی از همراهان شیخ رجبعلی خیاط می گفت: روزی با تاکسی از میدان سپاه پائین میآمدم، دیدم خانمی بلند بالا با چادر و خیلی خوش تیپ ایستاده، صورتم را برگرداندم و پس از استغفار، او را سوار کردم و به مقصد رساندم. روز بعد خدمت شیخ رسیدم-گویا داستان را از نزدیک مشاهده کرده باشد-گفت: آن خانم بلند بالا که بود که نگاه کردی و صورتت را برگرداندی و استغفار کردی؟خداوند تبارک و تعالی یک قصر برایت در بهشت ذخیره کرده و یک حوری شبیه همان.
شیخ رجبعلی خیاط که به لطف خدا دارای چشم برزخی بود و با عالم معنا در ارتباط بود. او این موهبت را به خاطر چشم پوشی از ارتباط با یک دختر جوان و زیبا در ایام جوانی می داند که با وجود زمینه مناسب برای گناه به خاطر خدا از آن لذت به ظاهر شیرین می گذرد
#منبع:
کیمیای محبت، محمد محمدی ری شهری، نشر دارالحدیث
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
۸ اردیبهشت ۱۳۹۹
🌸🍃🌸🍃
#تلنگر
"نگران نباشید کرونا فقط در میان سالمندان و افراد بیمار منجر به مرگ میشه...."
به نظرم این جمله بندی سنگدلانه ، خودش مصداق سالمند آزاری هست. حواسمون باشه به عزیزانی که اینو میشنون و به روی خودشون نمیارن و حتی میگن "خوب خدا رو شکر "!
سالمندی خیلی قوا رو از کار میندازه، ولی احساسات رو نه.
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
۸ اردیبهشت ۱۳۹۹
🌸🍃🌸🍃
طلبه ای در یک از شهرها زندگی می کرد. از نظر مادی در فشار بود و از نظر ازدواج نیز مشکلاتی داشت.
یک شب، متوسل به امام زمان(علیه السلام) شد، چند شبی بعد از این توسل امام زمان(علیه السلام) را در خواب دید.
حضرت فرمودند: فلانی! می دانی چرا دعایت مستجاب نمی شود؟
گفت: چرا؟
فرمودند: طول امل و آرزو داری.
گاهی انسان به در خانه ی خدا می رود،
دعا می کند اما با نقشه می رود،
دل به این طرف و آن طرف حرکت می کند.
گاهی به خدا یاد می دهد و می گوید: خدایا! در دل فلانی بینداز بیاید مشکل مرا حل بکند...
حضرت فرمودند: شما به خدا یاد ندهید خدا خودش بلد است.
انسان به ائمه معصومین(علیه السلام) هم نباید یاد بدهد.
باید بگوید خدایا، من این خواست را دارم و به هیچ کس هم نمی گویم...خودت برایم درستش کن.
طلبه گفت: یابن رسول الله، من همین طور هستم که می فرمایید، هرکاری میکنم بهتر از این نمی توانم باشم،
می خواهم خوب باشم اما تا می آیم دعا کنم فلانی و فلانی در ذهنم می آیند و این گونه دعا می کنم.
حضرت فرمودند: حالا که طول امل و موانع اجابت داری، نایب بگیر.
تا حضرت فرمودند نایب بگیر طلبه می گوید: آقا جان شما نائب می شوید؟
حضرت فرمودند: بله قبول می کنم.
می گوید دیدم حضرت نایب شدند و لبهای حضرت دارد حرکت می کند.
از خواب بیدار شدم، گفتم: اگر حاجتم هم برآورده نشود مهم نیست، در عالم رؤیا حجت خدا را یک بار زیارت کردم.
بلند شدم و وضو بگیرم تا نماز شب و نماز شوق به جا بیاورم. دیدم در مدرسه را می زنند. گفتم: این وقت شب کیست که در مدرسه را می زند؟
رفتم در مدرسه را باز کردم دیدم دایی خودم است.
گفتم: دایی جان، چه شده این وقت شب؟
گفت: با تو کاری دارم. امشب هر کاری کردم دیدم خوابم نمی برد.
فکر و خیالات مرا برداشته بود. یک مرتبه این خیال همه ی وجودم را فرا گرفت: من که پسر ندارم، همه ی اموالم از بین می رود. یک دختر هم که بیشتر ندارم. فکر کردم اگر دخترم را به تو بدهم همهع ی اموالم هم در اختیار توست...
#منبع:
کتاب بهترین شاگرد شیخ
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
۸ اردیبهشت ۱۳۹۹
🔘 داستان کوتاه
مردی از اولیای الهی، در بیابانی گم شده بود. پس از ساعتها سردرگمی و تشنگی، بر سر چاه آبی رسید. وقتی که قصد کرد تا از آب چاه بنوشد. متوجه شد که ارتفاع آب خیلی پایین است؛ و بدون دلو و طناب نمی توان از آن آب کشید. هرچه گشت، نتوانست وسیله ای برای آب کشیدن بیابد. لذا روی تخته سنگی دراز کشید و بی حال افتاد.
پس از لحظاتی، یک گله آهو پدیدار شد و بر سر چاه آمدند. بلافاصله، آب از چاه بیرون آمد و همه آن حیوانات از آن نوشیدند و رفتند. با رفتن آنها، آب چاه هم پایین رفت!
آن فرد با دیدن این منظره، دلش شکست و رو به آسمان کرد و گفت:
خدایا! می خواستی با همان چشمی که به آهوهایت نگاه کردی، به من هم نگاه کنی!
همان لحظه ندا آمد:
ای بنده من، تو چشمت به دنبال دلو و طناب بود، باید بروی و آن را پیدا کنی. اما آن زبان بسته ها، امیدی به غیر از من نداشتند، لذا من هم به آنها آب دادم
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
۸ اردیبهشت ۱۳۹۹
925.3K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌸🍃
🌸تقدیم به شما خوبان خدا
🌷سه شنبه تون بخیر🌷
🍃الهی همیشه شاد باشید
🌸الهى روزتون پر از خير وبركت باشه
🍃الهى هرچه خوبى هست مال شما
🌸الهى طاعاتتون قبول درگاه حق😊
🍃لحظه هاتون شا
🌸وزندگیتون بر وفق مراد باشه
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
۹ اردیبهشت ۱۳۹۹
🌸🍃🌸🍃
تا حالا دیدی بعضیا تا یه ناراحتی و گرفتاری براشون پیش میاد میگن؛
خدایا مگه ما چه گناهی کرده بودیم که باید اینطوری بلا سرمون میومد؟!
واقعیت اینه که؛
کسی که سیر خورده باشه،
خودش دیگه بوی سیر رو احساس نمیکنه
کسانی این بو رو احساس میکنند که خودشون سیر نخورده باشند.
گناه هم همینطوره.
بوی بدی داره که خودِ گناهکارا، بوی اونو احساس نمیکنند.
بوی بدِ گناهِ ماها رو فقط امام زمان کاملا احساس میکنه چون امام زمان گناه نکرده.
اگر ما بخواهیم که بوی گناهمون از بین بره، باید استغفار کنیم.
امام علی(ع) از پیامبر(ص) نقل میکند:
تعطروا بالاستغفار لا تفضحنکم روائح الذنوب
بااستغفار، خود را معطر و خوشبو کنید، تا بوی متعفن گناهان شما را رسوا نسازد.
#وسائلالشیعهج۱۶ص۷۰
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
۹ اردیبهشت ۱۳۹۹
🌸🍃🌸🍃
حضرت علی علیه السلام:
بدانيد كه اين پوست نازك تحمل آتش را ندارد،پس به خودتان رحم كنيد...
شما در مصيبتهاى دنيا آزمايش كرده ايد
كه وقتى خارى به بدن يكى از شما میرود و يا به زمين میخورد و خونى میشود
و يا شنهاى داغ پايش را میسوزاند چگونه بيتابى میكند؟!
پس، چگونه خواهد بود اگر ميان دو لايه از آتش قرار گيرد
و هم بسترش سنگ و همدمش شيطان باشد...؟
نهج البلاغه، خطبه183
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
۹ اردیبهشت ۱۳۹۹
🌸🍃🌸🍃
توصیف لحظه ی مرگ از زبان حضرت علی علیه السلام:
درلحظه ی مرگ اطراف بدن شل می شود،رنگ می پرد.
مرگ می آید.زبان می گیرد.انسان هنوزمی بیندومی شنود ولی قدرت حرف زدن ندارد.
فکرش کارمی کند.باخود فکر می کندکه عمرش رادرچه راهی صرف وتباه کرده وایامش راچگونه سپری کرده است؟درآن لحظه ازاموال وثروت هایی که درطول عمرش جمع کرده یادمی کند و باخودمی گوید:این اموال راازچه راهی بدست آورده ام وفکرحلال وحرام آن نبودم اکنون گناه وحسابش بامن است ولذت وبهره اش بادیگران...
ولی مامور مرگ همچنان روح او را ازاعضای اوجدامی کند تا زبان وگوش هم ازکارمی افتد و فقط چشمانش می بیند
وبه اطراف خودنگاه می کند و تلاش و وحشت حرکت اطرافیان خود رامشاهده می کند.
دیگرنمی شنودوحرفی هم نمی زند.
درلحظه آخر روح ازچشم هم گرفته می شود و او مانند مرداری درمیان دوستان وبستگان می افتد وهمه ازاومی ترسند و ازکنارش فرارمی کنند.
پس از اندکی او رابه خاک سپرده از او دور می شوند واورابه دست عملش می سپارند وبرای همیشه ازدیدارش چشم می پوشند..
درروایات آمده:
جان کندن انسان گنه کارشبیه کندن پوست ازبدن حیوان زنده است.
وهنگام مرگ خوبان بشارتی به آنهاداده می شودکه چشمانشان روشن شده(جایگاهشان رادرآن دنیامی بینند)به مرگ علاقه پیدامی کنندوراحت جان می دهند.
#الثاقبفیمناقب
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
۹ اردیبهشت ۱۳۹۹
اسکندر یکی از نخبگان را از مسوولیتی که داشت عزل کرد و کاری پست به او داد .
روزی اسکندر به او گفت : حالا ، حال و روزت چه طور است ؟
گفت : " مرد به خاطر منصبش بزرگ و شریف نمی شود بلکه منصب است که به اندازه مرد بزرگ و شریف می شود ، پس مرد هر جا که هست باید پاک ، عادل و با انصاف باشد ."
اسکندر که از پاسخ او خوشش آمده بود او را به جای اول خود برگرداند.
بایدت منصب بلند بکوش
تا به فضل و هنر کنی پیوند
نه به منصب بلندی مرد
بلکه منصب شود به مرد بلند
بهارستان جامی
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
۹ اردیبهشت ۱۳۹۹
🌸🍃🌸🍃
ﭘﺪﺭی ﺯﺣﻤﺘﮑﺶ ، ﺩﺭ ﺩﻣﺎﯼ ﭘﻨﺠﺎﻩ ﺩﺭﺟﻪ ﺳﺨﺖ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻮﺩ ، ﻭ ﭘﺴﺮ ﺑﯿﺴﺖ ﻭ ﺷﺶ ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺵ ﺑﯽ ﺗﻮﺟﻪ ، ﻏﺮﻕ ﺩﺭ ﺍﻳﻨﺴﺘﺎﮔﺮﺍﻡ ﺍﯾﻦ ﭘﺴﺖ ﺭﺍ ﮔﺬﺍﺷﺖ :
" ﺑﺴﻼﻣﺘﯽ ﻫﻤﻪ ﯼ ﭘﺪﺭﻫﺎ ..." !
ﻣﺎﺩﺭی ﺍﺯ 5 ﺻﺒﺢ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺭ ﻫﺎﯼ ﺧﺎﻧﻪ .
ﻭﻟﯽ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﺳﺎﻋﺖ 2 ﻟﻨﮓ ﻇﻬﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ ، ﻭ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻌﺪ ﺩﺭ ﻓﯿﺲ ﺑﻮﮎ ﭘﺴﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ :
ﻫﻤﻪ ﯼ ﻫﺴﺘﯽ ﺍﻡ ﻣﺎﺩﺭ ...
ﺩﺭﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﻭﺍﺭﺩ ﺍﺗﺎﻕ ﺩﺧﺘﺮ ﺷﺪ ؛
ﺩﺧﺘﺮﻙ ﺩﺍﺩ ﺯﺩ : ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﺑﻬﺖ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﯽ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﯿﺎ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻗﻢ، ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯽ؟؟؟
ﺭﺍﺳﺘﯽ، ﭘﺴﺖ ﺩﺧﺘﺮ هم ﮐﻠﯽ ﻻﯾﮏ ﺧﻮﺭﺩه بود ...
ﻣﺮدی ﺗﺎﺑﻠﻮﯼ ﺧﺎﺗﻢ ﮐﺎﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺭﻭﯼ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻧﺼﺐ ﮐﺮﺩ ...
ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ :
ﺣﺎﻝ ﺑﺮﺍﺩﺭﺕ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺍﺳﺖ، ﭘﺮﺳﯿﺪﻩ ﺍﯼ ... ؟
ﺑﺎ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﮔﻔﺖ :
ﺍﻻﻥ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﻧﺪﺍﺭﻡ ...
ﺍﻣﺎ ! ﺭﻭﯼ ﺗﺎﺑﻠﻮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ :
" ﺑﯿﺎ ﺗﺎ ﻗﺪﺭ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ .
ﺁﻳﺎ ﺗﺎ ﺑﺤﺎﻝ !
ﻫﯿﭻ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ ﮐﻪ ﺷﻌﺎﺭ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻣﺠﺎﺯﯼ، ﭼﻘﺪﺭ، ﺑﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﻓﻀﺎﯼ ﺣﻘﯿﻘﯽ ﺷﺒﺎﻫﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ؟
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
۹ اردیبهشت ۱۳۹۹
5.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام.
صبحتون بخیر.
روزتـون پـر از بـهترین ها 🌸
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
🌸🍃🌸🍃
از شهر خوی حدود صد سال پیش گروهی در قالب یک کاروان به زیارت کربلا رفتند. آنها هنگام عصر در کاروانسرای «خانقین» برای استراحت اُتراق کردند.
کاروانیان در کاروانسرا، کیسههای طلایی را دیدند که بر روی زمین رها شده بود در حالی که نه جسدی آنجا یافتند و نه کیسهها را در جایی پنهان دیدند. همگی به فکر فرو رفتند. برخی گفتند: این کیسهها را کربلاییهایِ کاروانِ قبل برای ما هدیه گذاشتهاند. برخی دیگر گفتند: مالِ حرامی است که کسی رهایش کرده تا به دست کربلاییها برسد و ردّ مظالم کرده است. و...
اکثر افراد کاروان کیسههایِ طلا را برداشتند ولی در بین کاروان، پیرمردی به نام «میرزا هاشم» بود که با این کار مخالفت کرد و گفت: هر چه هست ما نمیدانیم و برداشتنِ این کیسهها بر ما حلال نیست. چهار نفر دیگر هم از افراد کاروان که با او همفکر بودند، کیسههای طلا را برنداشتند.
میرزا هاشم تصمیم گرفت از کاروان جدا شود و با آن چهار نفر بقیهی مسیر را به سمت کربلا ادامه دهد. کاروان به راه افتاد و میرزا هاشم هم با دوستانش با فاصلهای اندکی از کاروان راهی شدند.
آنان بعد از دو روز در مسیر، گرفتار راهزنان شدند. راهزنان وقتی کاروان آنها را دیدند، درون بارهای آنان را گشتند ولی دیدند به جز آذوقهی راه، چیزی همراهشان نیست پس بر آنان رحم کردند و به آنها اجازه دادند تا به سفر خود ادامه دهند.
هنگامی که میرزا هاشم و دوستانش اندکی راه رفتند، با سر بریدهی همکاروانانِ خود روبرو شدند که به خاطر آن کیسههای طلا، هم طلاهایشان را گرفته بودند و هم سرهایشان را ذبح کرده بودند.
میرزا هاشم و همراهان، خیلی نگران و ناراحت شدند و همسفران خویش را همانجا دفن کردند میرزا هاشم به دوستان خویش گفت: ای دوستان من آگاه باشید! مَثَل این دنیا هم مانند: طلایی است که انسان را وسوسه میکند تا آن را بردارد ولی غافل از آن است که در مسافتی بعد، به خاطر همین طلا، سرش را بر باد خواهد داد.
پدرانمان این مال و منال را در زمین رها کردند و اکنون بعد از مرگ حساب آن را میدهند، پس اگر ما هم عاقل باشیم چیزی را که دیگران رها کردهاند، برنمیداریم و فقط چیزی را برمیداریم که در مسیر سفر، مورد نیاز ماست.
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۹