🍃❤️
يك پیام تكان دهنده توسط یک زن ...
کسی از او پرسيد .......
آیا شما زنی شاغل هستيد،
یا خانه دار؟؟
او پاسخ داد: بله من يك خانه دار تمام وقت هستم!!!
من 24 ساعت در روز کار می کنم ...
من یک "مادر" هستم!!
من یک همسر هستم!!
من یک دختر هستم!!
من یک عروس خانواده همسرم هستم!!
من یک ساعت زنگ دار هستم!!
من یک آشپز هستم!!
من یک پيشخدمت هستم!!
من یک معلم هستم!!
من یک گارسون هستم!!
من یک پرستار بچه هستم!!
من دستيار هستم!!
من یک مامور امنیتی هستم!!!
من یک مشاور هستم!!!
من ارام بخش هستم!!
من تعطیلات ندارم!!
مرخصی استعلاجی ندارم!!
روز استراحت ندارم!!!
شبانه روز کار میکنم ....
و 24 ساعته گوش به زنگم...
تمام ساعات و
دستمزدم اين است:
"مگه چكار كردي از صبح تا حالا؟"
تقدیم به همه خانم های خانه دار😘 😊
👌كه مثل نمک ويژه هستند...
تا هستند هيچكس متوجه حضورشان نيست ، ولي وقتي نيستند همه چيز بيمزه است!! ❤️❤️
#تقدیمبههمهبانوانسرزمینم😍❤️
👳 @mollanasreddin 👳
بعضی آدمها جلد زرکوب دارند
بعضی جلدِ ضخیم و بعضی نازک
بعضی آدمها ترجمه شده اند
بعضی از آدمها تجدید چاپ میشوند
و بعضی از آدمها توقیف
و بعضی از آدمها فتوکپی آدمهای دیگرند
بعضی از آدمها تیتر دارند ، فهرست دارند
و روی پیشانی بعضی از آدمها نوشتهاند :
«حق هرگونه استفاده ممنوع و محفوظ است ! »
بعضی از آدمها قیمت روی جلد دارند
بعضی از آدمها با چند درصد تخفیف به فروش میرسند
و بعضی از آدمها بعد از فروش پس گرفته نمیشوند
بعضی از آدمها را باید جلد گرفت
بعضی از آدمها نمایشنامهاند و در
چند پرده نوشته میشوند
بعضی از آدمها خط خوردگی دارند
بعضی از آدمها غلط چاپی دارند
بعضی از آدمها زیادی غلط دارند و بعضی غلطهای زیادی !
از روی بعضی از آدمها باید مشق نوشت
از روی بعضی از آدمها باید جریمه نوشت
و با بعضی از آدمها هیچوقت تکلیفمان روشن نیست
بعضی از آدمها را باید چند بار بخوانیم تا معنی آنها را بفهمیم
و بعضی از آدمها را باید نخوانده دور انداخت
آدم ها مثل کتابها هستند...
👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
تعریف عبدالله موحد از "پهلوان"
زور و فن و عقل جرأت، توامان
بایدت تا شوی یک قهرمان
هرکه را این چهار با هم جفت نیست
بر وی و زحمات وی باید گریست
قهرمان بسیار باشد در جهان
پهلوان اندک بود اندرمیان
پهلوانی رسم و راه دیگریست
پهلوان از ناجوانمردی بریست
بشنو از گمنام این رنجیده جان
تو مخوان هر سفلهای را پهلوان
.
#عبداله_موحد
👳 @mollanasreddin 👳
مهربان باش که این عمر گران میگذرد
قدر این لحظه بدان چرخ زمان میگذرد
بر لبی گل بنشان دست فقیری تو بگیر
هرچه با هر که کنی، بر تو همان میگذرد
آسمان را به زمین با قلم عشق بدوز
زندگی از برت این گونه روان میگذرد
خنده کن غنچهی احساس برویان که بهار
به همین سرعت بسیار جهان میگذرد
پاسح لطف نگاهی به محبت تو بده
در عوض از دلت آن آه و فغان میگذرد
اگر از عشق به هر سینه گلی هدیه کنی
غم پریشان شده افسوس کنان میگذرد
به تمنای دو چشمان بهارانهی تو
روز و شب سخت بر این سوخته جان میگذرد
👳 @mollanasreddin 👳
زندڪَــــی
یڪ پاداش است
نہ یڪ مڪافات
فرصتـی ست ڪوتاه
تا ببالـی
بیابـی
بدانـی
بیندیشـی
بفهمـی
زیبا بنڪَرے
و در نهایت
در خاطره ها بمانی
صبحتون خوشمزه
👳 @mollanasreddin 👳
📚 داستان کوتاه
دو تا بچه بودن توی شکم مادر، اولی میگه تو به زندگی بعد زایمان اعتقاد داری؟
دومی: آره حتما یه جایی هست که میتونیم راه بریم شاید با دهن چیزی بخوریم.
اولی: امکان نداره، ما با جفت تعذیه میشیم، طنابشم انقد کوتاهه که به بیرون نمیرسه، اصلا اگه دنیای دیگه هم هست چرا کسی تا حالا از اونجا نیومده بهمون نشونه بده.
دومی: شاید مادرمونم ببینیم، ولی مگه تو به مامان اعتقاد داری؟
اگه هست پس چرا نمیبینیمش؟
دومی: به نظرم مامان همه جا هست، دور تا دورمونه.
اولی: من مامانو نمیبینم پس وجود نداره.
دومی: اگه ساکت ساکت باشی صداشو میشنوی و اگه خوب دقت کنی حضورشو حس میکنی.
مثل دنيای امروز ما و خدايی كه همين نزديكيست.
👳 @mollanasreddin 👳
#حکایت ✏️
روزی روزگاری در زمانهای قدیم مرد خیاطی کوزهای عسل در دکانش داشت. یک روز میخواست دنبال کاری از مغازه بیرون برود. به شاگردش گفت: «این کوزه پر از زهر است. مواظب باش به آن دست نزنی و من و خودت را در دردسر نیندازی.»
شاگرد که میدانست استادش دروغ میگوید، حرفی نزد و استادش رفت. شاگرد هم پیراهن یک مشتری را برداشت و به دکان نانوایی رفت و آن را به مرد نانوا داد و دو نان داغ و تازه گرفت و بعد به دکان برگشت و تمام عسل را با نان خورد و کف دکان دراز کشید. خیاط ساعتی نگذشته بود که بازگشت و با حیرت از شاگردش پرسید: «چرا خوابیدهای؟»
شاگرد ناله کنان پاسخ داد: «تو که رفتی من سرگرم کار بودم. دزدی آمد و یکی از پیراهنها را دزدید و رفت. وقتی من متوجه شدم از ترس شما زهر توی کوزه را خوردم و دراز کشیدم تا بمیرم و از کتک خوردن و تنبیه آسوده شوم.»
👳 @mollanasreddin 👳
دردمندیم و به امید دوا آمده ایم
مستمندیم و طلبکار شفا آمده ایم
از در لطف تو نومید نگردیم که ما
بینوایان به تمنای نوا آمده ایم
ما گدائیم و تو سلطان جهان کرمی
نظری کن که به امید شما آمده ایم
دل فدا کرده و جان داده و سر بر کف دست
تا نگوئی که به تزویر و ریا آمده ایم
این چنین عاشق و سرمست که بینی ما را
نیست حاجت که بگوئی ز کجا آمده ایم
ما اگر زاهد سجاده نشینیم نه رند
بر سر کوی خرابات چرا آمده ایم
سید بزم خرابات جهان جانیم
بندگانیم به درگاه خدا آمده ایم
حضرت_شاه_نعمت_الله_ولی🍃
👳 @mollanasreddin 👳
✍🏻 دعواکن ، ولی با کاغذت . . .
اگر از کسی ناراحتی یک کاغذ مداد بردار
هرچه خواستی به او بگویی روی کاغذ بنویس
خواستی هم داد بکشی تنها سایز
کلماتت را بزرگ کن نه صدایت را . . .
آرام که شدی برگرد و کاغذت را نگاه کن
آنوقت خودت قضاوت کن !
حالا میتوانی تمام خشم نوشته هایت را
با پاک کن عزیزت پاک کنی
دلی هم نشکانده ای ؛ وجدانت را نیازرده ای
خرجش همان مداد و پاک کن بود
نه بغض و پشیمانی !
گاهی میتوان از کورهی خشم پختهتر بیرون آمد
👳 @mollanasreddin 👳
#حکایت
خروس و شيرى باهم رفيق شده و به صحرا رفته بودند .
شب که شد خروس برای خوابيدن روى يک درخت رفت و شير هم پاى درخت دراز کشيد .
هنگام صبح خروس مطابق معمول شروع به خواندن کرد .
روباهى که در ان حوالى بود به طمع افتاد و نزدیک درخت امده و به خروس گفت:
بفرمائيد پائين تا به شما اقتدا کرده و نماز جماعت بخوانيم!
خروس گفت : همان طورى که مى بينى بنده فقط مؤذن هستم ، پيش نماز پاى درخت است او را بيدار کن ..
روباه که تازه متوجه حضور شير شده بود ، با غرش شير پا به فرار گذشت .
خروس پرسید : کجا تشريف مى بريد؟ مگر نمى خواستيد نماز جماعت بخوانيد؟ روباه در حال فرار گفت : دارم مى روم تجدید وضو کنم !
👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جالب است بدانيد که:
روزمرگی به عنوان یک بیماری" شناخته شده است" که به مرگ احساسات معروف است.
روزمرگی چیزی نیست جز تکرار روزها بدون هیچ امید.
👳 @mollanasreddin 👳
🍃در اصفهان مردی عصایی به زنش زد و زن به خاطر خوردن آن عصا درگذشت که قصدکشتن در آن بود، چون مرد از قبیله زن ترسید پیش کسی رفت و با او مشورت کرد
🍃وی گفت:علاجش در این است که جوان خوشگل و زیبارویی را به منزل ببری و به قتل رسانی و پیش همسرت بیندازی و بگویی که زوجه ام با این جوان زنا میکرد و من دیدم ،لذا هردو را به قتل رسانیدم، پس مرد ساده لوح کلام آن مرد را تصدیق نمود و رفت درخانه اش نشست دید جوان زیبایی از راه میگذرد او را طلبید با زور به خانه اش برد طعامش داد و ناغافل او را به قتل رسانید و پیش همسرش خوابانید،
🍃 قبیله زن چون این ماجرا شنیدند گفتند کارخوبی کردی که آنها را در این حال به قتل رساندی ... آن مردی که مورد مشورت بود رفت درب منزل مرد ساده لوح گفت: نصیحت مرا گوش کردی گفت: آری گفت:جوان را بیاور ببینم چگونه است؟ تاسر جوان را دید به سرش کوبید وای این جوان که فرزند من است
🍃 آنچه بر ما میرسد آن هم ز ماست. (مولوی).
از مکافـات عمل غافـل مشو گندم از گندم بروید جو ز جو
(مولانا)
👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طوفان باعث ميشه درخت
ريشه هاش رو عميق تر و قویتر كنه
تو طوفانهای زندگى به برگهايى
كه از دست ميدیم فكر نكنیم
به ريشه اى كه قویترميكنیم فكر كنیم
➕افکـارتـون مثبت و پـر انـرژی➕
👳 @mollanasreddin 👳
هر چه کنی به خود کنی ...
در اصفهان مردی عصایی به زنش زد و زن به خاطر خوردن آن عصا درگذشت که قصدکشتن در آن بود، چون مرد از قبیله زن ترسید پیش کسی رفت و با او مشورت کرد وی گفت:علاجش در این است که جوان خوشگل و زیبارویی را به منزل ببری و به قتل رسانی و پیش همسرت بیندازی و بگویی که زوجه ام با این جوان زنا میکرد و من دیدم ،لذا هردو را به قتل رسانیدم، پس مرد ساده لوح کلام آن مرد را تصدیق نمود و رفت درخانه اش نشست دید جوان زیبایی از راه میگذرد او را طلبید با زور به خانه اش برد طعامش داد و ناغافل او را به قتل رسانید و پیش همسرش خوابانید، قبیله زن چون این ماجرا شنیدند گفتند کارخوبی کردی که آنها را در این حال به قتل رساندی ...
آن مردی که مورد مشورت بود رفت درب منزل مرد ساده لوح گفت: نصیحت مرا گوش کردی گفت: آری گفت:جوان را بیاور ببینم چگونه است؟ تاسر جوان را دید به سرش کوبید وای این جوان که فرزند من است
آنچه بر ما میرسد آن هم ز ماست. (مولوی)
از مکافـات عمل غافـل مشو گندم از گندم بروید جو ز جو (مولانا)
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
⚘ســــــلام
✿صبح زیبایتون بخير
⚘امروزتون بی نظیر
✿عشق و زیبایی طبیعت
⚘گوارای وجودتون بـاد
✿گذر ثانیـه های
⚘عمرتون توام با آرامش
✿خیر و برکت و مهربـانی
⚘روزتـون قشنگــــــ⚘
❤️دلتون شـادشــــاد❤️
⚘عاقبتتون بخیـــــر⚘
👳 @mollanasreddin 👳
رفته بودم سوی قبرستان شهر!
هر که را دیدم سوا خوابیده بود
در کنار یکدگر ریز و درشت
هر کسی در زیر پا خوابیده بود
خاک بر سر بود در گل هر کسی
بی غذا و بی هوا خوابیده بود
دلبر از عاشق جدا خوابیده و
عاشق از دلبر جدا خوابیده بود
پهلوانی با همه کوپال و یال
بی توان و ادعا خوابیده بود
آنکه دورش بود ده ها پاچه خوار
زیر گل در انزوا خوابیده بود
قلدری که حق ما را خورده بود
مرده با نفرین ما خوابیده بود
آنکه جر می داد خود را با صداش
زیر سنگی بی صدا خوابیده بود
یا فقیری مرده بود از گشنگی
در کنار اغنیا خوابیده بود
آنکه می چربید نازش در جهان
بی لحاف و متکا خوابیده بود
سوختم وقتی که دیدم تاجری
در کنار یک گدا خوابیده بود
با همه مال و منالش طفلکی
مثل آن یک لا قبا خوابیده بود
ظالم و مظلوم هم در یک ردیف
رعیتی با کدخدا خوابیده بود
زور می زد آنکه عمری در معاش
ساکت و بی اشتها خوابیده بود
دوست با دشمن همه در زیر خاک
با غریبی آشنا خوابیده بود
حاکمی که امر دایم می نمود
زیر گل بی اعتنا خوابیده بود
دختری که از همه دل می ربود
در کنار مورها خوابیده بود
آنکه عمری حق و ناحق می گرفت
رشوه و مال ربا خوابیده بود
سارقی که مال مردم می ربود
دست خالی در عزا خوابیده بود
پس دو دستی بر سر خود کوفتم
چونکه دیدم هر که را خوابیده بود
گوشه ای دیدم فهندژ هم غریب
توی قبری بی نوا خوابیده بود
اسداله فهندژ سعدی (بلبل شیرازی ).
.
👳 @mollanasreddin 👳
به "گورستان گذر کن" تا
چه خوردند و چه پوشیدند و بردند..
"دو روزی زندگی کردند" و آخر
به هر حالی که بودند جان سپردند..
طمع بسیار کردند "مال دنیا"
ز روزی بیشتر هرگز نخوردند..
همانانی که بودند نور چشمی
تنش را در لحد محکم فشردند..
اگر "شاه و گدا ، نادار و دارا"
"اجل آمد نفس بگرفت مُردند" 👌👌
👳 @mollanasreddin 👳
هوای دل همدیگر را داشته باشیم
باور کنید هرکس درد خودش را دارد ،
دغدغه و مشغله خودش را دارد ،
برای دیگران آرزو کنیم بهترینها را...
یاری کنیم همدیگر را تا زندگی برایمان لذتبخش شود.
آدمها آرام آرام پیر نمیشوند...!
آدمها در یک لحظه با یک تلفن، با یک جمله، یک نگاه، یک اتفاق، یک نیامدن، یک دیر رسیدن، یک باید برویم و با یک تمام کنیم؛ پیر می شوند.
آدمها را لحظه ها پیر نمیکنند.
آدم را آدم ها پیر میکنند.
سعی کنیم هوای دل همدیگر را بیشتر داشته باشیم زندگی کوتاه است
👳 @mollanasreddin 👳
💕وکیل پایه یک هم فقط "مادر"
که اصل ماجرا هر چی باشه
باز هم بچه ش بیگناهه
و ازش دفاع میکنه
👳 @mollanasreddin 👳
هر آنچه را که امـروز بکاریم
فـردا درو خواهیم کرد ...
هیچکس مسئول کشت و کار و بـرداشت
محصول ما نیست ؛ زیرا هر چه می کاریم
همان را درو می کنیم و
هر چه بـر سرمان می آید
دلیل آن اتفاق ، خودمانیم
و نه هیچکسِ دیگر
باید ببینیم چه می کاریم!
زیرا اگـر سخت کوشی بکاریم
موفقیت درو می کنیم
اگر خوبی بکاریم ؛ دوستی درو میکنیم
اگر خودخواهی بکاریـم
تنهایی درو می کنیم
اگـر حسد بکاریم ؛ رنج و عذاب درو میکنیم
پس مراقب آنچه امـروز می کاریم باشیم
که محصول فـردایمان را می سازند.
بذری که اکنون می افشانیم
بد یا خوب ، زندگی فـردایمان را می سازند.
زندگی خودمان یا کسانی که بعد از ما می آیند.
👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روزی هوشنگ ابتهاج «سایه» غزل زیر را برای دوست خود «استاد شهریار» مینویسد:
با من بیکس تنها شده یارا تو بمان
همه رفتند از این خانه خدارا تو بمان
من بیبرگ خزان دیده دگر رفتنیام
تو همه بار و بری تازه بهارا تو بمان
شهریارا تو بمان بر سر این خیل یتیم
پدرا، یارا، اندوه گسارا تو بمان
«سایه» در پای تو چون موج دمی زار گریست
که سر سبز تو خوش باد کنارا تو بمان
«استاد شهریار» هم غزل موجود در ویدئو را در پاسخ به شعر سایه برای وی میسراید..
👳 @mollanasreddin 👳
روزة تطوّع صرفة نان است؛
نماز تهجّد کار پیرزنان است؛
حج کردنْ تماشای جهان است؛
نان دادن، کار جوانمردان است؛
دلی به دست آر که کار، آن است.
اگر بر آب روی، خسی باشی؛
اگر به هوا پری، مگسی باشی؛
دلی به دست آر تا کسی باشی.
خواجه عبدالله انصاری
👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو اگر میداستی
که چه زخمی دارد
که چه دردی دارد
خنجر از دست عزیزان خوردن
از من خسته نمی پرسیدی
آه ای مرد چرا تنهائی
ايرج جنتی عطائی
👳 @mollanasreddin 👳
👌#عاليه_حتما_بخونيد👇🏻
از عزرائیل پرسیدند:
تابه حال گریه نکردی زمانیکه جان بنی آدمی را میگرفتی؟
عزرائیل جواب داد:
یک بارخندیدم،
یک بارگریه کردم
ویک بارترسیدم.
"خنده ام" زمانی بودکه به من فرمان داده شد جان مردی رابگیرم،اورادرکنارکفاشی یافتم که به کفاش میگفت:کفشم را طوری بدوز که یک سال دوام بیاورد! به حالش خندیدم وجانش راگرفتم..
"گریه ام"زمانی بود که به من دستور داده شدجان زنی رابگیرم، او را دربیابانی گرم وبی درخت و آب یافتم که درحال زایمان بود..منتظرماندم تا نوزادش به دنیا آمد سپس جانش را گرفتم..دلم به حال آن نوزاد بی سرپناه درآن بیابان گرم سوخت وگریه کردم..
"ترسم"زمانی بودکه خداوندبه من امر کرد جان فقیهی را بگیرم نوری ازاتاقش می آمد هرچه نزدیکتر میشدم نور بیشترمی شد و زمانی که جانش را می گرفتم از درخشش چهره اش وحشت زده شدم.. دراین هنگام خداوندفرمود:
میدانی آن عالم نورانی کیست؟..
او همان نوزادی ست که جان مادرش راگرفتی.
من مسئولیت حمایتش را عهده دار بودم هرگز گمان مکن که باوجودمن، موجودی درجهان بی سرپناه خواهد بود
👳 @mollanasreddin 👳