✨﷽✨
💠 مقدمات نماز 💠
#پرتوی_از_اسرار_نماز
🍁 آثار سجده 🍁
☘️ امام صادق علیه السلام فرمود: سجده هاى خود را طولانى كنید، زیرا سخت ترین ناراحتى را بر شیطان، سجده انسان وارد مى كند. چرا كه او خود، مأمور به سجده بر آدم شد و نافرمانى كرد ولى انسان، اطاعت كرد و رستگار شد. (بحارالانوار، ج82، ص163)
پیامبر اسلام به یكى از یاران خود فرمود:
«اِذا اَرَدْتَ اَنْ یَحشُركَ اللّهُ مَعىَ فَاَطِلِ السُجودَ بَیْنَ یَدَىِ اللّه» (بحارالانوار، ج82، ص164)
اگر مى خواهى در قیامت با من باشى، در پیشگاه خدا سجده هاى طولانى داشته باش.
📚 کتاب پرتوی از اسرار نماز، محسن قرائتی
♻ #باعلماء 👇
✅ @montazar
پسرفاطمه(عج)
#سلام_بر_ابراهیم #قسمت۵۸ .اواخر سال60 13 بود. ابراهيم در مرخصي به سر مي برد آخر شــب بود كه آمد خا
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت۵۹
ابراهيم در موارد جدّ يت كار بســيار جدّي بود. اما در موارد شوخي و مزاح
بسيار انسان خوش مشرب و شوخ طبعي بود. اصاً يكي از دلائلي كه خيلي ها
.جذب ابراهيم مي شدند همين موضوع بود
ابراهيم در مورد غذا خوردن اخاق خاصي داشت! وقتي غذا به اندازه كافي
،بــود خوب غذا مي خورد و مي گفت: بدن ما به جهت ورزش و فعاليت زياد
.احتياج بيشتري به غذا دارد
.با يكي از بچه هاي محلي گيان غرب به يك كله پزي در كرمانشــاه رفتند
!آن ها دو نفري سه دست كامل كله پاچه خوردند
6 يــا وقتي يكي از بچه ها، ابراهيم را براي ناهار دعوت كرد. براي ســه نفر
عدد مرغ را سرخ كرد و مقدار زيادي برنج و...آماده كرد، که البته چيزي هم
!اضافه نيامد
٭٭٭
در ايام مجروحيت ابراهيم به ديدنش رفتم. بعد با موتور به منزل يكي از رفقا
.براي مراسم افطاري رفتيم
صاحبخانه از دوستان نزديك ابراهيم بود. خيلي تعارف مي كرد. ابراهيم هم
كه به تعارف احتياج نداشت! خاصه كم نگذاشت. تقريباً چيزي از سفره اتاق
!ما اضافه نيامد
جعفر جنگروی از دوســتان ما هم آنجا بود. بعد از افطار مرتب داخل اتاق
.مجاور مي رفت و دوستانش را صدا مي كرد
يكي يكي آن ها را مي آورد و مي گفت: ابرام جون، ايشــون خيلي دوست
...داشتند شما را ببينند و
،ابراهيــم كه خيلي خورده بود و به خاطــر مجروحيت، پايش درد مي كرد
مجبور بود به احترام افراد بلند شــود و روبوسي كند. جعفر هم پشت سرشان
.آرام و بي صدا مي خنديد
وقتي ابراهيم مي نشست، جعفر مي رفت و نفر بعدي را مي آورد! چندين بار
.اين كار را تكرار كرد
ابراهيم كه خيلي اذيت شده بود با آرامش خاصي گفت: جعفر جون، نوبت
!ما هم مي رسه
آخرشب مي خواستيم برگرديم. ابراهيم سوار موتور من شد و گفت: سريع
!حركت كن
جعفر هم سوار موتور خودش شد و دنبال ما راه افتاد. فاصله ما با جعفر زياد
!شد. رسيديم به ايست و بازرسي
!من ايستادم. ابراهيم باصدای بلند گفت: برادر بيا اينجا
.يكي از جوان هاي مسلح جلو آمد
ابراهيم ادامه داد: دوســت عزيز، بنده جانباز هستم و اين آقاي راننده هم از
...بچه هاي سپاه هستند. يك موتور دنبال ما داره مي ياد كه
بعد كمــي مكث كرد و گفت: من چيزي نگم بهتــره، فقط خيلي مواظب
!باشيد. فكر كنم مسلحه
بعــد گفت: بااجازه و حركــت كرديم. كمي جلوتر رفتم تــوي پياده رو و
.ايستادم. دوتايي داشتيم مي خنديديم
!موتور جعفر رسيد. چهار نفر مسلح دور موتور را گرفتند
بعد متوجه اسلحه كمري جعفر شدند! ديگر هر چه مي گفت كسي اهميت
...نمي داد و
تقريباً نيم ســاعت بعد مســئول گروه آمد و حاج جعفر را شــناخت. كلي
معــذرت خواهي كــرد و به بچه هــاي گروهش گفت: ايشــون، حاج جعفر
.جنگروي از فرماندهان لشگر سيدالشهداء7 هستند
بچه هاي گروه، با خجالت از ايشــان معذرت خواهي كردند. جعفر هم كه
خيلي عصباني شده بود، بدون اينكه حرفي بزند اسلحه اش را تحويل گرفت و
.سوار موتور شد و حركت كرد
!كمي جلوتر كه آمد ابراهيم را ديد. در پياده رو ايستاده و شديد مي خنديد
.تازه فهميد كه چه اتفاقي افتاده
ابراهيم جلو آمد، جعفر را بغل كرد و بوســيد. اخم هاي جعفر بازشد. او هم
.خنده اش گرفت. خدا را شكر با خنده همه چيز تمام شد
💕join ➣ @montazar
❣ سهم تبلیغی شما: حداقل ارسال به یک نفر❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔘استاد رائفی پور
#لبیک_یا_مهدی
☑️راه قدس از کربلا میگذرد
✅ @montazar
🌹#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#سعی_می_کرد_ناشناخته_بماند
🔻ظهر یک روز #شهید_بابایی آمد قرارگاه تا به اتفاق هم برای نماز جماعت به مسجد قرارگاه برویم. ایشان موی سر خود را چون سربازان تراشیده و لباسی خاکی بسیجی پوشیده بود. وقتی وارد مسجد شدیم به ایشان اصرار کردم به صف اول نماز برویم ولی ایشان قبول نکرد و در همان میان ماندیم، چرا که ایشان سعی می کرد ناشناخته بماند.
🔻در نماز حالات خاصی داشت مخصوصا در قنوت. در برگشت از نماز رفتیم برای نهار. اتفاقا نهار آن روز کنسرو بود و سفر ساده ای پهن کرده بودند. ایشان صبر کرد و آخر از همه شروع به غذا خوردن کرد. آنچنان رفتار می کرد که کسی پی نمی برد که با فرمانده عملیات نیروی هوایی ارتش، عباس بابایی روبه روست. بیشتر وانمود می کرد که یک #بسیجی است.
👤 #راوی : سرلشگر رحیم صفوی
پرواز اندازه آدمو برملا میکنه
هرچی بالاتر میری
هرچی بالا و بالاتر میری
دنیا از دید تو بزرگ تر میشه
تو از دید دنیا کوچیک تر
به یاد شهید بابایی عزیز که روح بزرگی داشت
۱۵ مرداد سالروز شهادت سرلشکر خلبان #شهید_عباس_بابایی
✅ @montazar
📛فوری #اعمال_شب_عرفه
شب نهم ذي الحجة، از شبهای متبرك و شب مناجات با قاضى الحاجات است و توبه در آن شب مقبول و دعا در آن مستجاب است. عبادت در این شب، اجر صد و هفتاد سال عبادت را دارد.
📖 براى شب عرفه چند عمل وارد شده است:
🔴 قرائت دعایی که با این عبارت آغاز میشود:
" اَللّهُمَّ یا شاهِدَ كُلِّ نَجْوى وَ مَوْضِعَ كُلِّ شَكْوى وَ عالِمَ كُلِّ خَفِیَّةٍ وَ مُنْتَهى كُلِّ حاجَةٍ یا مُبْتَدِئاً... "
كه روایت شده هر كس آن را در شب عرفه یا در شبهاى جمعه بخواند خداوند او را بیامرزد.
🔴 قرائت هزار مرتبه تسبيحات عشر.
🔴 قرائت دعاى " اللّهُمَّ مَنْ تَعَبَّاَ وَ تَهَیَّاَ... " كه هم در شب عرفه و هم شب هاى جمعه وارد شده است.
🔴 زيارت حضرت سيّدالشهدا عليه السلام
🌺 #عرفه #ترویه #کاروان_کربلا
🌺 @montazar
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
4_309729938758435039.mp3
17.76M
🌹استاد رائفی پور🌹
#عرفه
#پست_مناسبتی
🔶سخنرانی استاد رائفی پور در روز عرفه1394💯
#التماس_دعای_فرج🌺
⬅️حتما گوش کنید و نشر دهید🌷
✅ @montazar
پسرفاطمه(عج)
#سلام_بر_ابراهیم #قسمت۵۹ ابراهيم در موارد جدّ يت كار بســيار جدّي بود. اما در موارد شوخي و مزاح بسي
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت۶۰
براي مراســم ختم شهيد شهبازي راهي يكي از شهرهاي مرزي شديم. طبق
.روال و سنّت مردم آنجا، مراسم ختم از صبح تا ظهر برگزار مي شد
،ظهر هم براي ميهمانان آفتابه و لگن مي آوردند! با شســتن دست هاي آنان
.مراسم با صرف ناهار تمام مي شد
در مجلس ختم كه وارد شدم جواد بالاي مجلس نشسته بود و ابراهيم كنار
.او بود. من هم آمدم وكنار ابراهيم نشستم
.ابراهيم و جواد دوســتاني بســيار صميمي و مثل دو بــرادر براي هم بودند
.شوخي هاي آن ها هم در نوع خود جالب بود
در پايان مجلس دو نفر از صاحبان عزا، ظرف آب و لگن را آوردند. اولين
.كسي هم كه به سراغش رفتند جواد بود
ابراهيم در گوش جواد، كه چيزي از اين مراسم نمي دانست حرفي زد! جواد با
!تعجب و بلند پرسيد: جدّي مي گي؟! ابراهيم هم آرام گفت: يواش، هيچي نگو
.بعد ابراهيم به طرف من برگشــت. خيلي شــديد و بــدون صدا مي خنديد
!گفتم: چي شده ابرام؟! زشته، نخند
!!رو به من گفت: به جواد گفتم، آفتابه رو كه آوردند، سرت رو قشنگ بشور
چند لحظه بعد همين اتفاق افتاد. جواد بعد از شســتن دســت، سرش را زير
...آب گرفت و
جواد در حالي كه آب از ســر و رويش مي چكيد با تعجب به اطراف نگاه
.مي كرد
گفتم: چيكار كردي جواد! مگه اينجا حمامه! بعد چفيه ام را دادم كه سرش
!را خشك كند
٭٭٭
در يكي از روزها خبر رسيد كه ابراهيم و جواد و رضاگوديني پس از چند
روز مأموريت، از سمت پاسگاه مرزي در حال بازگشت هستند. از اينكه آن ها
.سالم بودند خيلي خوشحال شديم
جلوي مقر شــهيد اندرزگو جمع شــديم. دقايقي بعد ماشــين آن ها آمد و
ايســتاد. ابراهيم و رضا پياده شــدند. بچه ها خوشــحال دورشان جمع شدند و
.روبوسي كردند
.يكي از بچه ها پرسيد: آقا ابرام، جواد كجاست؟! يك لحظه همه ساكت شدند
ابراهيــم مكثي كرد، در حالي كه بغض كرده بود گفت: جواد! بعد آرام به
.سمت عقب ماشين نگاه كرد
يك نفر آنجا دراز كشيده بود. روي بدنش هم پتو قرار داشت! سكوتي كل
.بچه ها را گرفته بود
ابراهيم ادامه داد: جواد ... جواد! يك دفعه اشك از چشمانش جاري شد
چند نفر از بچه ها با گريه داد زدند: جواد، جواد! و به ســمت عقب ماشــين
!رفتنــد! همينطور كه بقيه هم گريه مي كردنــد، يكدفعه جواد از خواب پريد
نشست و گفت: چي، چي شده!؟
.جواد هاج و واج، اطراف خودش را نگاه كرد
بچه ها با چهره هايي اشــك آلود و عصباني به دنبال ابراهيم مي گشــتند. اما
!ابراهيم سريع رفته بود داخل ساختمان
💕join ➣ @montazar
❣ سهم تبلیغی شما: حداقل ارسال به یک نفر❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کشمیر را دریابید...
یک میلیون پلیس و ارتشی هند، این منطقه مظلوم مسلمان را در محاصره و زیرفشار قرار دادهاند.
راهکار نهایی استقلال #کشمیر است...
💬 #توئیت از: فرشاد مهدیپور
✅ @montazar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقت تکبیر و دعا و صلوات است امروز
مهدی صاحب زمان در عرفات است امروز
کاش این عرفات آخر هجران باشد
صبح فردا فرج مهدی زهرا باشد
#عرفه
#أللَّھُمَ_عجِلْ_لِوَلیِڪْ_ألْفَرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔳 بمناسبت #شهادت_حضرت_مسلم_ع
💽 #نماهنگ بسیار زیبا و شنیدنی
🎤 مقام معظم رهبری
🎤 #محمودکریمی
🎤 #محمدرضاطاهری
🖥 ببینید و نشر دهید📡
✅ @montazar
4_6044184098430255848.mp3
631.2K
🔊 #کلیپ_صوت_مهدوی
بمناسبت روز #عرفه
💽 چرا توبه قیمت داره⁉️
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤 حجت الاسلام #دارستانی
🌹 #التماس_دعای_فرج
✅ @montazar
پسرفاطمه(عج)
#سلام_بر_ابراهیم #قسمت۶۰ براي مراســم ختم شهيد شهبازي راهي يكي از شهرهاي مرزي شديم. طبق .روال و سن
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت۶۱
آخرين روزهاي ســال 1360 بود. با جمع آوري وسائل و تحويل ساح ها
آماده حركت به سمت جنوب شديم. بنا به دستور فرماندهي جنگ، قرار است
عمليات بزرگي در خوزستان اجرا شود. براي همين اكثر نيروهاي سپاه و بسيج
.به سمت جنوب نقل مكان كرده اند
گروه اندرزگو به همراه بچه هاي سپاه گيان غرب عازم جنوب شد. روزهاي
آخر، از طرف سپاه كرمانشاه خبر دادند: برادر ابراهيم هادي يك قبضه اسلحه
!كُ لت گرفته و هنوز تحويل نداده است
،ابراهيم هر چه صحبت كرد كه من كلت ندارم بي فايده بود. گفتم: ابراهيم
:شايد گرفته باشــي و فراموش كردي تحويل دهي؟ كمي فكر كرد و گفت
يادم هست كه تحويل گرفتم. اما دادم به محمد و گفتم بياره تحويل بده. بعد
پيگيري كرد و فهميد ســاح دست محمد مانده و او تحويل نداده. يك هفته
.قبل هم محمد برگشته تهران
آمديم تهران، سراغ آدرس محمد. اما گفتند: از اينجا رفته. برگشته روستاي
خودشــان به نام كوهپايه در مســير اصفهان به يزد. ابراهيم كه تحويل ساح
.برايش خيلي اهميت داشت گفت: بيا با هم بريم كوهپايه
.شب بود كه به سمت اصفهان راه افتاديم. از آنجا به روستاي كوهپايه رفتيم
!صبح زود رسيديم. هوا تقريباً سرد بود، به ابراهيم گفتم: خُب، كجا بايد بريم
.گفت: خدا وسيله سازه، خودش راه رو نشان مي ده
كمي داخل روســتا دور زديم. پيرزني داشت به سمت خانه اش مي رفت. او
.به ما كه غريبه اي در آن آبادي بوديم نگاه مي كرد. ابراهيم از ماشين پياده شد
.بلند گفت: سام مادر
!پيرزن هم با برخوردي خوب گفت: ســام جانم، دنبال كسي مي گردي؟
!ابراهيم گفت: ننه، اين ممد كوهپائي رو مي شناسي؟
پيــرزن گفت:كدوم محمد!؟ ابراهيــم جواب داد: همان كــه تازه از جبهه
برگشته، سنش هم حدود بيست ساله
.پيرزن لبخندي زد و گفت: بياييد اينجا، بعد هم وارد خانه اش شد
.ابراهيم گفت: امير ماشين رو پارك كن. بعد با هم راه افتاديم
پيرزن ما را دعوت كرد، بعد صبحانه را آماده كرد و حســابي از ما پذيرايي
.نمود و گفت: شما سرباز اساميد، بخوريد كه بايد قوي باشيد
بعد گفت: محمد نوه من اســت، در خانه من زندگي مي كند. اما الان رفته
.شهر، تا شب هم برنمي گردد
ابراهيم گفت: ننه ببخشيد، اين نوه شما كاري كرده كه ما را از جبهه كشانده
!اينجا
!پيرزن با تعجب پرسيد: مگه چيكار كرده؟
ابراهيم ادامه داد: اســلحه كُ لت را از من گرفته، قبل از اينكه تحويل دهد با
.خودش آورده، الان هم به من گفتند: بايد آن اسلحه را بياوري و تحويل دهي
!پيرزن بلند شد و گفت: از دست كارهاي اين پسر
.ابراهيم گفت: مادر خودت رو اذيت نكن. ما زياد مزاحم نمي شيم
:پيرزن گفت: بياييد اينجا! با ابراهيم رفتيم جلوي يك اتاق، پيرزن ادامه داد
وســايل محمد توي اين گنجه اســت. چند روز پيش من ديدم يك چيزي را
.آورد و گذاشت اينجا. حالا خودتان قفلش را باز كنيد
💕join ➣ @montazar
❣ سهم تبلیغی شما: حداقل ارسال به یک نفر❣
🌸 عید سعید قربان مبارک 🌸
🌷پيامبر اکرم صلى الله عليه و آله:
خداوند #عيد_قربان را قرار داد تا مستمندان از گوشت سير شوند؛ پس از گوشت قربانى به ايشان بدهید.
(ثواب الاعمال ، ص۵۹)
📋 اعمال سفارش شده امروز:
۱- غسل است که در این روز سنت مؤکد است و بعضی از علما واجب دانسته اند.
۲- شاید بهترین دعا در این روز، دعای چهل و هشتم صحیفه سجادیه است که توصیه شده در این روز خوانده شود و بهتر است به معنا و مفهوم بسیار زیبای این دعا هم توجه شود.
۳- دعای ندبه
🌺 @montazar
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺