زمان شاه بود. داشتیم با هم تو خیابون قدم میزدیم. یه خانم بی حجاب داشت جلومون راه میرفت. #فاطمه رفت جلو و بدون هیچ مقدمهای ازش پرسید: «ببخشید خانم، اسم شما چیه؟»
خانم با تعجب جواب داد: « #زهرا، چطور مگه؟»
فاطمه خندید و گفت: « #هم_اسمیم »، بعد گفت: «میدونی چرا روی ماشینا #چادر می کشن؟»
خانم که هاج و واج مونده بود گفت: «لابد چون صاحباشون می خوان سرما و گرما و گرد و غـبار و اینجور چیزا به ماشینشون آسیب نزنه».
فاطمه گفت: «آفرین! من و تو هم بندههای خدا هستیم و #خدا به خاطر #علاقه ش به ما، یه #پوششی بهمون داده تا با اون از نگاهــای نکبت بار بعضیا #حفظ بشیم و آسیبی نبینیم. خصوصاً اینکه هم نام حضرت فاطمه هم هستیم... بعدها که دوباره اون خانم رو دیدم، #محجبه شده بود».
#شهیده_فاطمه_جعفریان
#کفش های_جامانده_در_ساحل، صفحه17
sapp.ir/emammoud
#خاطرات
#امر_به_معروف_و_نهی_از _منکر
@monjiie
#باید_کفشها_بستگانت_را_جفت_کنید
🔸از بعضى از اهل سلوك منقول است كه #ميرزا جواد آقا بعد از دو سال خدمت آقا (سركار آخوند #مولى حسين قلى همدانى ) عرض مى كند:
🔹من در سير خود به جايى نرسيدم.
🔸آقا در جواب از اسم و رسمش سوال مى كند او #تعجب كرده مى گويد:
🌺مرا نمى شناسيد❓
🔹من جواد تبريزى ملكى هستم .
🔸ايشان مى گويند:
شما با فلان ملكى ها بستگى داريد؟
🔹آقا ميرزا جواد آقا چون آن ها را خوب و شايسته نمى دانسته از آنان انتقاد مى كند.
🔸آخوند ملا حسينقلى در جواب مى فرمايند:
🔹هر وقت توانستى #كفش آن ها را كه بد مى دانى پيش پايشان جفت كنى، من خود به #سراغ تو خواهم آمد.
🔸آقا ميرزا جواد آقا #فردا كه به درس مى رود خود را حاضر مى كند كه در محلى پايين تر از بقيه شاگردان بنشيند تا رفته رفته طلبه هايى كه از آن فاميل در نجف بودند و ايشان آنها را خوب نمى دانسته مورد محبت خود قرار مى دهد تا جايى كه #كفش آن ها را پيش پايشان جفت مى كند.
🔹چون اين خبر به آن طايفه كه در تبريز ساكن هستند مى رسد، رفع كدورت فاميلى مى شود.
🔸بعدا آخوند او را ملاقات مى كند و مى فرمايد:
🔹دستور تازه اى نيست، تو بايد حالت اصلاح شود تا از همين دستورات شرعى بهره مند شوی.
📔داستانهای عارفانه در آثار
🌿 علامه حسن زاده آملی