eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
238.2هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
70 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
دخترکی دو سیب در دست داشت مادرش گفت : یکی از سیب هاتو به من میدی ؟ دخترک یک گاز بر این سیب زد و گازی به آن سیب !😐 لبخند روی لبان مادر خشکید !😔 سیمایش داد می زد که چقدر از دخترکش نا امید شده😑 اما دخترک یکی از سیب های گاز زده را به طرف مادر گرفت و گفت : بیا مامان!😃 این یکی شیرین تره!!!!!!😍 مادر خشکش زد ...😱 چه اندیشه ای با ذهن خود کرده بود ...! هر قدر هم که با تجربه باشید ، قضاوت خود را به تاخیر بیاندازید و بگذارید طرف ، فرصتی برای توضیح داشته باشد .... 🙏😔 👳 @mollanasreddin 👳
#پند_لقمان پسرم! آدمیزاد، چگونه می خوابد، در حالی که مرگ در پیِ اوست و چگونه غفلت می کند، در حالی که از او غفلت نمی شود؟ 👳 @mollanasreddin 👳
💎 مغز خر خورده ! در قدیم یکی از اعتقادات زنان این بود که اگر به شوهر مغز خر بخورانند وی مطیع و زیردست زن میشود. رمالی این دستور را به زنی میدهد. زن کله خری را به دست آورده و موهایش را کز داده و آماده پختن میکند تا به جای کله گوساله به شوهرش بدهد. زن کله را کنار حوض پاکیزه کرده و در قاب چینی کنار حوض میگذارد که در این بین شوهرش از راه رسیده و از کله میپرسد؟ زن جواب داد از منقار کلاغ افتاده است. شوهر قانع شده و به اتاق رفت. زن همسایه ای که در آن خانه بود و با زنک جیک و بوکشان یکی بود خود را به زن رساند و گفت: زحمت به خود نده چون کسی که نگوید کلاغ چهار سیری چطور کله ی چهار منی را به منقار کشیده مغز خر نخورده الاغ است.😍😂😁 👳 @mollanasreddin 👳
🔻بهمن تموم شد و به اسفند رسیدیم به آخرین ماه سال به خونه تکونی اما یادمون باشه که دل تکونی از خونه تکونی واجب تره دلتو بتکون از حرفا ، بُغضا و آدما از خاطره هايی که گريه هاش بيشتر از خنده هاش بود دلتو بتکون از هر چی که تو اين يک سال يادش دلتو به درد آورد💙 👳 @mollanasreddin 👳
🍂گذشت قیس بن عاصم 🍂به احنف بن حیس گفتند : تو با این که عرب هستی چرا این اندازه بردبار و آسان گیر و باگذشتی ؟ در حالی که باید تندخو و خشن و تلخ باشی ! 🍂گفت : من درس گذشت و عفو را از قیس بن عاصم آموختم ، یک بار میهمانش بودم به خدمتکارش گفت : غذا بیاور . او غذا را در ظرفی سنگین وزن حمل کرد ، در راه ظرف غذا که در حال جوشیدن بود از دستش رها شد و بر سر فرزند قیس افتاد و او را کشت . 🍂خدمتکار لرزه بر اندامش افتاد ولی قیس زیر لب گفت : هیچ راهی برای حلّ مشکل این خدمتکار نمی یابم جز این که او را آزاد نمایم ؛ به او گفت : تو در راه خدا آزادی ، می توانی هرجا که خواستی بروی . 🍂سپس گفت : اگر او را نزد خود نگاه می داشتم تا چشمش در چشم من بود خجالت می کشید ، بنابراین او را آزاد کردم تا هم در اضطراب نباشد و هم در حال شرمندگی به سر نبرد ! 📚مجموعه ای از نکته ها و داستان های کتب استاد حسین انصاریان ص:275 👳 @mollanasreddin 👳
زندگی مانند دوچرخه است باید برای حفظ تعادل زندگی همیشه در حرکت باشی 📕 جنگل نروژی #هاروکی_موراکامی 👳 @mollanasreddin 👳
🌹تقدیم به #مادر 🍃دکتري براي خواستگاري دختري رفت ولي دختر او را رد کرد و گفت به شرطي قبول ميکنم که مادرت به عروسي نيايد. 🍃 آن جوان در کار خود ماند و نزد يکي از اساتيد خود رفت و با خجالت چنين گفت: در سن يک سالگي پدرم مرد و مادرم برای اينکه خرج زندگيمان را تامين کند در خانه هاي مردم رخت و لباس مي شست. حالا دختري که خيلي دوستش دارم شرط کرده که فقط بدون حضور مادرم حاضر به ازدواج با من است. اين گذشته مادرم باعث خجالت او شده که چنین گفته به نظرتان چکار کنم؟ 🍃 استاد به او گفت: از تو خواسته اي دارم به منزل برو و دست مادرت را بشوی، فردا به نزد من بيا تا بگویم چکار کنی. 🍃جوان به منزل رفت و اينکار را کرد، ولي با حوصله دستهاي مادرش را در حالي که اشک بر روي گونه هايش سرازير شده بود را شست. زيرا اولين بار بود که دستان مادرش را درحالي که از شدت شستن لباسهاي مردم چروک شده و تماما تاول زده و ترک برداشته اند را ديد. طوري که وقتي آب را روي دستانش مي ريخت از درد به لرز مي افتاد. 🍃پس از شستن دستانِ مادرش، نتوانست تا فردا صبر کند همان موقع به استاد خود زنگ زد و گفت: ممنونم که راه درست را به من نشان دادی. یک تار موی مادرم به دنیا می ارزد. 👳 @mollanasreddin 👳
#پند_لقمان 🍃پسرم! وای بر کسی که مغرور و متکبر شود؛ چگونه خود را بزرگ شمارد، کسی که از گِل آفریده شده و به گِلی باز می گردد و آن گاه نداند که به کدام سو می رود؟ به سوی بهشت که در این صورت، کامیاب شده، یا به سوی جهنم که در این صورت، زیان آشکاری دیده، بدبخت گردیده است. 👳 @mollanasreddin 👳
🍃دفاع از حریم #تشیع 🍃مرحوم #سید_شرف_الدین از علمای بزرگ شیعه، هنگامی که در زمان عبدالعزیز آل سعود به زیارت خانه خدا مشرف شد، از جمله علمایی بود که به کاخ پادشاه دعوت شده بود که طبق معمول در عید قربان به او تبریک بگویند. 🍃زمانی که نوبت به وی رسید و دست شاه را گرفت، هدیه ای به او داد و هدیه اش عبارت بود از یک #قرآن که در جلدی پوستین نگه داشته شده بود. 🍃ملک هدیه را گرفت و بوسید و به عنوان احترام و تعظیم، بر پیشانی خود گذاشت. سید شرف الدین ناگهان گفت: ای پادشاه! چگونه این جلد را می بوسی و تعظیم می کنی در حالی که چیزی جز پوست یک بز نیست؟ 🍃ملک گفت: غرض من قرآنی است که در داخل این جلد قرار دارد نه خود جلد. 🍃آقای شرف الدین فوراً گفت: احسنت، ای پادشاه! ما هم وقتی پنجره یا در اتاق #پیامبر را می بوسیم، می دانیم که آهن هیچ کاری نمی تواند بکند، ولی غرض ما آن کسی است که ماورای این آهن ها و چوب ها قرار دارد. ما می خواهیم رسول اللَّه را تعظیم و احترام کنیم، همان گونه که شما با بوسه زدن بر پوست بز، می خواستی قرآنی را تعظیم نمایی که در جوف آن پوست قرار دارد. 🍃حاضران تکبیر گفتند و او را تصدیق نمودند. آن جا بود که ملک ناچار شد اجازه دهد حجاج با آثار #رسول_خدا صلی الله علیه و آله تبرک جویند، ولی آن که پس از او آمد، به قانون گذشته شان بازگشت. 📚 آنگاه هدايت شدم، ص 93 📚داستان ها و حکایت های حج، ص: 85 👳 @mollanasreddin 👳
😅انتظار بی جا 🍆روزی می خواست به مستراح برود . 🍆پشت در مستراح که رسید چند بار اهن و اوهن کرداما جوابی نشنید. 🍆یواش در را باز کرد و رفت تو ، اما دید که هیچکس توی مستراح نیست. 🍆با عصبانیت گفت: ای بابا، تو که اینجا نیستی چرا زودتر اطلاع ندادیتا من هم انقدر سر و صدا نکنم و منتظر نمانم.😂😂 👳 @mollanasreddin 👳
🍃احترام به #پدر🍃 🌺یکی از ارادتمندان #امام_خمینی قدس سره می گوید: یک بار که به محضر ایشان در جماران رسیدم. یکی از مسئولین مملکتی برای انجام کارهای جاری به خدمت امام رسید و پدر سالخورده اش نیز همراه او بود. 🌺وقتی خواست به حضور امام برسد خود جلوتر از پدر حرکت می کرد. پس از تشرّف خدمت امام، پدرش را معرفی کرد. امام نگاهی به آن مسؤول کرد و فرمود: این آقا پدر شما هستند؟ 🌺عرض کرد: آری. 🌺امام فرمود: پس چرا جلوی او راه افتادی و وارد شدی؟ ☀️امام کاظم علیه السلام فرمود: سَأَلَ رَجُلٌ رَسولَ اللَّهِ صلی الله علیه وآله: ما حَقُّ الْوالِدِ عَلی وَلَدِهِ؟ قالَ: لا یسَمّیهِ بِاِسْمِهِ، وَ لایمْشی بَینَ یدَیهِ، وَ لایجْلِسَ قَبْلَهُ وَ لایسْتَسِبُّ لَهُ. 🍃مردی از رسول خداصلی الله علیه وآله سؤال کرد: حق پدر بر فرزند چیست؟ پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: او را به اسم صدا نزند، از جلوی او راه نرود، قبل از او ننشیند و کاری که سبب بدگوئی مردم به او شود انجام ندهد 📚مجله پیام انقلاب، ص 69 👳 @mollanasreddin 👳
🍃دو تا کارگر گرفته بودم واسه اثاث کشی. 🍃گفتن 40 تومن من هم چونه زدم شد 30 تومن... 🍃بعد پایان کار، توی اون هوای گرم سه تا 10 تومنی دادم بهشون. 🍃یکی از کارگرا 10تومن برداشت و 20 تومن داد به اون یکی. گفتم مگر شریک نیستید؟ 🍃گفت چرا ولی اون عیالواره، احتیاجش از من بیشتره. 🍃من هم برای این طبع بلندش دوباره 10 تومن بهش دادم 🍃تشکر کرد و دوباره 5 تومن داد به اون یکی و رفتن 🍃داشتم فکر میکردم هیچ وقت نتونستم اینقدر بزرگوار و بخشنده باشم 🍃اونجا بود یاد جمله زیبایی که روی پل عابر خونده بودم افتادم 🍃بخشیدن دل بزرگ میخواد نه توان مالی... 🍃«همه میتونن پولدار بشن اما همه نمیتونن بخشنده باشن» 🍃«پولدار شدن مهارته اما بخشندگی فضیلت» 🍃«باسواد شدن مهارته اما فهمیدگی فضلیت..» 🍃«همه بلدن زندگی کنن اما همه نمیتونن زیبا زندگی کنن» 🍃زندگی عادته اما زیبا زیستن فضیلت... 👳 @mollanasreddin 👳