#هشدار
👈هیچوقت Wi-Fi خانه را ۲۴ ساعته روشن نگذارید!
🔹وایفای مضرترین امواج دنیا را به سمت بدن شلیک میکند، در اثر برخورد این امواج سیستم عصبی بدن تخریب شده و حداقل زیان این تخریب عقیم شدن پس از یک دوره طولانی است.
🔹وایفای اثرات منفی مختلفی را بر سلامت مغز بر جای میگذارد که این موضوع درباره کودکان بیشتر اهمیت دارد.
🔹مطالعات نشان میدهد افرادی که در معرض اشعههای الکترومغناطیسی قرار دارند در الگوی خوابشان تغییرات قابل توجهی دیده میشود، قبل از خواب وایفای را خاموش کنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#گلفروش
🌸خدا اومده شیشه ماشین تو رو میزنه...🌸
👌حتما ببینید
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
🌟السلام علیک یا علی بن موسی الرضا🌟
💙قال مولانا الرضا علیه السلام:
الصَّغائرُ مِنَ الذنوبِ طُرُقٌ إلى الکبائرِ، ومَن لَم یَخَفِ اللّه َ فی القَلیلِ لَم یَخَفْهُ فی الکثیرِ
گناهان کوچک راه هایى به سوى گناهان بزرگند وکسى که ازخداوند دراندک ترس نداشته باشد، در زیاد نیز از اونمى ترسد!.
📚بحار الأنوار: ج۷۳، ص۳۵۳
🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾🍃
🔷گاهی باید از گناه های کوچک بیشتر از گناهان بزرگ ترسید چون انها پیش زمینه ای هستند برای ورود به منجلاب فساد و تباهی‼️
❌تخم مرغ دزد شتر دزد میشود❗️
💠 به مناسبت سالروز شهادت #شهید مصطفی چمران
💥شب آخرِ شهيد چمران
🔹غاده همسرِ شهيد دکتر مصطفي چمران از آخرين شبِ همراهياش با شهيد چمران چنين ميگويد:
تا شبي که از من خواست به شهادتش راضي باشم، نميخواستم شهيد بشود. آن شب قرار بود مصطفي تهران بماند. گفته بود روز بعد برميگردد. عصر بود و من در ستاد نشسته بودم، در اتاق عمليات. آن جا در واقع اتاق مصطفي بود و وقتي خودش نبود کسي آن جا نميآمد. اما ناگهان در اتاق باز شد، من ترسيدم، فکر کردم چه کسي است، که مصطفي وارد شد. تعجّب کردم، قرار نبود برگردد. او مرا نگاه کرد، گفت: «مثل اين که خوشحال نشدي ديدي من برگشتهام؟ من امشب براي شما برگشتم.»
گفتم: «نه مصطفي! تو هيچوقت به خاطر من برنگشتي! براي کارِت آمدي.»
🔸 مصطفي با همان مهرباني گفت: «امشب برگشتم به خاطر شما. از احمد سعيدي بپرس. من امشب اصرار داشتم برگردم، با هواپيماي خصوصي آمدم که اينجا باشم.»
من خيلي حالم منقلب بود. گفتم: «مصطفي من عصر که داشتم کنار کارون قدم ميزدم احساس کردم اينقدر دلم پُر است که ميخواهم فرياد بزنم. خيلي گرفته بودم. احساس کردم هرچه در اين رودخانه فرياد بزنم، باز نميتوانم خودم را خالي کنم.»
مصطفي گوش ميداد. گفتم: «آنقدر در وجودم عشق بود که حتّي اگر تو ميآمدي نميتوانستي مرا تسلّي بدهي.»
او خنديد، گفت: «تو به عشقِ بزرگتر از من نياز داري و آن عشق خداست. بايد به اين مرحله از تکامل برسي که تو را جز خدا و عشق خدا هيچ چيز راضي نکند. حالا من با اطمينان خاطر ميتوانم بروم.»
🔺من در آن لحظه متوجّه اين کلامش نشدم. شب رفتم بالا. وارد اتاق که شدم ديدم مصطفي روي تخت دراز کشيده، فکر کردم خواب است. آمدم جلو و او را بوسيدم. مصطفي روي بعضي چيزها حسّاسيت داشت. يک روز که آمدم دمپاييهايش را بگذارم جلو پايش، خيلي ناراحت شد، دويد، دوزانو شد و دست مرا بوسيد، گفت: «تو براي من دمپايي ميآوري؟»
آن شب تعجّب کردم که حتي وقتي پايش را بوسيدم تکان نخورد. احساس کردم او بيدار است، امّا چيزي نميگويد، چشمهايش را بسته و همينطور بود. مصطفي گفت: «من فردا شهيد ميشوم.»
🔻خيال کردم شوخي ميکند. گفتم: «مگر شهادت دست شما است؟»
گفت: «نه، من از خدا خواستم و ميدانم به خواست من جواب ميدهد. ولي من ميخواهم شما رضايت بدهيد. اگر رضايت ندهيد، من شهيد نميشوم.»
خيلي اين حرف براي من تعجّب بود. گفتم: «مصطفي، من رضايت نميدهم و اين دست شما نيست. خُب هر وقت خداوند ارادهاش تعلّق بگيرد، من راضيام به رضاي خدا و منتظر اين روزم، ولي چرا فردا؟» و او اصرار ميکرد که: «من فردا از اينجا ميروم، ميخواهم با رضايت کاملِ تو باشد.» و آخر رضايتم گرفت.
من خودم نميدانستم چرا راضي شدم. نامهاي داد که وصيتش بود و گفت: «تا فردا باز نکنيد.»
بعد دو سفارش به من کرد، گفت: «اوّل اين که ايران بمانيد.»
گفتم: «ايران بمانم چه کار؟ اينجا کسي را ندارم.»
♨️مصطفي گفت: «نه! تعرّب بعد از هجرت نميشود. ما اينجا دولت اسلامي داريم و شما تابعيت ايران داريد. نميتوانيد برگرديد به کشوري که حکومتش اسلامي نيست، حتّي اگر آن، کشورِ خودتان باشد.»
گفتم: «پس اينهمه ايرانيها که در خارج هستند چهکار ميکنند؟»
گفت: «آنها اشتباه ميکنند. شما نبايد به آن آداب و رسوم برگرديد. هيچوقت!» دوم هم اين بود که بعد از او ازدواج کنم.
گفتم: «نه مصطفي! زنهاي حضرت رسول (صلّی الله علیه و آله) بعد از ايشان ...» که خودش تند دستش را گذاشت روي دهنم. گفت: «اين را نگوييد. اين، بدعت است. من رسول نيستم.»
گفتم: «ميدانم. ميخواهم بگويم مثل رسول کسي نبود و من هم ديگر مثل شما پيدا نميکنم.»
❗️شب آخر با مصطفي واقعاً عجيب بود. نميدانم آن شب چي بود. صبح که مصطفي خواست برود من مثل هميشه لباس و اسلحهاش را آماده کردم و آب سرد دادم دستش براي تو راه. مصطفي اينها را گرفت و به من گفت: «تو خيلي دختر خوبي هستي.» بعد يکدفعه يک عدّه آمدند توي اتاق و من مجبور شدم بروم طبقهي بالا. صبح زود بود و هوا هنوز روشن نشده بود. کليد برق را که زدم چراغ اتاق روشن و يکدفعه خاموش شد. من فکر کردم «يعني امروز ديگر مصطفي خاموش ميشود، اين شمع ديگر روشن نميشود، نور نميدهد.» تازه داشتم متوجّه ميشدم چرا اينقدر اصرار داشت و تأکيد ميکرد که امروز ظهر شهيد ميشود. مصطفي هرگز شوخي نميکرد. يقين پيدا کردم که مصطفي امروز اگر برود، ديگر برنميگردد. دويدم و کلت کوچکم را برداشتم، آمدم پايين. نيتم اين بود مصطفي را بزنم، بزنم به پايش تا نرود. مصطفي در اتاق نبود. آمدم دم ستاد و همان موقع مصطفي سوار ماشين شد. من هرچه فرياد ميکردم که «ميخواهم بروم دنبال مصطفي»، نميگذاشتند.
💢 فکر ميکردند ديوانه شدهام، کلت دستم بود! به هر حال، مصطفي رفته بود و من نميدانستم چهکار کنم. در ستاد قدم ميزدم، ميرفتم بالا، ميرفتم پايين و فکر ميکردم چرا مصطفي اين حرفها را به من ميزد. آيا ميتوانم تحمّل کنم که او شهيد شود و برنگردد. خيلي گريه ميکردم، گريهي سخت. تنها زن ستاد من بودم. خانمي در اهواز بود به نام «خراساني» که دوستم بود. با هم کار ميکرديم. يکدفعه خدا آرامشي به من داد. فکر کردم «خب، ظهر قرار است جسد مصطفي بيايد، بايد خودم را آماده کنم براي اين صحنه.» مانتو شلوار قهوهاي سيري داشتم. آنها را پوشيدم و رفتم پيش خانم خراساني. حالم خيلي منقلب بود. برايش تعريف کردم که ديشب چه شد و اينکه مصطفي امروز ديگر شهيد ميشود. او عصباني شد، گفت: «چرا اين حرفها را ميزني؟ مصطفي هر روز در جبهه است. چرا اينطور ميگويي؟ چرا مدام ميگويي مصطفي بود، بود؟ مصطفي هست!»
🍀 ميگفتم: «اما امروز ظهر ديگر تمام ميشود.» هنوز خانهاش بودم که تلفن زنگ زد، گفتم: «برو بردار که ميخواهند بگويند مصطفي تمام شد.» او گفت: «حالا ميبيني اينطور نيست، تو داري تخيل ميکني.» گوشي را برداشت و من نزديکش بودم، با همهي وجودم گوش ميدادم که چه ميگويد و او فقط ميگفت: «نه! نه!»
بعد بچّهها آمدند که ما را ببرند بيمارستان. گفتند: «دکتر زخمي شده.» من بيمارستان را ميشناختم، آنجا کار ميکردم. وارد حياط که شديم من دور زدم سمت سردخانه. خودم ميدانستم مصطفي شهيد شده و در سردخانه است، زخمي نيست. به من آگاه بود که مصطفي ديگر تمام شد. رفتم سردخانه و يادم هست آن لحظه که جسدش را ديدم گفتم: «اللّهمّ تقبّل منّا هذا القربان!»
📌آن لحظه ديگر همه چيز براي من تمام شد؛ آن نگراني که:
- نکند مصطفي شهيد ...
- نکند مصطفي زخمي...
- نکند ...
- نکند ... !
✨ او را بغل کردم و خدا را قسم دادم به همين خون مصطفي، به همين جسد مصطفي - که در آنجا تنها نبود، خيلي جسدها بود - که به رفتن مصطفي رحمتش را از اين ملّت نگيرد. احساس ميکردم خدا خطرات زيادي رفع کرد به خاطر مرد صالحي که يک روز قدم زد در اين سرزمين به خلوص.
📚 منبع: سفرآگاهان شهید؛ شرکت چاپ و نشر بین الملل؛ صفحات 86 تا 90
راه های ساده برای شاد کردن خانم ها
1. زنها دوست ندارند میهمان ناخوانده داشته باشند ، بنابر این به آنها وقت کافی بدهید تا آماده شوند.
2. هر روز از همسر خود بپرسید چه کاری می توانید برایش انجام دهید؟
3. بدانید که وقتی همسرتان اظهار سر درد می کند چاره او مسکن نیست بلکه یک لبخند است.
4. وقتی از شما خطایی سر می زند اظهار تاسف کنید.
5. وقتی اوضاع قمر در عقرب است ، لبخند را از یاد نبرید.
6. از تلاشهای همسرتان تشکر کنید و ببینید که چقدر موثر است.
7. به این فکر کنید که همسرتان بهترین زن دنیا ، بهترین مادر برای فرزندتان و بهترین عروس برای مادرتان می باشد و ببینید که او اینگونه خواهد شد.
8. خسیس نباشید و در ستایش همسرتان دست و دل بازی نشان دهید اما یادتان باشد مبالغه نکنید.
9. همسرتان را کمک کنید استعداد های نهفته اش را شکوفا کند .
10. به جای هدایای گرانبها وقتتان را در اختیار همسرتان قرار دهید ، نشان دهید که به او توجه می کنید.
11. هرگز با همسرتان نجنگید در عوض آنچه را در ذهن دارید بر روی کاغذی نوشته و همراه شاخه گلی به او بدهید.
امیدوارم مفید بوده باشه براتون🌸❤️🌸❤️
💞
❇️فواید خمیازه کشیدن را در تصویر بخوانید
✅جلوی خمیازه تان را نگیرید، بدن شما به آن نیاز دارد
#تغذیه🍎
✔️چهار حق روانشناختی افراد دارای مشکلات روان
✳️ این افراد حق دارند آزادانه زندگی کنند و در هر اجتماعی که می خواهند شرکت کنند.
✳️ افراد دارای مشکلات روان حق دارند با آنها محترمانه رفتار شود.
✳️ حریم خصوصی این افراد به اندازه سایرین اهمیت دارد.
✳️ افراد دارای مشکلات روانشناختی حق تصمیم گیری برای زندگی خود از جمله درمان گرفتن یا نگرفتن را دارند و امتناع از درمان دلیل بر بی کفایتی فرد نیست(مگر اینکه تهدیدی جدی برای خود را دیگری باشند).
#مهارت_های_زندگی🌻
🌼🌼🌼
امام علی علیه السلام:
خوب گوش دادن را مانند خوب گفتن ،یاد بگیر و سخن کسی رو قطع نکن
📚 المحاسن ص۳۶۴ج۱
#حدیث📖
#پیام_شبانگاهی🌙